لیوان قرمز دلبر
+می دونی داشتم به چی فکر می کردم دوست دارم برگردم به اون زمانی که یه لیوان قرمز بود همه مسافرای مینی بوس از همون یه لیوان آب می خوردن
_اتفاقا من به این دلیل با کورنا مشکل ندارم چون الان هر کس توی لیوان خودش آب می خوره کسی هم با لیوان من کار نداره
****
+همش از عمد می پرسن کجاست من دیگه یه روز به جوش اومدم و بهشون گفتم من از کجا بدونم کدوم گوریه هر از گاهی توی اینستا پیداش می شه یه قلب قرمز می ذاره و می ره
****
+اوه ما تا دو سال دیگه مهمون کورنا هستیم
_اگه این جوریه می خوام پیداش کنم برای آخرین بار بغلش کنم ببوسمش بعدش هم اگه کورنا منو کشت مهم نیست
***
+ هر وقت تو خوشحال باشی باور کن من می فهمم اون موقع انگار یه نسیم خنک بین گندم زار می وزه و خیالم راحت می شه
****
+ابروهام سفید شده آفرین دارین به روند پیر شدنم سرعت می دین
_حق داری من یکی چه باشم چه نباشم پیر می کنم آدما رو، راستی اگه یه روز موهامو رنگ کنم چی کار می کنی
_شنیدم سیاه تازه مد شده بعدش می خوای به این زودی موهات سفید شه
+خوب کی می تونم موهامو رنگ کنم
_وقتی که چهل سالت شد
+نارنجی بهم می یاد
_آره می یاد
+خیلی طول می کشه یعنی واقعا باید تا چهل سالگی صبر کنم
_زندگی حتی با بدی هاش مثل یه چشم به هم زدنه
******
+می گن لحظات آخر که داری می میری زندگی یت از اول تا آخر جلوی چشمات پخش می شه به خاطر همین باید جوری زندگی کنی که دلت می خواد
_ولی من هیچ وقت ژانر وحشت و اکشن دوست نداشتم
+دیوونه مهم اینه که دست هاتو می گیرم تا نترسی
_از کجا معلوم شاید تو قبل از من رفتی
#فکاهیات ذهن خسته
- ۹۹/۱۱/۱۷