The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی

۱۲ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

چند ماه پیش بود داشتم در مورد پادکست و داستان هایم با یکی حرف می زدم خیلی نگرانم بود می گفت الان که مخاطب نداری ولی در آینده آدم های مریضی هستند که اذیتت می کنند خیلی بی پروا ننویس حد وسط را نگه دار 

 

نمی خواستم باور کنم حق با اوست ولی جدیدا فکر می کنم حالا یک سری اتفاق افتاده بی راه نمی گوید من چه بخواهم چه نخواهم این مزاحمت ها که ممکن است محتوای جنسی داشته باشد یا اصلا حریم خصوصی ام را نقض کند معذبم کند  پیش خواهد آمد آیا من می توانم از عهده اش بربیایم 

 

تازه فقط همین نیست باز داشتم با همین آدم در مورد مسیر رفت و آمد حرف می زدم می گفتم امن ترین راه برگشت به خانه وسایل عمومی ایست گفت اشتباه می کنی خیلی خوش خیالی هیچ جا امن نیست 

 

من هم با خیره سری گفتم کاقی ایست یک نفر بخواهد به من تجاوز کند جیغ می کشم از من فاصله بگیر فریاد می زنم دقیقا می گویم کجا دست گذاشته 

 

داشتم بلوف می زدم آن لحطه آن قدر شوکه شدی نمی توانی کاری کنی  این آزار های جنسی از زن جدا نیست چه در کشور توسعه یافته باشم چه در کشوری مثل ایران 

 

باید یاد بگیرم از خودم دفاع کنم باید یاد بگیرم این اتفاقات روی زندگیم تاثیر نگذارند و به رویاهایم ادامه بدهم محدودم نکند ولی دقیقا دو هفته است می خواهم داستان بنوبسم به فاطمه درونم می گویم جوری بنویس که موی دماغ پیدا نشود مزاحم پیدا نشود 

 

فکر می کردم فقط خودم درگیر هستم داشتم توی بیدار زنی متنی می خواندم در مورد زن خبرنگاری که به خاطر مزاحمت های کلامی که در محیط کار داشت امنیت روانی نداشت و روی بازدهی کارش تاثیر گداشته بود به گونه ای که دیگر نمی خواست به حرفه ی خبرنگاری  ادامه بدهد 

 

حالا من همینم توی یکی از پست هایم در مورد سانسور نوشته بودم  هنوز عصبانی ام کسی که به خودش اجازه داده ایمیل نا مناسب  فرستاده همچنان وبلاگ را دنبال می کند نمی خواهم در موردش بنویسم چون قبلا اینجا نوشتم ولی خواهش می کنم فردا و روزهای دیگر آی پی شما را در قسمت آخرین بازدیدکنندگان نبینم ما را به خیر و شما را به سلامت 

 

من در نوشتن هنوز در ابتدای راهم ولی این اتفاق های احتمالی مانعم می شود خودم باشم و برای رویایی که دارم تلاش کنم می دانم   از آزار   کلامی و فیزیکی به عنوان یک زن هیچ وقت در امان نخواهم بود 

 

ولی تحملش را ندارم یعنی می توانم از خودم دفاع کنم یعنی می توانم اجازه ندهم محدودم کند اه باید خیلی قوی باشم وقتی تنه می زنند وقتی در یک جای خلوت به گوشه ی دیوار هلم می دهند جیع بکشم از خجالت متجاوز در بیایم وقتی که به خاطر نوشته و داستان هایم طرف به خودش اجازه می دهد از نظر کلامی مزاحمت ایجاد کند سر راست جوابش را بدهم این کارش درست نیست 

 

سر همین ایمیل با این که شاید آنچنان از نظر شما مهم نباشد خیلی سختم بود در موردش حرف بزنم چون می ترسیدم  تنها من سرزنش شوم یعنی  از اول نباید   جواب  می دادم 

 

نمی توانم اعتماد کنم  از کجا معلوم باز ادامه داشته باشد از کجا معلوم اگر در وبلاگ بنویسم  اگر داستان هایم را در پادکست بخوانم مزاحمت های بدتری را تجربه کنم دوست داشتم در موردش هی حرف بزنم تا  دلهره ام کمتر شود 

 

فاطمه تو می توانی می دانم دختر قوی هستی به نوشتن داستان هایت ادامه بده داستان هایت را هر چهارشنبه با صدای خودت بخوان فاطمه جان فاطمه حانم خودم می دانم وحشتش چه شکلی ایست ولی من در کنار توام هر وقت این اتقاق دوباره  افتاد اگر نتوانستی با کسی در موردش حرف بزنی می توانی روی کمک من حساب کنی 

 

فکرش را بکن برای یک دوست تعریف کنم چی شده بدون این که حالم را بپرسد و آرامم کند  بگوید خودت مقصر بودی البته تا حدودی مقصر هستم ولی  این جمله نا عادلانه است و توهین آمیز  یعنی کرم از درخت خودم بوده باید توی نوشته هایم دقت بیشتری داشته باشم این یعنی توی پادکست و وبلاگی که خودم ساختم خوسانسوری کنم به خاطر همین سکوت می کنم با کسی هم  در موردش حرف نمی زنم 

 

 

این اولین بار نیست و برای آخرین بار هم نیست ولی من باز به نوشتن ادامه می دهم باز زندگی می کنم خودم را در گوشه امن حبس نمی کنم فقط از ترس این که ممکن است مورد آزار قرار بگیرم یاد می گیرم از خودم دفاع کنم یاد می گیرم پوستم کلفت شود 

 

 

 

 

 

  • فاطمه توحیدی منش ؛)(=
  • فاطمه توحیدی منش ؛)(=
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه توحیدی منش ؛)(=

سلام هیچ وقت فکر نمی کردم برای خودم اتفاق بیفتد از این افشاگری های لوس خوشم نمی آمد عقیده داشتم این یک مسئله ی شخصی بین دو نفر است هیچ الزامی ندارد عمومی شود ولی حالا بدم نمی آید بنویسم از شما دعوت می کنم هیئت منصفه باشید  چون آن قدر جا خوردم که نتوانستم به ماندانا دقیق توضیح بدهم و‌‌ سربسته گفتم چی شده چون ما دو تا هیچ چیزی را از هم قایم نمی کنیم  

 

من سه شنبه چه ایمیلی دریافت کردم و به جایی رسیدم که کاش آن نوشته را نمی نوشتم یا رمز داشت کاش فکر نمی کردم می توانم در حد خودم هنجار شکن باشم در هر حال  محض یاد آوری هنوز در من زنی نفس می کشد افکار سنتی  مذهبی اش را در افکار مدرن ضد مذهبش  که تازه پیدا کرده نگه می دارد 

 

سه شنبه روز پر تنشی بود ساعت دو امتحان عملی رانندگی داشتم اوقاتم خوش نبود یکهویی ایمیلم به صدا در آمد دینگ  و کسی پرسیده بود به نظرت چرا در فیلم عرق سرد باران کوثری صبح روز به بعد با شدت و نفرت مسواک می زند ؟

 

برای اولین بار بود ایمیل می زدند قبلا قسمت نظرات را بسته بودم و ایمیل گذاشته بودم با خودم گفتم  کسی که ایمیل داده حتما قضیه خیلی برایش مهم بوده فکر می کردم به نوعی به من احترام گذاشته پس درست نمی دانستم بی جواب بگذارمش  اقا من تفکرات خامی داشتم

 

در مورد یکی از مطالبی که در وبلاگ منتشر کردم سوال پرسیده بود توی این مطلبم در مورد سانسور حرف زده بودم این که چه قدر از ما در طی سانسور محو می شود به هر حال آدم باید به مخاطب وبلاگش  احترام بگذارد حالا مگر چند نفر این جا را می خوانند از تعداد انگشت دستانم خیلی کمتر و کمتر  

 

ایشان این سوال را کرده بودند با این که توی این  پست نوشته بودم به نظرم چرا این کار را می کند چون کارگردان یک سری کد داده که باران کوثری بازیگر نقش افروز برای گرفتن حق مسلم و قانونی خود باید علارقم میل باطنی اش وارد رابطه  با شوهرش شود متاسفانه در قانون ما اگر زنی تمایلی به رابطه نداشته باشد و شوهرش وادارش کند این زن با این که احساس می کند به او تجاوز شده و متاسفانه از اول برای این رابطه رضایت نداشته  نمی تواند شکایت کند چون از طرف قانون حمایت نمی شود دقیق مطمئن نیستم ولی شنیدم شما که قانون می دانید اگر اشتباه بود اصلاحش کنید 

در این فیلم فرا متن هایی هست که مخاطب باید خودش متوجه شود خلاصه من در ادامه پیامم لینک نقد فیلم را هم فرستادم  ولی توی ذهنم یک چیزی اشتباه بود یک نفر به من پیام داده بدون هیچ سلامی تازه ما که همدیگر را نمی شناسیم مرا تو خطاب کرده و بدون هیچ مقدمه یی همچین سوالی را پرسیده چرا باید این سوال را بپرسد  

 

طبق اصول من وقتی برای اولین بار به یک نفر می خواهی پیام بدهی باید سلام بدهی اول خودت را معرفی کنی اگر هم برایت  امکان پذیر نیست که هیچ ولی حداقل  بگویی از کجا با من آشنا هستی و هدفت را از پیام دادن مشخص کنی هی قضیه را کش ندهی خیلی زود پسر خاله نشوی  

 

از پیام های کوتاهی که این شکلی نیستند خاطره خوبی ندارم  چند دقیقه بعد پیامی فرستاده شد که من فکر کردم شاید اشتباه شده ایشان  با اشاره کامل به جزییات مستهجن  گفتند که مسواک زدن افروز ربطی به بوسه ندارد بلکه ربط دارد به طعم قلیان و کاملا چگونگی رابطه جنسی زن و شوهر را  توضیح داده بود ‌ 

 

اصلا  این که افروز چرا مسواک می زند به خاطر اینی که ایشان گفته بود یا نوشته شده بود نمی دانم چه ربطی داشت من  متنم را ویرایش کردم تا دیگر پیام های این شکلی دریافت نکنم  ولی مضطرب حال شدم واقعا درک نمی کردم چه اهمیتی دارد

 

من فکر می کردم حالا ایشان می خواهند بگویند کارگران چه قدر ظریف دیدگاه مردسالارانه را نقد کرده ولی فقط مسئله چگونگی رابطه جنسی اهمیت داشت رابطه یی که همه چیز را برای من کسی که نه من او را می شناختم و نه او را  مرا می شناخت کاملا بی پروا توضیح داده بود 

 

فکر کنم همان لحظه گزینه مزاحم را در ایمیل انتخاب کردم از الان معلوم بود قرار است به کجا برسد ولی دلم راضی نبود جوابش را ندهم اصلا فکر می کردم  

 

خودم را بی خود سرزنش می کردم وقتی اینستای چند فعال زن را دنبال کردم یاد گرفتم وقتی هر رفتار یا کلامی مرتبط به امور جنسی معذبت کند و حریم شخصی ات را نقض می کند  تو‌ حق داری اعتراض کنی از حقت دفاع کنی حق داری فریاد بکشی تا کسی جرات نکند دوباره تکرارش کند 

 

بالاخره در جواب ایمیل ایشان نوشتم درست است که در مطلبم به سانسور اشاره کردم ولی به نظرم باز اشاره کردن به این موضوع آن هم با همچین جزییاتی هیج الزامی نداشت تازه گفتنش بی مورد و بی ادبانه بود 

 

دوباره ایمیل توی قسمت مزاحم جا خوش کرد در سومین ایمیل مثل دومین ایمیل  این بار مرا شما خطاب کرده بودند گفت معذرت می خواهد حق با من است اما اشاره کردن به این محتوا با همچین جزییاتی الزام آور است

من سکوت می کنم این نظر او بود قشنگ معلوم بود که متاسف نیست  ولی به نظر من اصلا و ابدا هیچ الزامی نداشت خوشم نمی اید کوتاه پاسخ راه می اندازند   

بعدش انگار که اتفاقی نیفتاده در مورد این پرسیده بود که آیا درس نظریه ادبی را گذرانده ام با نظریه های رولان بارت و ژولیا کریستوا آشنایی دارم 

خوب نمی خواهم سوال را بی جواب بگذارم نه خیر واحدی به این نام نیست ما تنها واحدی به اسم نقد ادبی گذراندیم شاید در طول کلاس اشاره هایی به این اسم ها شده باشد ولی من بازیگوش هیچ وقت سر کلاس توجهی به نقد و نظریه ادبی نداشتم 

پیام شما باعث شد به فکر فرو بروم با نقد و نظریه ادبی آشنا شوم 

 

از نظر من پرونده مختومه اعلام شد اگر می خواهید در ایمیل از خودتان دفاع کنید هیچ پاسخی دریافت نخواهید کرد و من جوابی نمی دهم شاید اگر زیادی ادامه دادید باز توی وبلاگ جلوی همه جوابتان را دادم 

 

خوب یک در هزار پیش می اید ولی باز اگر یک نفر بخواهد این شکلی پیام بدهد توی وبلاگ در موردش می نویسم ولی  صد در صد قول نمی دهم هویتش را حفظ   کنم   

 

تا یادم نرفته حرفی که اهمیت داشت همین جا جلوی هیئت منصفه گوشزد می کنم این کار درست نیست به کسی برای اولین بار پیام می دهید در مورد مسائلی این چنینی  حرف بزنید وارد حریم شخصی اش بشوید 

بله هر کسی حریمی دارد یک خط قرمز که هیچ غریبه یی حق ندارد  پایش را آن طرف خط‌ بگذارد 

 

ختم جلسه را اعلام می کنم نمی دانم هیئت منصفه حق را به چه کسی دادند به من که سعی می کردم به عنوان یک زن خودسانسوری را کنار بگذارم و بیان عریانی از زندگی داشته باشم

با این وجود  باز کسی حق ندارد بر این اساس حریم خصوصی و انسانیت مرا نادیده بگیرد و فکر کند می تواند هر رفتاری داشته باشد یا به او ...

  • فاطمه توحیدی منش ؛)(=

 

شاید فقط دیدش رو به آسمون از دست داده بود

 

یه مستند از جی اف ک  جونیور دیدم

 

یادتون می یاد وقتی هواپیماش سقوط کرد

 

به هر حال کندی یه خلبان مبتدی بود 

 

داشت توی شب پرواز می کرد که ابرا جلوش می یان

 

با این که دستگاه کنترل بهش گفت از کدوم راه می تونه بره ولی اون بهش اعتماد نکرد 

 

حقیقت دقیقا جلوی چشمش بود اما اون نمی تونست ببینتش دیدش رو به آسمون از دست داد و عمودی فرود اومد

 

تازه زمانی که فهمید چه اتفاقی افتاده خیلی دیر شده بود و اون نمی تونست خودش رو  بالا بکشه

 

این افسردگیه حالا شاید هم افسرده نبود شاید قضیه چیز دیگه یی بود 

 

آدما معمولا از دوستای صمیمی  و عزیزانشون  رازهاشون رو پنهان می کنن گاهی حتی خبر نداری اونا رازی دارن تا این که یه اتفاقی مثل این می افته

 

من نوشت :

سریال با مرد کت و شلواری که داره با تلفن حرف می زنه شروع می شه در ظاهر اروم و خوشحال به نظر می رسه  در این حین دوربین می چرخه سمت دوست هاش که هر کدوم درگیر مشکلات زندگی خودشون هستن مضطرب تر و‌ تنها تر از این مرد هستن  حتی یکی شون می خواد خود کشی کنه و اون یکی ممکنه که سرطانش برگشته باشه

 

دوباره دوربین بر می گرده سمت این مرد که دوباره با  آرامش لبخند می زنه تو فکر می کنی با توجه به ظاهرش از همه ی دوست هاش خوشبخت تره ولی در اشتباهی 

 

کارگردان دقیقا غیر مستقیم می خواد همین رو بهت بگه از روی ظاهر قضاوت نکن چون تو از درونش از رازهایی که می تونه داشته باشه خبر نداری از خودت بپرس چرا این مرد باید حفظ ظاهر کنه 

 

دیروز عصر داشتم این سریال  رو می دیدم رسیدم به این لحظه اش واقعا تکان دهنده بود فکر کن بهت خبر بدن دوستی که ده ساله باهاشی و خیال می کنی همه چیز رو درباره اش می دونی خودش رو کشته اون هم چی از ارتفاع چند صد طبقه محل کارش خودش رو پرت کرده حالا روز تشیع جنازه اش هنوز باورت نشده همش منتظری از در بیاد داخل و بگه همه اینا یه دروغه اون هنوز  زنده است 

 

این در حالیه که نه تنها به نظر تو آدم شادی بود و هیچ مشکلی نداشت بلکه همیشه توی مشکلات حاد دوست هاش کمکشون می کرد

 

برات قابل هضم نیست  حتی تا یکی  دو روز قبل از مرگش با هم بگو و بخند داشتین حالا می خوای دلیل مرگش رو پیدا کنی ولی می خوری به بن بست ولی ماشین زمان نداری برگردی به عقب جواب آخرین تماسش رو بدی   

 

ما ها  با اعمالمون به شکل میلمیتری می تونیم یه نفر رو از خطر خودکشی نجات بدیم یا این که نه اون رو به سمت خودکشی سوق بدیم 

 

یک چیز این وسط هیچ وقت تغییر نمی کنه خودکشی یه احساس آنی هست اگه به خودت همون لحظه فرصت بدی و به تعویقش بندازی به احتمال زیاد از صرافتش می افتی

 

 شاید تا یک مدت برام سوال بود چرا توی این وضعیت وحشی قرنطینگی  و افسردگی از دوستانم هیچ خبری نمی گیرم و تقریبا دارم فراموششون می کنم شاید هر از چند گاهی به یادشون می افتم دلم تنگ بشه حسرت بخورم  ولی سعی می کنم اهمیت ندم 

 

واقعا نمی ترسم نکنه اتفاق بدی براشون افتاده باشه یا زندگی کار دستشون داده باشه با عرض پوزش پی بردم اگه این همه مدت باهاشون در ارتباط نیستم فقط به یک معناست همه چیز در گذشته باقی مونده  شاید از اول رابطه یی شکل نگرفته ما وانمود کردیم همدیگه رو می شناسیم همدیگه رو دوست صدا می زنیم  و اما  در زمان حال معاصر هیچ ربطی بهم نداریم  مطمئنا هم من عوض شدم هم‌ اونا 

 

فاطمه یی که باعث شد یه زمانی بهش علاقه مند بشن و باهاش رفیق بشن خیلی وقته  مرده و حالا یه فاطمه جدید متولد شده کسی که با همه شناختی که از من دارن در تضاده 

 

توی یه برهه از زمان به اقتضای زمان بهم پیوند خوردیم ولی بعدش به خاطر مصلحت یا شاید عدم منفعت از هم بریدم خواستیم ادامه بدیم ولی به دلایل زیادی دوام نداشته چون با فاصله یی که پیش اومده هر دو طرف با هم پیش نرفتن شاید بعضی از بچه ها برای نگه داشتنش تلاش کرده باشن ولی من با عذاب وجدان گذاشتم همه چیز نفس های آخرش رو بکشه خودم هم با بی رحمی بالای سرش ایستادم  

 

اگه من اهمیتی می دادم دست کم در طول یک ماه سه چهار بار بهشون زنگ می زدم پیام می دادم بهشون یاد آوری می کردم چه قدر برای رفاقت مون ارزش قائل هستم  اما نه خیر من بهونه می یارم اونا مثل خودم دلزده می شن نه زنگی نه پیامی  

 

هیچ حرف مشترکی نیست هیچ حرفی این جاست که طبق غربالگری من رابطه یی که با دوستانم داشتم سطحی بوده یه حس برای گذران اوقات فراغت یا شاید برای اونا این طوری نباشه اما واقعا هست اگه دقت کنن ما ها هیچ وقت بهم نزدیک نشدیم همیشه با حفظ فاصله پیش رفتیم وانمود کردیم به خودمون دروغ گفتیم  

 

به این فکر کن دو نفر با زخم هاشون بهم متصل می شن من هیچ وقت نخواستم یا هیچ وقت نتونستم این اجازه رو بدم یکی این قدر بهم نزدیک بشه که بخشی از زخم های من بشه با این که در حد توانم تلاش  کردم به بهبود زخم کسی کمک کنم ولی اونجور که باید شاید اهمیت ندادم یه حس عذاب وجدان و نوع دوستی باعثش می شد فقط همین 

 

می گم اگه با زخم کسی وصل باشم هیچ وقت نمی تونم این قدر راحت از کنارش بگذرم و ازش بخوام یادم تو‌ را فراموش 

 

شاید بعدا از این حرف ها خجالت بکشم این چی بود گفتی رمزش رو بزن ولی الان نیستم من صادق هستم چند سالیه بعد از دردناک ترین خیانت دوست صمیمی دانشکده هوای ادما رو از دور داشتم

 

 در حوالی من تنهایی شیرینی بود که خودم به خودم توی بحرانی ترین لحظات کمک کردم و دارم توش حرفه ای می شم اون قدر که ماندانا رفت اتاق عمل و منتظرش بودم شاید ممکن بود هیچ وقت نبینمش  به کسی نگفتم خودم به سختی پشت سر گذاشتم ولی ارزشش رو داشت می رسم به جایی که به لحظاتی که واقعا به اهمیت مرگ و زندگی هستن باید یکی جون پناهت  باشه باز همه رو پس می زنم  متکی به خودم شکستش می دم از مدیون کسی شدن از تکیه کردن از وابسته بودن فراری ام هیچ وقت زیر بارش نباید برم 

 

 

 

 

 

  • فاطمه توحیدی منش ؛)(=

کاش می فهمیدم مگه توی خواب هام چه کسی  رو می بینم  که الان دوست دارم فقط بخوابم ولی اگه بخوام هم نمی تونم

وای فاطی خواهش می کنم ساعت پنج باید با چشم عسل برم رانندگی تمرین کنم اصلا نباید ذهنم خسته باشه اوف از دستپاچگی بعد از خاموش شدن ماشین   ...

 

سر صبحی دوباره یه فکری توی سرم می لولید اگه قراره دسترسی به نت محدود بشه باید تا قبل از اون همه ی  چیزهایی  که به نظر اینا جز مصادیق مجرمانه است  تجربه کنم  ...

 

مغول دیدی چه طور حمله کرد به کتاب خونه ها و همه چیز رو سوزوند الان دقیقا همین بلا سرمون خواهد اومد  تازه داشتیم خودمون با دنیا ارتباط برقرار می کردیم مثلا توی همایش کودک از اون سر دنیا برنامه  می چیدیم  که نویسنده فنلاندی هم در مورد داستان کودکش حرف بزنه و هم  بگه چه طور شد که با یه تصویرگر ایرانی همکاری کرد یا بهترین استاد نشانه شناسی که برای همیشه از ایران رفته به وقت محلی کانادا در مورد پسا ساختارگرایانه برامون  حرف بزنه 

 

بی خیال شاید مثل ازدواج اجباری فقط یه جوک خنده دار  باشه من بقیه رو نمی دونم ولی این دسترسی آزاد به نت باعث شده قرنطینه تحملش راحت تر باشه روزی نیست که نگران نباشیم که از اخبار ساعت دو اعلام کنن بینندگان عزیز طرح صیانت ...

 

بی خیال به هر حال یه راهی هست مگه وقتی تلگرام فلیتر شد تسلیم شدیم این بار هم یه راهی پیدا می کنیم بگذریم باز سر صبحی یاد این افتادم توی یه صحنه از ورود آقایان ممنوع رضا عطاران به سمت ویشکا آسایش می ره و خیلی خوب که بهش نزدیک می شه ویشکا از خواب می پره دهنش یه جوریه هی به صورتش دست می کشه وحشت کرده یه اتفاقی افتاده که ما ندیدیم متوجهش نشدیم یه اتفاقی که فکر می کنیم افتاده ولی هیچ   مجوزی نیست برای پیش اومدنش 

 

مثل وقتی که مادری بچه اش رو بعد از سالها غربت می بینه و ما فقط می بینیم که این دو تا دست هاشون رو به سمت هم دراز کردن و دوربین می ره سمت گل و بوته

 

مثل وقتی که دو تا عاشق توی فرودگاه هستن می خوان برای همیشه از هم خداحافظی کنن ولی دوربین انگاری قرار نیست این دو تارو در حالی نشون بده که صورتشون غرق اشکه و همدیگه رو می بوسن دستور داده شده  دوربین گورش رو گم کنه  

 

خیلی از بوسه ها و آغوش ها در لحظات حساس نشون داده نشدن یا   همین لحظه کارگردان فقط تلویحا گفته تو فکر کن این دو تا همدیگه رو بغل کردن بوسیدن تو که بلدی باز مثل همیشه تصورش رو به خودت می سپریم 

 

داشتم می گفتم ویشکا با حرص مسواک می زنه و مسواک می زنه اون موقع که با ذهنیت معصومم می دیدم متوجه نمی شدم چه اتفاقی افتاده باز توی عرق سرد باران کوثری برای راضی کردن امیر جدیدی مجبور می شه یه شب رو باهاش بگذرونه اگه فیلم رو دیده باشین می بینین که چه طوری روز بعد داره جلوی آینه مسواک می زنه و گریه می کنه 

 

یعنی هنوز همون بچه بودم  توی سینما حالیم نمی شد چرا یه پچ پچی هست تا این که توی نقدش خوندم این جا کارگردان با وجود بسته بودن دستش یه جوری غیر مستقیم نشون داده این جا زن برای گرفتن حق خروج از کشور بر خلاف میلش با شوهرش وارد رابطه جنسی  شده و  براش  دست کمی از مورد تجاوز قرار گرفتن نداره

 

یعنی ماها محو شدیم بخشی از صفحات کتاب زندگی مون کنده شده و بهمون گفتن باید ادامه بدی  ولی با وجود ناقص شدن   حتی با این وجود  یه سری نشونی می دیم از وجودهای قطع شده مون

 

فکر کن توی یه عکس خانوادگی آدم هایی هستن که صورت ندارن چون کسی که تعیین کننده است صلاح دیده این آدما دیده نشن و ما رو به روایت خودش تعریف کرده  حرفی ندارم این حرف های من نیست حرف های بقیه است من فقط با صدای بلند به زبون آوردمش 

 

 بوسه هایی هست که ما مزه اش می کنیم آغوش هایی که گرماش رو احساس می کنیم شاید دیده نشن یا هرگز اتفاق نیفتاده باشن اما هیچ کس نمی تونه به این تصورات دسترسی پیدا کنه مگه این که خودت اجازه بدی باور کن دروغ نمی گم 

  • فاطمه توحیدی منش ؛)(=

امروز داشتم کابینت های ماندانا را در نبودش شخم می زدم به طرز وحشتناکی  هوس هله و هوله کرده بودم با این که  دیشب از ترس شریک جرم  شدن با  جوجو  چی توز را  یواشکی خورده بودم  و نمی دانم  چه حکمتی بود  یاد توییتی افتادم که  مثل  اولین بار برایم رمانتیک نبود هیچ  بلکه مضحک هم  بود 

 

درست به خاطر ندارم چند سال پیش یک خانم خارجی در وصف هم آغوشی عشقولانه  بیرانوند و توپی که گرفته بود نوشت  با مردی باش همین جوری که بیرانوند توپ رو به آغوش گرفته تو رو دوست داشته باشه 

 

  مجید دلبندم  شنیدی شاعر می فرماد تو مو می بینی و من پیچش مو  اگر  پرتاب های دست معروف این دوازه بان را  همان لحظه  می دیدی حتما  حرفت  را پس می گرفتی 

 

نه صبر کن دو کلام حرف حساب با تو دارم به فرض مثال بخواهیم قرار و مدار بگذاریم خبر  داری بعدش که گرفته شدیم با پرتاب دو متری جسدمان هم به زمین نمی رسد اخر و عاقبت  به بیمارستان که نمی رسیم بگو ببینم  هزینه کفن و دفن را متقبل می شوی ؟ 

 

من نوشت:

 

چه قدر عوض شدم   قبلا هیچ  از این  چاووشی و حجازی خوشم نمی اومد مثلا حجازی می خوند شما وان داشتین ما نداشتیم می گفتم خوب که چی عجب آدم مسخره یی به قول منتقد ها از مامان و باباش قهر کرده خواننده شده  یا چاووشی  می شنیدم  می گفتم این چرا از خجالت آب نمی شه و بره زیر زمین توهم خواننده شدن داره  

 

ولی در عوض الان چاووشی بعد از سر زبون افتادن شهرزاد و به خصوص این حرف همکلاسیم که می گفت توی صداش زخم داره برام  عزیز دل  شد 

 

حجازی هم داستان منحصر به فرد تری داره دبیرستان بودم تابستون بود گرمم بود  یه روز که حوصله ام سر  رفته بود شاید شب قبلش توی برنامه خندوانه از شخصیتش خوشم اومده بود  به همه ی آهنگ هاش گوش دادم و از اون لحظه  به  بعد تبدیل شد به جوون خلاقی که حرف برای گفتن داره 

 

یا دوران راهنمایی صدای مجید اخشایی به خاطر این که اکثرا تیتراژ سریال های کمدی بود خانوادگی دور هم می خندیدیم برام خاطره انگیز  بود اشتباه کردم موقعی که یکی از همکلاسی هام که ازش دل خوشی نداشتم اونجا بود در جواب سوال این که خواننده مورد علاقه ات کیه گفتم مجبد 

 

آقا این لحنش یه طوری بود که وقتی خودم به چشم عسل می گم من نسل شما رو درک نمی کنم با این هایده تون 

 

الان دارم یه ارتباطی با شاهین نجفی می گیرم بر عکس خیلی از سلبریتی هامون اهل مطالعه هست هر چند که از همه جوانب با هم توافق نداریم 

 

من می گم پنجاه درصد به خودم باید اعتماد داشته باشم و پنجاه درصد بفیه رو بذارم به این حساب که طبیعتا آدم تغییر می کنه و هیچ چیز ثابت نیست شاید فردا توی یه لحظه اتفاقی افتاد  من اینی که هستم نباشم و صد هشتاد درجه فرق کنم 

  • فاطمه توحیدی منش ؛)(=

همیشه بهم گفتن اون دختره ی مغرور که اونجا ایستاده یه جوری هم گفتن که خودم شنیدم  یا اگه زیاد بهشون فشار اومده باشه  باز  گفتن گاو حالا چرا به همچین صفتی نائل شدم و اصلا نباید به دل بگیرم چون  گاو در هند مقدس هست 

 

شاید به خاطر سلام  نکردنم و کم حرف بودنم  من گاهی از سلام   به شدت متنفرم به خصوص وقتی که از طرف مقابل خوشم نیاد یا باهاش راحت نباشم اصلا روزایی بوده که با طرف مقابل مشکلی نداشتم اتفاقا به نظرم آدم با حالی بوده ولی دل و دماغش رو نداشتم راهم رو کج کردم تا سلام نگم اون هم مچم رو گرفته 

 

تموم دوران کارشناسی و دوران دبیرستان خیلی ها رو از خودم رنجوندم لحظاتی هست که می خوام  توی خودم باشم سلام یه کلمه معمول برای شروع گفت و گو بین دو نفره

 

واقعا  چرا همش هر روز روز  پشت سر هم این کلمه تکراری  رو به چهل نفر آدم بگی که بعضی هاشون به زور جوابت رو می دن و  می خوره توی ذوقت به خاطر همین هر کس بهم سلام می ده من بهش سلام می دم اگه چیزی نگه من هم نمی گم ولی باز هم سخته به کسی که  می خوای سر به تنش نباشه با یه لبخند گشاد  سلام بدی 

 

هیچی بدتر از این نبود یه دوست داشتم خودش خیلی اهل معاشرت بود و براش راحت بود به مامان همکلاسی ها و یا هر کس دیگه یی سلام بده منو وادار می کرد مثل خودش مثل طوطی سلام بگم من هم پشت سرش جیم می شدم و  از دستم کفری می شد یا می رفت با بچه ها حرف بزنه من وسط حرف زدنشون پا می شدم می رفتم 

 

یادمه یه بار خانواده اش اومد  مدرسه و من هم فرار کردم سلام ندادم حس خوبی   نداشتم این دوستم همیشه به مامانم گرم خوش و بش می کرد خدایی این حقش نبود 

 

  اگه دایی این حرف هارو می خوند بهم می گفت تو هنوز همون  بچه دماغویی هستی که وقتی مهمون   می اومد می رفتی پشت بوته ها قایم می شدی و بهم می گفتی نگم کجا قایم شدی من هم چشم و ابرو می اومدم می ترسوندمت یعنی دارم جاتو به مهمون ها لو می دم 

 

یا می رفتم توی کمد تا  به همسایه های خاله سلام ندم  اینو بگو می رفتم زیر کت بابا قایم می شدم در حالی که پاهام مشخص بود تا به همکار هاش سلام ندم 

 

 چه طور به همه توضیح بدم  طول می کشه موتورم روشن بشه پس سلام ازم انرژی کم می کنه باید این یخی که دور خودم بستم آب بشه  اتفاقا گاهی اون قدر سر کیفم که بهم می گن چه قدر با انرژی سلام می دم الان می نویسم از گاو شدن خجالت زده نباش یادت باشه توی هند چه قدر ارج و قرب داری

 

تحویل گرفتن گروهی که توی دانشگاه همیشه وسط ارائه ات مزه می پرونن با کوچک کردن تو می خوان خودشون رو بزرگ نشون بدن  یا تو رو بهم نشون می دن هر و کر می خندن تازه یه اسم مستعار برات ساختن غزال تیز پا 

 

یه جور نامردیه واقعا نامردیه اگه سکوت کردم و گذشتم حداقل از یه روزی به بعد توی رفتار سرد و بی تقاوتم بهشون نشون دادم خوشم نمی یاد از این کارهاشون 

 

نمی دونم چه قدر موفق بودم ولی روا نیست کاش یه نفر باشه آدم همش بخواد بهش سلام بگه و نخواد روی سر و کله اش بالا بیاره  

 

 

  • فاطمه توحیدی منش ؛)(=

  اهل رقابتم وقتی این عادت را داشته باشی خودت را با بقیه مدام مقایسه می کنی و نمی خواهی کم بیاوری می خواهی رو دست نداشته باشی اما  بالاخره یکی هست که از تو بهتر باشد و زودتر از تو به موقعیت های عالیه زندگی برسد 

 

یک هفته پیش با شنیدن صدای توران میر هادی فهمیدم که من اسیر کوچک سیستم آموزشی هستم من قربانی این روش غلطم متاسفانه در دوران تحصیلی مرا جوری بار آورده اند که رقابت کنم رقابتی که گاهی مرا زخمی می کرد  بخش عظمی از نوجوانی ام را نابود کرد  

 

با این رقابت تحمیلی  از خودم راضی نبودم از خودم شناختی پیدا نمی کردم مسیر فردی ام را گم کرده بودم کاش توران میر هادی را زودتر می شناختم توران میر هادی به عنوان یک معلم به شدت مخالف رقابت است او عقیده دارد هر کودکی آهنگ رشد خودش را دارد باید به تفاوت های فردی او احترام گذاشت  اگر آهنگ رشد کودکی نسبت به دیگری کندتر است این دلیل نمی شود که ناتوان تر باشد بلکه او دارد آهنگ رشد خود را به روش خودش طی می کند 

 

توران میر هادی نجاتم داد آرام شدم حالا وقتی که می خواهم خودم را با کسی مقایسه کنم و در این رقابت بی خود از او جلو بزنم چند دقیقه صبر می کنم از خودم می پرسم فاطمه این راه دیگری ایست  اما تو چرا می خواهی دنبالش راه بیفتی  این که مسیر تو نیست شاید هم هست ولی الان وقتش نیست تو باید آمادگی اش را پیدا کنی 

 

این حس رقابت جویی را جایگزین کردم یعنی فقط می خواهم با خودم رقابت کنم و بهترین نسخه خودم باشم  دیگر فردیت خودم را به خاطر چشم هم پوشی های بی خود از دست نمی دهم عزت نفسم بیشتر شده و دارم به انتخاب هایم احترام می گذارم اجازه می دهم سر فرصت مناسب اتفاق بیفتند 

 

هر چند سالها طول می کشد این عادت را از بین ببرم عادتی که خودم در بوجود آوردنش نقشی نداشتم بلکه مثل داغ بردگی سیستم آموزشی به پیشانی ام زد 

 

  • فاطمه توحیدی منش ؛)(=

  برای آدمی که توی زندگیش آلت دست بود   و همه عمرش عاملین قدرت  ازش استفاده ابزاری کردن   صد البته به خاطر این معضل دق مرگ شد  

باید اون دنیا یه حساب جدا باز کرد و   توی بهشت جایگاه ویژه  رو به این مستعضف ستم دیده اختصاص داد 

ختم کلام من الله توفیق 

  • فاطمه توحیدی منش ؛)(=