The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی

#شبه واقعیت خیالی 

 

داشتم قدم می زدم با درد خفیفی از هم پاشیدم   دست روی قلبم گذاشتم و پرسیدم غمگینی؟ درد کشید پرسیدم تنهایی این بار بیشتر از قبل تیر کشید 

گفتم تا وقتی که من هستم هیچ دلیلی برای تنها بودن تو نیست کاش باور کنی تو با من تنها نیستی دردت به جانم 

 

بین دو راهی  گیر کرده بودم خوشحال بودم که این قدر به تو نزدیکم اما از طرفی دوست داشتم این درد تمام شود ستاره یی چشمک می زد آرزو کردم که تو هم همان لحظه به آسمان نگاه کنی  مهم نیست  چه قدر از هم فاصله داریم اما اگر نباشی من تا ابد تنها خواهم ماند درست مثل درنای امید که پس از مرگ جفتش به دنبال هیچ جفت دیگری نرفت چون این از مرام عاشقانه اوست 

 

 بعدش  به خاطر آرام گرفتن جانت  وانمود کردم با تو تانگو می رقصم چند قدم جلو و چند قدم عقب ،زن همسایه از بالکن تماشایم می کرد از این که نقشم را خوب بازی می کردم خنده ام گرفت به من باشد  برای تانگو یک نفره پیراهن آبی مردانه یی خواهم خرید  تا تو را بیشتر در کنارم احساس کنم 

 

راستش چیزهایی هست که تو نمی دانی مثلا باید هز چند از گاهی   بنویسم با قلب درد مشکلی ندارم همین که بفهمم تو ناراحتی کافی ایست تا به سمت نوشتن شبه واقعیت خیالی دیگری پناه بیاورم و یادآوری کنم خودم آرزو کردم دردت به جانم باشد فقط کاش هر وقت خوشحال بودی من بی اختیار گریه کنم 

 

جاناتان سرخ پوسته از دل تنگی بیزارم از این که خودم را  موقع انتظار گم کنم بیزرام اما از تو که باعثشی هیچ وقت نفرت نداشتم سر شهری که زندگی می کنم یک برج است که به خاطر کج بودنش هیچ وقت کامل نشد یک آن گفتم نکند یک روز به این برج مخروبه بروی لبه ی پشت بام بایستی بدون داشتن هیچ آرزویی خودت را پرت کنی 

 

شورش را در می آورم اما تو به جای من نیستی که دائما دل نگران باشی آفت جانم شده  اگر به خاطر افسردگی که گریبان گیر همگی مان شده خودت را بکشی  من چه بکنم فکر می کنی حالا که ندیدمت و نمی شناسمت همه چیز راحت تمام می شود نه جانم تو همیشه هستی  به این سادگی ها از قلبم پاک نمی شوی چه بخواهم چه نخواهم به تو وصلم 

 

به من قول بده که هیچ جایی نمی روی تو باید با من سر گاز زدن به بستنی   مسابقه بگذاری و برنده شوی آخر من همیشه به خاطر حساسیتم بستنی را لیس زدم حاضرم   برای خنداندن و خوشحال کردن تو به بستنی دندان بزنم قیافه ام شکل دختر بچه یی شود که برای اولین بار آدامس اکالیپوس می خورد 

 

باید سرما بخوری تب کنی برایت سوپ بپزم با قاشق غذا در دهانت بگذارم و تا صبح بالای سرت بیدار بمانم آن قدر لوست کنم که بعد از بهبود حالت وسوسه شوی تمارض کنی که البته کور خواندی 

 

جاناتان از لبه  پشت بام ها  از تیغ ها از قرص ها از کورنا حتی از مرگ دوری کن می دانم شاید گاهی اندوه و درد چنان امان قلبت را  می برد که آرزوی مرگ می  کنی    می شود به من اعتماد کنی . زندگی کنی تا من روزی همه ی سالهایی را که تنها بودی برایت جبران کنم به هر حال شاید  لجباز ، بی اعصاب و مغرور باشم اما ..... 

 

این روزها بیشتر در مورد تو می نویسم  از نوشتن داستان بازماندم  حیف نمی خوانی اش  می دانم غریبه و خودی دستم می اندازند دیوانه را باش برای معشوق ندیده نشناخته نامه  می نویسد اما همگی بدانید از دوست داشتنش  دست نمی کشم 

 

دلبرکم حسودی نکن اگر یک زمانی از کسی به خاطر خوب نوشتنش یا نمی دانم یک چیز خوب خوشم آمده تصدق سرت شوم هیچ  دوامی نداشته چون من هیچ کس را مثل تو دوست نداشتم برای من حتی اخلاق های رو اعصابت هم خوشمزه است چون دو روی سکه را دیدم و هر دو روی سکه را دوست دارم 

 

 

 

 

  • فاطمه:)(:
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه:)(:

#تمرین گفت و گو نویسی 

 

+ببخشید دستمو گذاشتم جلوی دهنت فکر کردم شاید بخوای با صدا گریه کنی ممنون می شم درکم کنی که این جا محل کارمه همکارام زیاد آدمای جالبی نیستن 

_می دونم نباید گریه کنم اما نمی تونم 

+آب رو بخور تا نفست جا بیاد  

_اومدم اینجا یه چیزی بگم اگه عصبانی شدی به خاطر رو درواسی  با همکارات نتونی بری 

+  اگه لازم نیست بدونم  نگو چرا خودت رو اذیت می کنی 

_من یه کاری کردم که نباید می کردم اگه بفهمی قلبت می شکنه 

+ندونسته می بخشمت فقط ادامه نده 

_  از خودم بدم می یاد من با این که می دونستم رهات کردم 

+تو تمام مدت کنارم بودی حتی بیشتر از بقیه 

+من ازت فرار کردم   

_بس کن اگه جایی می رفتی من می فهمیدم 

+ جدی باش اه چرا لقمه رو دور سر خودم می چرخونم من پست های رمز دارت رو می خوندم 

_ بعضی چیزا رو نمی خواستم در موردم بدونی بی خیال  اینو تموم کنم ناهار مهمون من 

+ببین بالاخره باید درموردش حرف بزنیم یه بار  نوشته بودی به خاطر عذاب وجدان باهام ادامه می دی و نمی تونی دوستم داشته باشی 

_حرف زدن درباره اش سخته الان هم یه جوری لای منگه ام گذاشتی که ...

+حق داری توی این شرایط که دوست داشتن خودت برات سخته من با دوست داشته شدن بار روی دوشت بودم 

_می خوای تو هم بری انتظارش رو داشتم 

+ببین من با این که کنارت بودم از زندگی یت رفته بودم   هر دومون به روی همدیگه نمی آوردیم ولی الان واقعا  برگشتم شاید امروز یه حرف هاییی بزنم که آزارت بده 

_خوب چیزی نگو 

+  جلوی چشم هام نابود می شدی این که کاری از دستم بر نمی اومد اذیتم می کرد نمی خواستم با  بی عرضگی یم بیشتر بهت آسیب برسونم اما همین که کاری نمی کردم حرفی نمی زدم بیشتر بهت زخم می زد ببخشید که نفهم بودم 

_دارم یاد می گیرم  از هیچ کس هیچ توقعی نداشته باشم 

+

 

  • فاطمه:)(:

 خانم ها آقایان 

چرا طوری برخورد می کنید که حق غمگین شدن و افسرده بودن را نداریم اگر می توانید خوشحالمان کنید که بسم الله اگر هیچ کاری  نمی کنید حداقل ما را به حال خودمان رها کنید 

 

کافی ایست یک گوشه از حال خراب ما را بفهمید شروع می کنید از خوشبختی های آدم و حوا می گویید تا جناب بایدن و عیال محترم ما هم مجبوریم به زورگویی های دلسوزانه ی شما گوش بدهیم و قول بدهیم دیگر با همچین آدم های نامحرمی درد و دل نکنیم یا این که بی تفاوت از کنار ما می گذرید  در حالی که خونی و زخمی بر زمین افتاده ایم 

 

خدایا چه خوشحال  باشیم و چه غمگین باید حالمان را از این جماعت قایم کنیم  با چنین غریبه هایی وانمود کنیم صمیمی هستیم من دیگر نمی کشم هر حرفی را هر جایی نزنم من آدم پنهان کاری نیستم چون از غم و درد یا خوشحالی خودم شرمنده نیستم  هر دو بخشی از وجودم  هستند آیا حق ندارم احساساتم را بروز بدهم ؟

 

هیچی برایم به این اندازه سخت  نیست که باید با آدمی معاشرت کنم که حرف هایم را به نفع خودش تعبیر می کند و سعی می کند برای روز مبادا از آن  سو استفاده کند من همیشه  کنار این آدمها احساس نا امنی دارم   امروز خریتم را فهمیدم   کاش پادکست و وبلاگم  با اسم مستعار بود مثل یک راز نگهش می داشتم تا همچین آدم هایی به این جا دسترسی نداشته باشند 

 

 

  • فاطمه:)(:

+می دونی داشتم به چی فکر می کردم  دوست دارم برگردم به اون زمانی که یه لیوان قرمز بود همه مسافرای مینی بوس از همون یه لیوان آب می خوردن 

_اتفاقا من به این دلیل با کورنا مشکل ندارم چون الان هر کس توی لیوان خودش آب می خوره کسی هم با لیوان من کار نداره 

 

****

+همش از عمد می پرسن کجاست من دیگه یه روز به جوش اومدم و بهشون  گفتم من از کجا بدونم کدوم گوریه هر از گاهی توی اینستا پیداش می شه یه قلب قرمز می ذاره و می ره 

****

+اوه ما تا دو سال دیگه مهمون کورنا هستیم 

_اگه این جوریه می خوام پیداش کنم برای آخرین بار بغلش کنم ببوسمش بعدش هم اگه کورنا منو کشت مهم نیست 

***

+  هر وقت تو خوشحال باشی باور کن  من می فهمم اون موقع  انگار یه نسیم خنک بین گندم زار می وزه و خیالم راحت می شه 

****

+ابروهام سفید شده آفرین  دارین به روند پیر شدنم سرعت می دین

_حق داری من یکی  چه باشم چه نباشم   پیر می کنم آدما رو،  راستی اگه یه روز موهامو رنگ کنم چی کار می کنی 

_شنیدم سیاه تازه مد شده بعدش می خوای به این زودی موهات سفید شه 

+خوب کی می تونم موهامو رنگ کنم

_وقتی که چهل سالت شد

+نارنجی بهم می یاد

_آره می یاد 

+خیلی طول می کشه یعنی واقعا  باید تا چهل سالگی صبر کنم 

_زندگی حتی با بدی هاش  مثل یه چشم به هم زدنه 

******

+می گن لحظات آخر که داری می میری زندگی یت از اول تا آخر جلوی چشمات پخش می شه به خاطر همین باید جوری زندگی کنی  که دلت می خواد 

_ولی  من هیچ وقت ژانر وحشت و اکشن دوست نداشتم 

 +دیوونه مهم اینه که دست هاتو می گیرم تا نترسی

_از کجا معلوم شاید تو قبل از من رفتی 

#فکاهیات ذهن خسته  

  • فاطمه:)(:

اول از ساعت دوازده ظهر دیروز تا الان که ساعت شش صبح  شده شاید در قرنطینه  تحمیلی احساس زن اسیری را دارم که در نیم ساعت باقی مانده باید لباس سرباز مرده یی را از تنش در بیاورم موهایم را کوتاه کنم و حرف زدن در موردش سخت است یعنی وقتی نیروهای مهاجم سر رسیدند در ظاهر مرد کر و لالی باشم اما در درونم زنی هستم که نگرانم هویت واقعی ام لو برود

 

(بی خیال آن قدر می خواستم عمر کنم که  به فانوس دریایی گفتم رفیق دوست دارم در سن سی و سه سالگی روز تولدم فرانسه باشم و سال نو را کنار برج ایفل جشن بگیرم روشن شدن برج ایفل را تماشا کنم 

 

یک ساعت بعد برایم عکس چراغ خواب ایفل را فرستاده بود و البته به من همان لحظه  گفته بود فاطمه هنوز هم دیر نیست اگر هیچ وقت نتوانستی به فرانسه بروی سال آینده روز تولدت برج ایفل را به خانه ات بیاور ...#دردانگی حافظانه)

 

راستش تا حالا به فکرم نرسیده  یک سری آرزوهای بزرگ را می توان با دلخوشی های کوچک مشابه تاخت زد که حسرت به دل هم نمانی مثلا امسال عید به کوه مرموز بچگی ام بروم و خیال کنم اورست را فتح کردم هر روز شبه واقعیت های خیالی را بنویسم و فکر کنم جاناتان سرخ پوسته واقعا وجود خارجی دارد...

 

ولی خدایش آن قدر در ایام قرنطینه با بسته های اینترنت سر و کله می زنیم نگرانم مبادا خودمان هم مثل اینترنت قابلیت اتمام یا شارژ مجدد را  پیدا کرده باشیم  مثلا شما که این متن را می خوانید شانستان بزند و بی نهایت باشید ولی من که می نویسم غالبا احساس می کنم دو گیگ بیشتر اعتبار ندارم باید صرفه جویی کنم 

 

از اواخر ترم هفت حول و حوش یک گیگ از دست دادم  خوب باید نصف وقتم را می گذاشتم تا برای همکلاسی هایم توضیح بدهم چرا تن صدایم بلند و رساست هی معذرت بخواهم میکرفونم را درست می کنم  ببخشید اصلا نمی دانستم تنظیماتش اشتباه ست یا قبل از استاد از آنها  اجازه بگیرم چه مقالاتی را ارائه بدهم   خلاصه سر هر حرفی مثل بنده یی به خدا جواب پس بدهم 

 

 دارم از دورانی حرف می زنم که در حالت ذخیره بودم دیدید وقتی گوشی را نیاز دارید روی حالت ذخیره می گذارید تا آهسته تر شارژ تمام کند من هم همین حالت را داشتم یعنی روزهایی بود که برای خوردن و خوابیدن هم شارژ از دست می دادم  وای نه درسی مثل حافظ که از ترم اول برایش  جانم  در می رفت  حکم جعبه کبریتی را داشت که باید با دست خیس برمی داشتمش 

 

بعد یک عده آدم از همه جا بی خبر پشت گوشی همراهشان برای پاره پاره کردن آدمی دندان تیز کرده بودند  که دو گیگ اعتبار داشت  و واقعا با بیمار کورنایی که نفس های آخرش را می کشید هیچ فرق چندانی نداشت 

 

الان به لطف فانوس دریایی و جاناتان سرخ پوسته گاهی رو به نهایتم راستش نسبتا بهتر شدم حداقل دیگر به خاطر خوردن و خوابیدن از من اعتبار کم نمی شود برای پادکست و نویسندگی یک برنامه هایی در سر دارم می خواهم برای  ارشد یک رشته ی متفاوت را امتحان کنم دلخوشی های خیلی کم زندگی را پیدا کنم 

 

اگر دانشکده ادبیات از من درخواست می کرد در مراسم فارغ التحصیلی سخنرانی کنم رو به روی ورودی96 می ایستادم و گفتم شرم به شما باد که از ورودی شما خودخواه تر   دانشگاه ادبیات به چشمش ندیده 

من چه قدر خوشبخت بودم که تا ترم پنجم به جای وقت گذراندن با شما به حافظیه می رفتم  من  دورنگرا و ساکت بودم ولی به نظر شما به دلیل سلام ندادن   و آدم حساب نکردنتان  گاو بودم 

شما خیال می کردید در مورد من  خیلی چیز میز می دانید و مرا می شناسید اگر می فهمیدند پای مبارک را از گلویم بر می داشتید و جلوی نفس کشیدنم را نمی گرفتید  من در این چهار سال گذشته بعضی روزها در حالت ذخیره بودم و چند گیگ بیشتر نداشتم می دانید وقتی آدم شارژ تمام می کند چه می شود بی خیال این برای شما که از من با سوادترید اتفاق نمی افتد 

ولی حتما  در این  مراسم از ده نفر به خاطر محبت هایشان  تشکر می کنم و صدایشان می زنم بلند شوند تا برای ده دقیقه به احترامشان سکوت کنم و دست بزنم  آخ مثل ورم  سر دلم مانده بود الان هم کورناست ترم بعد هم ترم آخر است از چی بترسم مثلا ترورم می کنند   

#فاش شدن سرمهریات

#دردانگی حافظانه

#ننه غرغرو پست مدرن 

  • فاطمه:)(:

#تمرین گفت و گو نویسی 

 

+چه قضاوتی کردم که خدا بخواد من رو ببخشه  آره  کینه به دل می گیرم چون دلم نازکه  هر حرفی رو بهم نزن ببین  وقتی شارژ گوشی یت می خواد تموم بشه   می ذاریش روی حالت ذخیره من هم جونی ندارم یه ذره ذخیره دارم  برای ترم جدید یا  خوردن و خوابیدن 

راستش وقتی  باهات حرف می زنم جونم ته می کشه اگه گوشی رو برداشتم می خواستم همین هارو بهت بگم 

 

_چیز خاصی نگفتم فقط می خواستم بدونی پشت سرت حرفه بیشتر حواست رو جمع کن 

 

+تا وقتی که جلوی روی خودم چیزی نمی گن من هیچ مشکلی ندارم تو هم بذار فکر کنم همه با من خوبن و دوستم دارن  هی ترس به جونم نذاز که به نظرشون یه آدم از خود راضی ام که همه رو از بالا می بینه 

 

_من که قصد بدی ندارم دیوونه 

 

+هر دفعه که خبر می یاری بیشتر ازت می ترسم می گم این که راحت حرف می یاره حتما حرف هم می بره 

 

_بد کردم که هوشیارت می کنم  بین چه آدمایی زندگی می کنی که می خوان سر به تنت نباشه نکنه می خوای مثل خودت دروغ بگم آخه الاغ باور کن من به فکرتم 

 

 +اصلا شد یه بار بدون این که خیر چینی کنی  جلوشون در بیای و ازم دفاع کنی که دارین در موردش اشتباه می کنین من می شناسمش این جوری نیست لابد فکر می کنن دوستم نیستی که راحت جلوی روت پشت سرم زر می زنن 

 

_مثل این که تو به قصد کشت اومدی می خوام گوشی رو قطع کنم کاری نداری؟

 

+دیگه به این شماره زنگ نزن چون از الان بلاکه 

 

_خیلی ناسپاسی امیدوارم یه روز بفهمی داری کی رو از دست می دی 

 

+شاید بهت بر بخوره  اما به کسی که روی من غیرت نداشته باشه یعنی   با کسایی بهم زخم می زنن  سلام و علیک داره اصلا ابدا  نیاز ندارم تو از اونها هم بدتری باز اون ها پشت سرم حرف زدن تو که  جلوی روی خودم می گی  

 

_واقعا برات متاسفم 

 

+نه من برای خودم متاسفم که زودتر این حرف هارو بهت نزدم 

 

نتیجه می گیریم که:

می گم نکنه یوقت باور کنین که من با یکی این جوری خون ریز  حرف زده باشم ولی خوب در کل عقیده ام اینه وقتی با یه نفر رفیقی باید روش غیرت داشته باشی مثلا    یه عده توی دانشگاه یا هر جای دیگه رفیقت رو اذیت می کنن و بهش زخم می زنن تو نباید باهاشون خوب باشی 

 چون دشمن رفیقت دشمن تو هم هست به خاطر همین گاهی به دلیل سو تفاهمی که دوستم با یه نفر داشته من هم این بد بینی رو نسبت به اون فرد پیدا کردم هر چند که شاید طرف مقابل بی گناه باشه و  برداشتم دوستم از شخصیتش اشتباه باشه... 

متاسفانه امروز این اتفاق افتاد یکی عزیزترین کسم رو با نیش زبون  اذیت کرده بود من هم کینه اش رو به دل گرفتم و گفتم ازش متنفرم بعد از چند ساعت فکر کردم فاطی حالا درسته عزیز زندگیته اما   نباید کور کورانه جانب داری می کردی  یه بی گناه رو محکوم می کردی 

امیدوارم بتونم از این غیرت دو آتیشه ام خلاص شم  و منطقی فکر کنم صرفا بر اساس   علاقه قلبی یت به یه نفر این  دلیل نمی شه که  همیشه حق با اون باشه ممکنه اشتباه کنه و  تو هم همراهیش کنی همه چیز به سمت فاجعه شدن پیش بره 

  • فاطمه:)(:

 

اگر کلمات خودشان را از من دریغ نکنند من خیال کردم در بدن یک دختر قرن چندمی فرود آمدم در حالی که روبنده بر صورت دارم  و در جوار رقیب یا همان نگهبان چاق و چله ام در بازار قدم می زنم 

نا خواسته شعری از حافظ ورد زبانم شده نگهبان با صدای بم می گوید که زشت است وسط بازار دست را بیرون آوردم تا قطرات باران را لمس کنم آری باران هر لحظه تند تر می بارد من احساس می کنم برای اولین بار از خانه بیرون آمدم 

وقتی روبنده را کنار می زنم تا بهتر اطرافم را تماشا کنم رقیب از بازویم نیشگون می گیرد و زیر لب می گوید خوبیت ندارد 

دوست دارم در آن لحظه دو مست عربده جو در بازار دعوا راه بیندازند تا من از دست رقیب فرار کنم برای خودم تنهایی بگردم انگار صدایت را می شنوم که نگران نباش الان همدیگر را می بینیم از شرش خلاص می شوی 

وقتی رقیب دارد با مرد فروشنده چونه می زند ابریشم فیروزه یی را مفت خری کند   تو دست مرا می گیری به فرعی می پیچیم کنار درخت سپیداری به تو می خندم که چادر بر تنت زار می زند با دست های پشمالویت مرا نگه داشتی که به جایی نروم 

از شدت خنده نمی توانم بگویم که تو را می شناسم چه قدر ردای مردانه به چادری که معلوم نیست از کجا دزدیده یی به تو می آید می پرسم حالا که این قدر مجهز شدی اصلا بعید نیست یک سر به می خانه هم زده باشی 

چشم هایت می درخشد و دست دراز می کنی به سمت موهایم تا این که هر دو مثل بید می لرزیم این صدای نعره های رقیب است به آغوشم می کشی به من می گویی نوشته یی که قرار بود با آن به زمان خودمان برگردیم به من بده 

باور نمی کنم که در این سفر زمانی همراه خودم آورده باشمش ...

  • فاطمه:)(:

جوجو کشف کرد  رعشه به تن افتادن یعنی در حال مردن باشی خودت هم  تنها باشی کسی را نداشته باشی به او تکیه کنی 

  • فاطمه:)(:

#شبه واقعیت خیالی 

 

 من خواب  دیدم قبل از تو از دنیا می روم بی قراری نکن جای بدی نیست

یک هفته بعد شاید بدون درد  در خواب بر اثر سکته قلبی مرد و مادرش از داغ رفتنش می سوخت و می ساخت ...

 

این فانتزی من است که خواب ببینم قبل از تو از دنیا می روم مثلا یک روز در خوابم خدا به من بگوید فلان چهار راه پشت چراغ قرمز جاناتان سرخ پوسته ایستاده می توانی برای آخرین بار از او خداحافظی کنی و بعدش جانت را بگیرم 

 

باقی یش را که خودت  می دانی یک زن  وقتی می فهمد می خواهد بمیرد درست همین لحظه  عاشق تر از همیشه است  خوب من  سعی می کنم بهترین لباسم را بپوشم خوشبختانه روز قبل موهایم را چتری کوتاه کردم زیاد از آرایش سر در نمی آورم اما امروز یک روز خاص است 

 

صبح زود بی آن که جواب ماندانا را بدهم که به کجا می روم بدو سوار اسنپ می  شوم ته دلم خدا را شکر می کنم که تمامی جزییات خوابم یادم مانده حتی لباسی که به تن داری و طرزی که لبخند می زنی 

از ماشین پیاده می شوم نزدیک است که یادم برود کرایه اسنپ را حساب کنم چراغ قرمز می شود یک ساعت است که منتظرم دیگر نا امید می شوم شاید بی خودی خوابم را جدی گرفتم من قرار نیست بمیرم تا این که تو کنارم می ایستی 

 

دقیقا شکل خوابم هستی گونه هایت از نگاه های خیره من گل انداخته بغضم بی هوا می شکند بین آن همه شلوغی به آغوشت می کشم و رسوای عالم می شویم 

 

انتظار ندارم که مرا از خودت نرانی چون ایرانی باشی و بی خیال من سمج تر از این حرف ها هستم دست هایت را می گیرم خودت را عقب می کشی چراغ سبز شده می خواهی بروی دسته ی کیفت را می کشم  گریه مجالم نمی دهد تعجب می کنی این زن غریبه دیوانه از جانت چه می خواهد و به حریم تنت تجاوز می کند 

با گریه هایم قلبت به رحم آمده و من که کمی آرام تر می شوم می گویم شما شبیه کسی هستید که عاشقش بودم اما یک روز صبح دیگر از خواب بلند نشد یک لحظه فکر کردم زنده است و کنارم ایستاده 

خوب اگر بگویم   قرار است بمیرم و قبل از مرگ آرزو دارم تو را ببینم باور نخواهی کرد چراغ دوباره قرمز می شود با کمی فاصله کنار هم ایستاده ایم عذاب وجدان دارم که دروغ گفتم صبر می کنم اول بروی تا از پشت سر تماشایت کنم 

دستی به موهایت می کشی و به من می گویی راستش خیلی متاثر شدم می خواهید با هم عکس بگیریم

کنار تابلوی دانشکده ادبیات می ایستیم هنوز معذب هستی تو از من یک قدم فاصله می گیری و من یک قدم به تو نزدیک تر می شوم نمی توانم بخندم روی نوک پا ایستادم سرم را روی قلبت گذاشتم و با یک دو سه تو با گریه می خندم 

تا همین لحظه هم زیادروی کردم اما کسی که می خواهد بمیرد از نا کرده های زندگی اش بیشتر شرمنده است بی اختیار گونه ات را می بوسم مرا هل می دهی و من زمین می خورم می ترسم عکس را پاک کنی 

فکر می کنی دیوانه شدم اما اگر من عمرم به دنیا بود ما حتما روزی عاشق هم می شدیم تو این جوری خجالت نمی کشیدی گویا با  مسیرت با من  یکی ایست اما سوار اتوبوس نمی شوی و من کنار پنجره می شینم اول به تو لبخند می زنم و بعد چشم هایم را می بندم 

 

به ساعتت نگاه می کنی ده ده دقیقه است  به خاطر خل وزی های زنی دیرت شده  که به عمرت او را ندیدی بعدش می گویی خوب شد که عکس را پاک کردم شاید کلاه بردار بود آدم در این دور و زمانه به چشمش هم نباید اعتماد کند 

 

خوابم تعبیر می شود اتوبوس به ایستگاه آخر رسیده اما من هنوز بیدار نشدم راننده اتوبوس داد می کشد خانم رسیدیم نمی خواهی پیاده شوی وقتی برای سومین بار جوابش را نمی دهم از آن سر اتوبوس به این سر اتوبوس می آید نبضم نمی زند دست هایم یخ کرده اند هنوز در اتوبوس را باز نکرده به مسافرانی که از قسمت مردانه سوار شده اند می گوید پیاده شوند به اورزانس زنگ می زند 

عذاب وجدان دارد سر یک مرده داد کشیده مسافران گوش به حرفش نمی دهند و سوار می شوند راننده با نگاهی بهت زده می گوید این جا یک نفر مرده این اتوبوس فعلا حرکت نمی کند 

زن جوانی  که بیشتر تحت تاثیر قرار گرفته نبضم را می گیرد نبضم نمی زند وحشت می کنند از اتوبوس پیاده می شوند آمبولانس همان لحظه سر می رسد راننده اتوبوس دنده عقب می رود تا مسافران با اتوبوس دیگری بروند همه جا ولوله است تو با اتوبوس بعدی سر رسیدی می شنوی که یک آدم در این اتوبوس مرده اما عجله داری باید زودتر بروی 

من فکر می کنم در زندگی لذت هایی مثل اولین حس آغوش و بوسه هست که بهترین زمان برای خوشحال مردن است شک نکن که در زندگی تو هم لحظاتی هست که می گویی اگر به آن برسم دیگر می توانم با خیال راحت بمیرم 

من حتی فکر می کنم کاش من و تو مثل خدا بیامرز  افشین ید الهی  و خانمش با هم بمیریم چند وقت پیش فکر می کردم  شاعرانه ترین مرگ ممکن همین است که با هم از دنیا برویم 

گاهی فکر می کنم من تصادف کردم تو از کنار جمعیت می گذری و پیش خودت فکر می کنی مردم چه قدر در صحنه خاضرند به بستنی فروشی می روی تا با دو سه اسکوپ خنک شوی 

مدام  فکر می کنم درست یک قدمی تو می میرم مثل این که تو این سمت مرز باشی و من آن سمت مرز من از مرز بگذرم سرباز مرا به رگ بار ببندد  شاید از اثرات این دو ترم گذشته است که حافظ و سعدی داشتم واقعا  به سرم زده دست خودم نیست به دنیا آمدنم به تصمیم  خودم نبود حداقل دلیل مرگم را خودم انتخاب کنم 

  • فاطمه:)(: