The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی

۶ مطلب در مهر ۱۴۰۲ ثبت شده است

 

 

 

من هیچ وقت به سران قدرت باور نداشتم حالا با هر نژادی با هر مذهبی با هر سیاستی با هر طرز حکومتی به خاطر همین  همیشه به قوانین و احکام صادر شده از جانب آنها با دیده شک و تردید می نگرم چرا که قدرت چهره ی واقعی آنها را نشان داده است ممکن است اصول انسانی  را دست کاری کنند ممکن است خرید و فروش کودک،تجاوز به جسم و جانش ،شست شوی مغزی او و کودک کشی در جنگ سرد و گرم یا حتی بازداشت و شکنجه او  را با ابزار رسانه توجیه کنند اما من به کودک باور دارم حالا اهل هر جایی که باشد کودک حقوق بشر است او آینه تمام نمای اصل انسانی  است چه برای  کودکی که در غزه قربانی جنگ شد چه برای کودکی که در فستیوال موسیقی امسال مورد حمله قرار گرفت چه برای کودک افغان یا اوکراینی که در آشوب جنگ افروزان  در امان نیست مانند رسانه های سران قدرت نباشیم حقیقت این است که اگر کودکی فارغ از هر نژادی به جسم و جانش با جنگ افروزی و دیکتاتوری تجاوز شود حق حیات از او سلب شود حالا هر نژاد یا مذهبی  داشته باشد  اگر سران قدرتش جنگ را شروع کرده باشند یا اگر سران قدرتش مورد حمله قرار گرفته باشند فارغ از هر سوگیری مذهبی، ضد مذهبی یا سیاسی یادمان باشد کودک کودک است.

  • فاطمه توحیدی منش ؛)(=

تصویر صفحه ۲۶ راهنمای آزاد اندیشی 

 

از جنگ هایی که این روزها اتفاق  می افتد متاثر هستم با این تفاوت که هر کودکی فارغ از هر دینی و نژادی   چه اوکراینی باشد چه افغانستانی   چه فلسطینی باشد   چه اسرائیلی  زندگی اش    ارزشمند و قابل احترام است زیرا جدا  از هر ایدولوژی که داشته باشید  همه آنها کودک هستند هیچ فرقی بین آنها نیست من حتی برای پرندگان، حیوانات و محیط زیست  آن زاد و بوم غمگینم که دست خوش جنگ شدند.

  • فاطمه توحیدی منش ؛)(=

صدای آزادی چگونه است و اگر فیلمی با عنوان آن ساخته شود به نظر شما به چه موضوعی می پردازد معمولا وقتی در ابتدای فیلمی می نویسند بر اساس واقعیت کنجکاوی و دقت نظر ما به عنوان مخاطب بیشتر می شود مخصوصا اگر شنیده باشید که سازندگان یک فیلم جسارت ساختن فیلمی را داشتند که به عقیده ی عده ای قرار است در لیست سیاه هالیوود قرار بگیرد و زیاد باب میل هالیوود نیست. 

 

  فیلم صدای آزادی غمگینم کرد وقتی که فهمیدم  بر اساس واقعیت قاچاق کودک و سو استفاده از او  به عنوان برده جنسی ساخته شده است پس از پایان صدای شکستن قلب خودم را شنیدم  که باید با این واقعیت مواجه می شدم که  برده داری هنوز وجود دارد  قاچاق انسان در عصر مدرن برای برده داران تجارت پر سودی شده که حاصلش دزدیده شدن و تجاوز به جسم و روح  هزاران کودک بی گناه است . 

 

 دقایق ابتدایی فیلم با صحنه ی واقعی دزدیده شدن کودکان توسط قاچاقچیان انسان شروع می شود و این ویدیو بخشی از آن را با صدای نقش اول فیلم نشان می دهد توصیه می کنم صدای آزادی را وقتی تماشا کنید که کودکی اطراف شما نباشد از آن دسته فیلم ها نیست که همراه خانواده تماشا شود اما برای هر بزرگسالی که دغدغه کودک را دارد تماشای آن الزامی ایست.

 

دریافت

 " یک بسته کوکائین رو فقط یک بار می تونی بفروشی ولی یک بچه رو با ارزش ترین بچه رو می تونی یک بچه ۵ ساله رو روزی ۵ تا ۱۰ بار بفروشی برای ده سال متوالی ولی افراد عادی و معمولی دلشون نمی خواد این چیزا رو بشنون برای مکالمات عادی زیادی ناخوشاینده ولی در این حین سالی ۲ میلیون بچه میفتن توی عمیق ترین دره های جهنم باور کن پسر اگه کاری نکنیم درد و رنجشون بیشتر و بیشتر پخش می شه تا این که یک روز به امثال تو می رسه و این کابوسی می شه که هرگز ازش بیدار نمی شی"

  • فاطمه توحیدی منش ؛)(=

نامه ای به آریل دورفمن نویسنده کتاب خانه ام آتش گرفته است

این یادداشت را به مرور زمان کامل می کنم 
من می گویم  نقطه مقابل عشق به یک کتاب ترس از نویسنده آن  است و حال درگیر همچنین  تناقضی هستم.
خوشحالم که نسخه ی الکترونیک تو موجود نبود و مجبور شدم تو را سفارش بدهم بگمانم یک ماهی می شود با تو  آشنا شدم کمی ترس و واهمه دارم به خاطر همین  مصاحبه هایت یا هر آنچه که به تو ربط داشته باشد با کمی تردید و فاصله پیگری می کنم چون در درونم انقلاب وحشتناکی  به پا می کنی نمی دانم  می توانم از پس غلیان این احساس عجیب برآیم  یا نه حتی وقتی از پنجره به کوه های پیش رو نگاه می کنم یاد یکی از مصاحبه هایت می افتم
 روزی که کتابت را سفارش دادم روزی که کتابت به دستم رسید امروز که دارم برای اولین بار کتابت می خوانم تمام وجودم را دچار یک زلزله مهیب اما دلخوش می کنی حتی وقتی که دارم توضیحات پشت کتاب را می خوانم برای این که جلوی گریه کردنم را بگیرم کتاب را روی صورتم می گذارم با بوی نوی کتابت  که مدتهاست به لطف کتاب های الکترونیک آن را فراموش کرده بودم بالاخره  بغضم می شکند درست مثل یک پناهنده آواره ام  که دلتنگ نم باران وطن است  حالا وانمود کردن و انکار کردن فایده ای ندارد من دارم گریه می کنم من دو سه خط داستان اول را می خوانم و می ترسم نکند یک گریه طولانی و بی وقفه منتظرم باشد من تجربه گریه کردن همراه یک کتاب را نداشتم  قبلا با خواندن یک کتاب متاثر می شدم  اما برای اولین بار است که این گونه واکنش نشان می دهم.

  • فاطمه توحیدی منش ؛)(=
مشکل زرافه ای در مورد دردسرهای قایم کردن گردن دراز یک زرافه است زرافه ای که گردن همه اهالی جنگل را با کلاس تر و شیک تر از خودش می داند روزی با لاک پشتی آشنا می شود که از نظر او گردن زرافه نه یک عیب عجیب و غریب بلکه یک ویژگی منحصر به فرد است به زرافه فرصت خلق امکان های جدید و ماجراجویی می دهد....
و واقعا تو با من چه کار کردی مشکل زرافه ای چه یادهایی را در من زنده کردی!
مرا یاد یکی از دوستانم انداختی که می گفت: دختر یکی از همکارانش به خاطر خالی که بر صورتش داشت خجالت می کشید طفلکی تمام تلاشش را می کرد حتی آن را با ماسک قایم می کرد به خاطر همین در مدرسه زیاد فعالیت نداشت اغلب ساکت بود و ماسک بخش جدایی ناپذیر صورتش شده بود.
آخ مرا یاد آن سه نفر م.م.ف در سوم دبستانم انداختی که اولی معلولیت داشت دومی ملیت متفاوتی داشت و سومی رنگ صورتش فرق داشت همیشه احساس تنهایی و جدا افتادگی از جمع یا شاید ترس از قضاوت شدن با آنها همراه بود گاهی این ترس را بروز می دادند گاهی قایم می شدند گاهی طرد می شدند.
در من یاد نیشخندی را زنده کردی که برایمان تعریف می کرد برادرش همکلاسی دارد که به خاطر احساساتی بودن، رفتاری های لطیف که معمولا جامعه ما آن را دخترانه می داند و برخی از تفاوت های دیگر که با گروه پسرانه همخوانی ندارد همیشه زیر چشم است و لحظه ای از آن رهایی ندارد.
چه قدر این بچه ها به خاطر مشخصه هایی که دست خودشان نبوده و در انتخاب آن هیج نقشی نداشتند یا حتی چه قدر به خاطر تفاوت هایی که خودشان تصمیم گرفتند خارج از کلیشه و عرف در زندگیشان ایجاد کنند درست مثل تو احساس عذاب وجدان و از خودبیگانگی را تجربه کرده اند با این که همه ی این ها چیزی نیست که باید از آن خجالت کشید و آن را انکار کرد تو که حرف هایت را گفتی اما این بچه ها در سکوت گاهی از شدت فشار جامعه و حتی ترس هایی که به آنها القا شد در پی تبدیل شدن به کسی بودند که مشکل زرافه ای نداشته باشد شیک و با کلاس باشد.
دوست ندارم پیشاپیش برداشت کنم که این کتاب مناسب بلندخوانی برای چه گروه سنی ایست یا چه مفهوم آموزشی دارد این یادداشت را برای خودم نوشتم تا یادم باشد بچه هایی هستند که به خاطر ملیت،جنسیت،هویت،رنگ پوست،دین یا یک مشخصه به خصوص با اکثریت متفاوت بودند مجبورشدند یا خودشان را مجبور کردند به خاطر این تفاوت قایم شوند به خاطر این تفاوت وجودشان را انکار کنند من به عنوان یک بزرگسال کجا ایستاده بودم که به آنها یادآوری کنم گاهی این تفاوت ها نقطه قوت آنهاست قرار نیست همه شبیه هم باشیم تا ارزشمند باشیم هر کس به نوع خودش منحصر به فرد و دوست داشتنی ایست.
به تمامی بچه هایی که یادتان در من زنده شد دوستتان دارم حتی با خال صورت ، حتی با وجود معلولیت، حتی با وجود ملیت متفاوت،حتی با وجود رنگ تیره ی پوست و حتی با وجود تعریف دیگری که از جنسیت خودت داری.
  • فاطمه توحیدی منش ؛)(=

 

 

بگمانم پارسال  مهر ماه بود که  در جواب یکی از اساتید خودمان  را به سوگوار ابدی تشبیه کردم هنوز هم فکر می کنم سوگوار ابدی هستم  شبیه یک سوگوار مرگ را از نزدیک دیدم مرگ شبیه از دست دادن خیلی چیزها بود فکر می کردم روزی می رسد که از تعلق خاطر داشتن به مفاهیمی چون حقوق بشر  ترسی نداشته باشم اما آن قدر بعد از هر تعلق خاطر و اعتمادی چیزی شبیه مرگم را به سراغم فرستادند که الان فرقی به حالم نمی کند بنویسم من سوگوار روزی هستم که فکر می کردم خواهد آمد من سوگوار توهم  کسی هستم که فکر می کردم بر عکس همه عملش با  حرف هایش در مورد حقوق انسانی   یکی ایست  اما از همان اول هم در حد حرف دروغ بهم بافته است در عمل مانند جانی ها  بوده است یک سوگوار ابدی هر روز با یک چیز درگیر است او می داند هر دفعه باید با چشم های خودش شاهد نیست شدن بخشی از زندگی باشد حالا زندگی خودش باشد یا زندگی دیگری 

یک سوگوار ابدی دلش می خواهد انکار کند اما عذاب وجدان و خشم به یادش می آورند که نه نمی تواند انکار کند او دلش می خواهد از دست نرود و از دست ندهد  ماجرا غم انگیزتر می شود که ما یک سوگوار ابدی  باقی می مانیم و تو نمی توانی از انکارم از عذاب وحدانم از ترسم از خشمم از دل تنگی ام چیزی کم کنی جز این که بخواهی مرا وادار کنی باز به مرگ نظاره بشینم اگر روزی از دست رفتم و تو شاهد از دست دادن من بودی تنها همین را در توصیف من بگو او مثل همه ی ما  یک سوگوار ابدی بود 

  • فاطمه توحیدی منش ؛)(=