The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی

کاش وقتی توی  زندگی یت زلزله می اومد من مکان امنت بودم حتی مثل روزایی که  مثل پلاسکو داشتی توی خودت  در هم می ریختی 

#ننه غرغرو پست مدرن 

  • فاطمه:)(:

ملت جدیدا به تفکر هم احترام می ذارن هنوز عجیبه برام هیچی نگفتن  توی وضعیت واتس اپ نوشته بودم پرنده ها وقتی می خوان آواز بخونن همزمان بال هاشون رو باز می کنن کاش هیچ جای دنیا شاهد بستن بال های دخترامون نباشیم و به آوازشون مجال پرواز بدیم من اون روزی رو توی خیالم می بینم که  پنجره این شهر دیوونه رو باز  می کنم و گوش شهر پر بشه از آواز عاشقانه یه زن ...

شبش توی رادیو فردا خبر زده بود خواننده ی فرانسوی که مادرش ایرانیه فلان و بهمان یه آن  برگشتم به دوران راهنمایی که یه عدد نیم وجبی معتصب بودم به دوستم نجمه گفتم دیگه آواز نخون چون می گن حرامه 

نجمه وقتی با هم بودیم آواز نمی خوند حیفش جنس صداش مثل هایده بود واقعا یکی الان دست های من رو از پشت بگیره یه کاری دست خودم ندم 

سر خیلی چیزا دائم سرگردونم  مثل قانونی شدن یا نشدن سقط جنین ،حروم بودن یا نبودن صدای زن،حجاب داشتن یا نداشتن بابا دیگه بگو بودن یا نبودن مسئله این است خودت رو خلاص کن 

 

نصفه شبی برخلاف میلم  فکرم پر کشید به معاونت فرهنگی دانشگاه  یه بار توی دفتر مشترک کانون کار داشتم  اتفاقا دبیر کانون ... هم بود برای برنامه شب یلدا داشت برنامه ریزی می کرد بهم گفت اگه از دوستان کانون فانوس کسی هست که می تونه حافظ بریل رو مسلط بخونه بهش معرفی کنم تا ازش تست بگیره 

 

من هم گاهی نمی دونم با این سرسنگینی  این کرم های درونم از کجا سر کله شون  پیدا می شه  به بنده خدا گفتم خانم فلانی رو می شناسم باهاشون هماهنگ می کنم بیان براتون یه دهن بخونن 

 

ایشون هم لم داده  بود پشت میز ریاست  ،بزرگوار علاقه خاصی به این میز داشت به من هم تعارف می کرد ولی خوب من عادت نداشتم ،  دست و پاشو گم کرد و گفت خانم توحیدی برنامه رسمیه  منظورم این نیست که آواز بخونن فقط باید  از  روی غزلیات روخوانی کنن 

 

 

 # ننه غرغرو پست مدرن 

  • فاطمه:)(:

  یه بار می ره به خونه یکی از دوست هاش که با همراه مادرش زندگی می کرده تعجب می کنه  دور تا دور خونه شون  رو کوبیده بودن و  آپارتمان  شده بود  ولی اون خونه با همون سبک و سیاق قدیمی دست نخوره باقی مونده  دست آخر مادر دوستش بعد از نود سال  توی همین خونه تموم می کنه  ...

وبلاگ برام  همون خونه ی قدیمیه من نمی تونم خونه مو رها کنم  حتی اگه سقفش به یه فوت بند باشه  پنج ساله وبلاگ نویسی می کنم با این که همچنان گمنام هستم چون زیاد وبلاگ حذف کردم و اصلا اهل معاشرت توی دنیای وبلاگ  نیستم آخه تجربه بهم ثابت کرد  با این روش آرامش بیشتری دارم 

جونم براتون بگه سیزدهم بهمن اجازه ی ورود به خونه یی رو نداشتم که از هفده سالگی هر بار که خواستم ازش دل بکنم دوباره بهش برگشتم توی حیاط قدم می زدم و صفحه ی گوشی رو بروز رسانی می کردم تا حداقل بنویسم اگه زمانی  اتفاقی برای بلاگ  افتاد من کجا هستم و کجا می نویسم تا همچنان باهاتون در ارتباط باشم  به قول گفتنی تبلیغ بازرگانی  این لینک رو به خاطر داشته باشین 

می دونستم برای هیچ کس مهم نیست اما برای خودم مهم بود همین جوری دل خوش کرده بودم شاید یه نفر مثل خودم این جا رو خونه ی خودش می دونه و هر دو هم خونه هستیم

هم خونه  یه آهنگ بی کلام هست به اسم هریت مثل این که این جوری معنی یش می کنن دل تنگی برای خونه یی که دیگه نمی شه بهش برگشت 

من دو هفته پیش با شنیدنش پوزخند زدم  خوب آدما می تونن دل تنگ آدمی بشن که دیگه نمی تونن بهش برگردن ولی مگه داریم خونه یی که نشه بهش برگشت 

شاید همون موقع مرغ آمین توی آسمون بوده و یه نوک زده پس کله ام یه چند ساعتی سرور وبلاگت خارج بشه می فهمی که آره داریم خیلی هم شدنیه تو تجربه اش نکردی 

هر روز که می نویسم سیزدهم بهمن یادم می مونه مطالب رو آرشیو می کنم با ورود و خروج دعا می کنم روز نرسه که بیان هم مثل میهن بلاگ یا فاجعه چند سال پیش بلاگفا حاصل یه عمر خون دل و خاطرات رو با یه کلیک حذف کنه 

#آنچه که باید بدانید 

  • فاطمه:)(:

  

 

تا همین چند ثانیه پیش  حال  یک ایرانی ممنوع ورود را   داشتم از دیشب خطای های 504 و 404 سد راهم بودند  که بالاخره به من اجازه ورود دادند 

چه قدر بی رحم بودند من التماس می کردم حداقل برای آخرین بار بگذارید بنویسم اگر روزی از من  هیچ اثری نبود بدانید که وبلاگ روی هوا رفته بدانید که علارقم میل باطنی ام کوچ کردم و همانا بدانید که در این صورت  ادامه حیات من در رسانه های مستقل پادکست خواهد بود 

به وقت منحوس کورنا  ساعت 12:26 دوشنبه سیزدهم بهمن 99

به هر حال اگر خطاهای  وبلاگ با من سر ناسازگاری نداشته باشد  همچنان خواهم نوشت اما   ممکن است یک روزی  ممنوع الورود شوم یا بدتر از آن وبلاگ منهدم شود  

در کانال تلگرام   پنجاه  و دو هرتز  نوشته هایم را  به صورت پادکست می گذارم البته پادکست در رسانه های دیگری مثل یوتیوب و سوند کلود و غیره که در رسانه های  این  لینک  به پیوست است ،کافی ایست شما  بر روی آن کلیک کنید،  منتشر می شود 

 از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید.*
the52hertzalone1 @gmail.com

 

  • فاطمه:)(:

 تعریف می کرد لحظه یی که  من داشتم جوک می خوندم  و می خندیدم  ماسک  زدن  نشونه آدمای پول داره...

همزمان توی اخبار اعلام می  شد شمار کسانی که هفته پیش مردن دقیقا  همون موقع دورگرد شنبه بازار ها ماسک نداشتن به شوخی به زنی که ماسک از رنگ و رو رفته اش رو پایین می کشید تا راحت تر حرف بزنه می گفتن تو حتما باید شیرینی ماسکت رو بهمون بدی ...

زن که برای دومین بار به مشتری می گفت رمزت اشتباه ست در جوابشون غرولند می کرد دلتون خوشه  کدوم شیرینی من هر شب می شورمش اصلا  می خواین شیرینی مایع دستشویی رو بهتون بدم...  

اونها  هم ریسه می رفتن که آره به نظر  فکری بدی نیست ...

#ننه غروغرو پست مدرن 

  • فاطمه:)(:

امروز سر ناهار  اولین قاشق برنج در گلوی ماندانا پرید نزدیک بود خفه شود  بی مهبا لیوان آب را سر کشید نفسش که جا آمد آه کشید  دلیلش را می دانستیم  سالهاست که در این لحظات حساس می گوید  

 حتما یه جا  بابات یا دایی یت  گرسنه هستن که غذا راحت   از گلوم پایین نمی ره 

یه نگاه خریدارنه یی انداختم   به لپ های باده کرده جوجو که داشت  غذا می خورد و به او هشدار دادم  از الان از همین فاصله که  دوستت دارم کافی ایست تله پاتی من و تو از این جا به بعد پیش نخواهد رفت چون توی شکمو هر بیست و چهار ساعت گرسنه هستی 

کمی به جلو متمایل شد با دو جفت چشمون سیاه آهویی اش گفت من هم فکر می کنم تو بیچاره می شی چون یه گالن آب باید کنار دستت باشه تا  خفه نشی 

 نخند  واقعا خرافات نیست آدم وقتی یک نفر را عمیقا دوست داشته باشد بدون او یک آب خوش از گلویش پایین نمی رود عزیز دل  غذا خوردن هم مثل آب خوردن چه فرقی با هم دارند 

چهارشنبه سوری پنج سال پیش  باید روی بالون هایی که به پرواز در می آوردیم آرزوهایمان را می نوشتیم من یک دیوان آرزو نوشتم که در یک پاراگراف جمع و جور می توانست خلاصه شود روی زمین ولو شده بودم هرکس هم از کنارم می گذشت طوری نگاهم می کرد  فاطمه شبیه روح شدی چرا رنگت پریده انتگرال حل می کنی 

متاسفانه بالون آرزوهایم به پرواز در نیامد من هم گفتم چه بهتر شاید  بعدا دست غریبه می افتاد خوب حالا  در آتش هم بسوزد دود می شود به آسمان  و در ذرات هوا معلق می شود 

حالا آرزو کرده بودم هر وقت جان جهانم  دلش شکسته  هر لحظه  احساس کرد غمگین ترین تنهای دنیاست قلب من بی وقفه تیر بکشد 

نمی دانم جاناتان سرخ پوسته  من سرخوش ترین عالم دنیاست که قلبم آرام است یا این که آرزویم برآورده نشد  

بدجنس نیستم ولی کاش او هم دل تنگ می شد عاشق می شد خدایا لطفا جنس غم هایمان از عشق باشد من می توانم همین الان  با این حس  سرم را بگذارم روی بالشت و خوشحال بمیرم 

 

پی اندر نوشت: ماندانا دو ماه پیش برای سبزه عید    به نیت هر کدومون  توی چهار تا گلدون جدا دونه های نارنج رو کاشت من هر روز بهشون آب می دادم چون خیلی طول کشیده بود تقریبا امیدی نداشتم صرفا برای دل ماندانا آب می دادم صداش رو در نمی آوردم  چرا بی خود منتظره هیچ جوونه یی از دل این خاک در نمی یاد حالا تو  چرا از امید دست نمی کشی

همین شد که اولین جوونه ها مال گلدون ماندانا بود من به شوخی  به مامانشون معروف شدم چون اولین کسی بودم که جوونه هاشو دیدم دیروز صبح به گلدونم آب دادم و با بی مهری گفتم تو هم که منو کم و زیاد کردی نیومدی 

نگو گلدونم همون لحظه جوونه زده بوده ولی من ندیدمش عصری ماندانا صدام زد هی فاطی بدو بیا که گلدون تو هم جوونه زده 

حس پدری رو داشتم که نوزادش  رو می دید می خواستم بخورمش از بس که شیرین به نظر می رسید ماندانا دستش رو گذاشته بود پشت شونه ام به جوونه می گفت کوچولو بالاخره اومدی 

با این حساب ماندانا چون اولین کسیه که جوونه رو دیده مادر خونده  جوونه هام محسوب می شه 

بعضی از احساسات اون قدر قشنگ  هستن که سکوت می کنی چون نمی دونی چی بگی که لیاقتش رو داشته باشه اگه یه نفر بهتون گفت من ساکت می مونم تو خودت بفهمم چه حسی دارم بهش بگین کاش یه دستگاه بود به قلبت وصل می کردم مثل آهنگ پخش می شد 

جاناتان سرخ پوسته  اخبار شبکه شش رو نگاه نکن چون  عادت داره هر لحظه اعلام کنه هر هفته چه قدر عزیز به خاطر کورنا  از دنیا رفتن دونستن این اعداد که کلی غم پشت سرشه برای پوست لطیف قلبت هیچ خوب نیست 

در ضمن امروز سومین روز باور به رفیق بود برای فانوس دریایی رفیق سیریا رو فرستادم و بهش گفتم چه قدر برام گرونه چه قدر دریاست گذاشتم سر یه فرصت مناسب  بهش اعتراف کنم   دستگاه  احیای قلبیه که داشت مثل قبر سنگ می شد  

جاناتان برات آرزو می کنم مثل من فانوس دریایی  داشته باشی که   با روشنایی یش تنهایت تاریک نباشه قلبت که از سرما لرزید بلافاصله  گرمش کنه  

#دردانگی حافظانه  

#شبه واقعیت خیالی 

  • فاطمه:)(:

#گل های جهان 

خواب به چشم هایم نمی آید از استرس امتحان شفاهی نیست از روزگارانی  می ترسم که  نیامدند  هیچ تصوری ندارم که چگونه بر خواهم آمد  از پس این ماجراجویی که هنوز شروع نکردم 

 شاید باید به همین زندگی معمولی ادامه بدهم بی دغدغه و راحت خوشبخت باشم  اما می دانم از ته دلم خوشحال نخواهم بود من باز به خودم قول دادم بی تفاوت و بی درد  نباشم هر کاری از دستم بر می آید انجام دهم 

من دردی را احساس می کنم که از آن من نیست اما می دانم باز حق هیچ کس دیگری نیست با این درد زندگی کند رو به زوالم از همه نظر اخلاقی ، انسانی و...

اگر ماندانا و فانوس دریایی به خصوص جاناتان نبود بیش از این ها تبدیل به موجود بی مصرفی شده بودم که ملاک انسانیت  را گوشی دوازده میلیونی  و سوپر استار شدن  می دانست 

نمی خواهم این قدر  بی مصرف باشم موجودی که تنها اثرش در زندگی  فضولاتش است ببخشید بی ادبی کردم ولی حقیقت زندگی من است دائما باید دو خلا در درونم داشته باشم تو هیچ وقت آدم کاملا خوب یا آدم  کاملا بدی نیستی وابسته به هر  لحظه ممکن است  ترکیبی از هر  دو باشی   

هشتم بهمن  این سفر شروع شد امروز  یازدهم بهمن باید اولین قدم را بردارم در حالی که هنوز نتوانستم روی پاهای خودم بایستم  به جز دو نفر همه رو سرم هوار شدند فاطمه تو برای این کار مناسب نیستی چون روحیه حساس و شکنده یی داری 

آری من ضعیف و ناتوانم ولی خواهش می کنم بی جوابم نگذارید  چرا برخلاف شما ندای قلبم به من ایمان دارد آخرین بار توی یک روز سرد داشتم به خانه برمی گشتم پسربچه ی هفت ساله یی با یک جعبه آدامس کنار خیابان ایستاده بود 

داشت مثل گنجشکی  که زیر برف مانده بود می لرزید پالتویم را در آوردم بر روی شانه هایش انداختم فردایش  برای کاری باید می رفتم بیمارستان پس نباید سرما می خوردم ساعت هشت و نیم شب بود عجله داشتم به سوال هایم من جواب نمی داد فقط دندان هایش از شدت سرما بهم می ساید 

تا این که خسته شد پالتویم را به من پس داد و گفت برو 

ترسیده بود می توانستم از چشم هایش بخوانم که اتفاق بدی افتاده برای این که از شر من خلاص شود سوار اتوبوس شد پرسیدم می دانی خانه تان کجاست؟

هیچ نایی نداشت راننده  که آمد به او گفتم این بچه گم شده   من فکر نمی کنم این اتوبوس به مسیرش بخورد با این که راننده با لحن خشن تری با او حرف می زد بالاخره به حرف در آمد که داداشش سرباز است او را به پادگان  ببرد 

من می خواستم سوار اتوبوس بشوم و همراهشان بروم که مطمئن شوم جای پسر بچه امن است گویی از من ترسیده بود  با گریه سرم داد کشید برو این جا نمون 

در راه برگشت به خانه حس جنایت کاری را داشتم که تازه از محل وقوع برگشته بود سرم را به شیشه اتوبوس چسباندم  عذاب وجدانم اجازه نمی داد رهایش کنم از طرفی به خاطر سرما و دیر موقع بودن می خواستم یک جوری آخر عاقبتش را به خیر کنم یعنی از سر  عذاب وجدانم بازش  کنم 

چرا باید می پرسیدم منتظر  پدر و مادرت هستی اصلا کس  و کاری داری 

تمام شب دلواپس بودم چند بار غلت زدم  یعنی به خانه رسید یعنی حالش خوب است نکند راننده اتوبوس بلایی سرش آورده باشد باید راننده را پیدا کنم حتی صبح روز به بعد به یکی از فعالین کودکان کار پیام دادم و از او راهنمایی خواستم 

 من و آن پسر بچه برای اولین بار همدیگر را می دیدیم ولی لرزه یی به جانم انداخت که فکر نکنم تا ابد ساکن شود  او تنها کودک کاری نبود که مرا متاثر کرده بود همیشه در مسیر برگشت به خانه یا مترو شاید باید گفت در جای جای شهر کودکان کار  را می دیدم  

شاید همین باعث شد که به طور جدی فعالیت های جمعیت امام علی و صبح رویش را دورا دور دنبال کنم قبلا به همین قانع بودم که به حالشان غبطه بخورم آرزوی موفقیت  کنم  ولی الان در همین لحظه که می نویسم دیگر نمی خواهم تماشاگر باشم 

می دانید چرا  به سر قبر مادربزرگم نمی روم چون نمی توانم کودکانی را ببینم که شور زندگی در چشمهایشان  مرده چرا باید حق  کودکی هایشان فدای   این  خودخواهی ها  شود آنها که گناهی ندارند 

دست و دلم لرزیده نمی توانم بی خیال شوم من  به خودم قول دادم  با فرد نابینا درست مثل انسان برخورد کنم به این دلیل تا یک سال عضو کانون نابینایان شدم حالا هم می خواهم بدانم چه طور می توانم این شرایط بغرنج را برای کودکان کار راحت تر کنم 

باید  امروز منابع ارشد مددکاری را از کتاب فروشی سفارش بدهم در این چند ماه پیشرو خودم را برای کنکور ارشد آماده کنم این آغاز سفری ایست برای پیدا کردن دلیل به دنیا آمدنم و اثبات عشق ... 

فکر کنم جواب تمام سوال هایی که در این چند سال اخیر دارم  در این راه پیدا می کنم  دائما به خودم یادآوری می کنم  نباید به فکر اسم در کردن یا منفعت شخصی باشی خیلی می ترسم در صورت موفقیتم به این دام بیفتم اصلا اگر یک درصد قرار است از رشته مددکاری برای منفعت شخصی استفاده کنم کاش قسمتم نشود داغش به دلم بماند 

حالا می فهمم چرا حافظ دنبال بی نامی یا بدنام شدن بود این جا می نویسم چون این مشعل را روشن کردم اگر فردا به خاطر کورنا یا چیزی مردم شاید حداقل آتش درد را به خانمان یک نفر انداختم تا او تاریکی را از بین ببرد  هر چند که من ذره یی بیش نیستم 

نمی خواهم به  کوی نیک نامی راهی داشته باشم همین الان هم وسوسه شدم  اما باز به تو می گویم من در درون دو خلا دارم خیر و شر که بسته به زمانش خودش را نشان می دهد هیچ کس خوب مطلق یا بد مطلق نیست 

همین که به خودم آگاه باشم کی در مورد کسی قضاوت بی جا  کردم کی مثل الان دچار غرور شدم کی حسادت کردم کی متنفر بودم خودش یک نشانه است که می توانم برای انسان بهتری بودن تلاش کنم 

استادم  می گفت بچه ها هر وقت فکر کردین که خیلی آدم حسابی هستین به خودتون شک کنین ببنین نشتی گاز از کجاست چون خطر خودخواهی از همین جا شروع می شه

فانوس دریایی فکر می کند که هر کدام از ما یک قصه  خواندنی هستیم که به نوع خودش با ارزش است قصه ی چند سال آینده من از گل های جهان شروع می شود از سالگرد مادربزرگ مرحومم  که نامش گل جهان بود 

  • فاطمه:)(:

از در بالا رفتم وُ

پله‌ها را باز کردم. 

لباس‌خوابم را خواندم وُ 

 دکمه‌ی دعایم را بستم.

 

ملافه‌ام را خاموش کردم وُ

 چراغ را رویم کشیدم.

از دیشب که مرا بوسیده 

قشنگ قاطی کرده ام. 

 

'بروس لَنسکی'

ترجمه: #محمدرضافرزاد

#فکاهیات ذهن خسته 

 

پی اندر نوشت:فقط بین این همه قاط زدن خوشم می یاد قشنگ  دلیلش رو یادش می یاد 

 

But you can't love me like I want you to
And I don't want to face the truth

Loving you is like dancing without music

پی اندر نوشت:عمرا یکی بتونه مثل این  با این کلمات حسش رو ادا کنه 

  • فاطمه:)(:

خوب خانم توحیدی بفرمایید اگر یک شخصیت داستانی یا مخاطب یک شعر بودید:اون داستان یا شعر چی بود؟

 

خانم مجری عرضم به حضور منور شما بین دو شخصیت بر باد رفته یعنی خانم ها ملانی و اسکارلت مردد هستم اگر می شد ترکیبی از این دو بزرگوار  بودم گاهی  به فداکاری و مهربانی ملانی می بودم  اغلب اوقات به سرکشی و سر زندگی اسکارلت 

البته حتما با حفظ سمت تکه کلام اسکارلت را نگه می داشتم فردا بهش فکر می کنم 

 

راستش از شعر سر رشته یی ندارم اما شاید مخاطب خاص اشعار نزار قبانی می شدم همان شعرش که در سی و یکم دسامبر تنهایم نمی گذاشت البته این شعر پل الوار هم هست تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم یا این متن آنتوان نویسنده شازده کوچولو 

 هر ثانیه که می‌گذرد

چیزی از تو را با خود می‌برد

زمان غارتگر غریبی است

همه چیز را بی اجازه می‌برد

و تنها یک چیز را همیشه فراموش می‌کند ...

حس" ِ دوست داشتن ِ" تو را... !

#فکاهیات ذهن خسته 

  • فاطمه:)(:

از نمایشگاه تهران  چند تا  کتاب   در مورد نمایش نامه نویسی و فیلم نامه نویسی سفارش دادم حالا پست هر روز پیام می دهد که مرسوله ی شما دریافت شد و می خواهد در نظر سنجی شرکت کنم

آقا خودم خنده ام می گیرد که با این چند کتاب می خواهم طوری موفق شوم که دور تا دور دنیا را با گروهم بگردم نمایش نامه هایم روی صحنه برود  نت فیلکس از فیلم نامه ام فیلم بسازد 

از اصل مطلب جا نمانیم حضرت پست در مرسوله شما  خبری از  استیکر شازده کوچولو هست چون من دیروز وقتی با فانوس دریایی چت می کردم همش دنبال بهانه بودم برایش استیکر شازده کوچولو بفرستم از نظر من این  استیکر مختص او طراحی شده برای کس دیگری ارسالش نمی کنم  منی که عادت دارم همه ی چت ها را بعد از خواندن پاک کنم چت هایش را بایگانی کردم تا نبض احساس کلماتش را دویاره بتپم    

اگر شما می توانید این حال خوبم را برایش پست کنید من همین الان لابلای خنده ها و جوانه های جدید احساسم می پیچم به لطف مهربانی  فانوس دریایی توانستم با همکلاسی های  دبیرستانم ارتباط برقرار کنم کم کم به فکر کنکور  ارشد باشم حتی جوهره قلمم  جان تازه پیدا کرده 

دیرور دومین روز باور داشتن به رفیق بود  وای قلبم  این چند سال اخیر از چه حس و حال خوبی محروم بودم  می خواهم شبیه فانوس دریایی شوم این رفاقت خود به خود به من  این امکان را می دهد مثل فانوس دریایی انسان باشم هر چند زمان می برد 

در مورد بچگی هایم با او حرف زدم از ترس هایم گفتم در کل بعد از چند سال فاطمه توحیدی منش بودم چه سیاه چه روشن  بدون بیم از ساطور سانسور 

 چه طور فراموش کنم   این همه جلاد  آمدند پاره های  جانم را بریدند تا  خودم را تغییر بدهم بلکه  مرا زیبا بدانند  اما فانوس دریایی تو از کجا آمدی که هر روز که می گذرد با خودم زیباترم بدون حذف و اضافه پاره یی از جانم

وقتی خود واقعی یک نفر را قبول ندارید انصافا  دیگر تیغ به جانش  نکشید سلاخی اش نکنید  بدون رو در واسی دو در جلو و دو در عقب این هم  چتر نجات خدمت شما تا شاید  کوتاه بیایید  این هواپیما به مسیر شما راه کج نمی کند 

#دردانگی حافظانه 

  • فاطمه:)(: