وبلاگت را می خوانند که مبادا گفته باشی غمگینی
خانم ها آقایان
چرا طوری برخورد می کنید که حق غمگین شدن و افسرده بودن را نداریم اگر می توانید خوشحالمان کنید که بسم الله اگر هیچ کاری نمی کنید حداقل ما را به حال خودمان رها کنید
کافی ایست یک گوشه از حال خراب ما را بفهمید شروع می کنید از خوشبختی های آدم و حوا می گویید تا جناب بایدن و عیال محترم ما هم مجبوریم به زورگویی های دلسوزانه ی شما گوش بدهیم و قول بدهیم دیگر با همچین آدم های نامحرمی درد و دل نکنیم یا این که بی تفاوت از کنار ما می گذرید در حالی که خونی و زخمی بر زمین افتاده ایم
خدایا چه خوشحال باشیم و چه غمگین باید حالمان را از این جماعت قایم کنیم با چنین غریبه هایی وانمود کنیم صمیمی هستیم من دیگر نمی کشم هر حرفی را هر جایی نزنم من آدم پنهان کاری نیستم چون از غم و درد یا خوشحالی خودم شرمنده نیستم هر دو بخشی از وجودم هستند آیا حق ندارم احساساتم را بروز بدهم ؟
هیچی برایم به این اندازه سخت نیست که باید با آدمی معاشرت کنم که حرف هایم را به نفع خودش تعبیر می کند و سعی می کند برای روز مبادا از آن سو استفاده کند من همیشه کنار این آدمها احساس نا امنی دارم امروز خریتم را فهمیدم کاش پادکست و وبلاگم با اسم مستعار بود مثل یک راز نگهش می داشتم تا همچین آدم هایی به این جا دسترسی نداشته باشند
- ۹۹/۱۱/۱۷