می گفتن مشترک گرامی با دو گیگ اعتبارت بتمرگ
اول از ساعت دوازده ظهر دیروز تا الان که ساعت شش صبح شده شاید در قرنطینه تحمیلی احساس زن اسیری را دارم که در نیم ساعت باقی مانده باید لباس سرباز مرده یی را از تنش در بیاورم موهایم را کوتاه کنم و حرف زدن در موردش سخت است یعنی وقتی نیروهای مهاجم سر رسیدند در ظاهر مرد کر و لالی باشم اما در درونم زنی هستم که نگرانم هویت واقعی ام لو برود
(بی خیال آن قدر می خواستم عمر کنم که به فانوس دریایی گفتم رفیق دوست دارم در سن سی و سه سالگی روز تولدم فرانسه باشم و سال نو را کنار برج ایفل جشن بگیرم روشن شدن برج ایفل را تماشا کنم
یک ساعت بعد برایم عکس چراغ خواب ایفل را فرستاده بود و البته به من همان لحظه گفته بود فاطمه هنوز هم دیر نیست اگر هیچ وقت نتوانستی به فرانسه بروی سال آینده روز تولدت برج ایفل را به خانه ات بیاور ...#دردانگی حافظانه)
راستش تا حالا به فکرم نرسیده یک سری آرزوهای بزرگ را می توان با دلخوشی های کوچک مشابه تاخت زد که حسرت به دل هم نمانی مثلا امسال عید به کوه مرموز بچگی ام بروم و خیال کنم اورست را فتح کردم هر روز شبه واقعیت های خیالی را بنویسم و فکر کنم جاناتان سرخ پوسته واقعا وجود خارجی دارد...
ولی خدایش آن قدر در ایام قرنطینه با بسته های اینترنت سر و کله می زنیم نگرانم مبادا خودمان هم مثل اینترنت قابلیت اتمام یا شارژ مجدد را پیدا کرده باشیم مثلا شما که این متن را می خوانید شانستان بزند و بی نهایت باشید ولی من که می نویسم غالبا احساس می کنم دو گیگ بیشتر اعتبار ندارم باید صرفه جویی کنم
از اواخر ترم هفت حول و حوش یک گیگ از دست دادم خوب باید نصف وقتم را می گذاشتم تا برای همکلاسی هایم توضیح بدهم چرا تن صدایم بلند و رساست هی معذرت بخواهم میکرفونم را درست می کنم ببخشید اصلا نمی دانستم تنظیماتش اشتباه ست یا قبل از استاد از آنها اجازه بگیرم چه مقالاتی را ارائه بدهم خلاصه سر هر حرفی مثل بنده یی به خدا جواب پس بدهم
دارم از دورانی حرف می زنم که در حالت ذخیره بودم دیدید وقتی گوشی را نیاز دارید روی حالت ذخیره می گذارید تا آهسته تر شارژ تمام کند من هم همین حالت را داشتم یعنی روزهایی بود که برای خوردن و خوابیدن هم شارژ از دست می دادم وای نه درسی مثل حافظ که از ترم اول برایش جانم در می رفت حکم جعبه کبریتی را داشت که باید با دست خیس برمی داشتمش
بعد یک عده آدم از همه جا بی خبر پشت گوشی همراهشان برای پاره پاره کردن آدمی دندان تیز کرده بودند که دو گیگ اعتبار داشت و واقعا با بیمار کورنایی که نفس های آخرش را می کشید هیچ فرق چندانی نداشت
الان به لطف فانوس دریایی و جاناتان سرخ پوسته گاهی رو به نهایتم راستش نسبتا بهتر شدم حداقل دیگر به خاطر خوردن و خوابیدن از من اعتبار کم نمی شود برای پادکست و نویسندگی یک برنامه هایی در سر دارم می خواهم برای ارشد یک رشته ی متفاوت را امتحان کنم دلخوشی های خیلی کم زندگی را پیدا کنم
اگر دانشکده ادبیات از من درخواست می کرد در مراسم فارغ التحصیلی سخنرانی کنم رو به روی ورودی96 می ایستادم و گفتم شرم به شما باد که از ورودی شما خودخواه تر دانشگاه ادبیات به چشمش ندیده
من چه قدر خوشبخت بودم که تا ترم پنجم به جای وقت گذراندن با شما به حافظیه می رفتم من دورنگرا و ساکت بودم ولی به نظر شما به دلیل سلام ندادن و آدم حساب نکردنتان گاو بودم
شما خیال می کردید در مورد من خیلی چیز میز می دانید و مرا می شناسید اگر می فهمیدند پای مبارک را از گلویم بر می داشتید و جلوی نفس کشیدنم را نمی گرفتید من در این چهار سال گذشته بعضی روزها در حالت ذخیره بودم و چند گیگ بیشتر نداشتم می دانید وقتی آدم شارژ تمام می کند چه می شود بی خیال این برای شما که از من با سوادترید اتفاق نمی افتد
ولی حتما در این مراسم از ده نفر به خاطر محبت هایشان تشکر می کنم و صدایشان می زنم بلند شوند تا برای ده دقیقه به احترامشان سکوت کنم و دست بزنم آخ مثل ورم سر دلم مانده بود الان هم کورناست ترم بعد هم ترم آخر است از چی بترسم مثلا ترورم می کنند
#فاش شدن سرمهریات
#دردانگی حافظانه
#ننه غرغرو پست مدرن
- ۹۹/۱۱/۱۷