امروز سر ناهار اولین قاشق برنج در گلوی ماندانا پرید نزدیک بود خفه شود بی مهبا لیوان آب را سر کشید نفسش که جا آمد آه کشید دلیلش را می دانستیم سالهاست که در این لحظات حساس می گوید
حتما یه جا بابات یا دایی یت گرسنه هستن که غذا راحت از گلوم پایین نمی ره
یه نگاه خریدارنه یی انداختم به لپ های باده کرده جوجو که داشت غذا می خورد و به او هشدار دادم از الان از همین فاصله که دوستت دارم کافی ایست تله پاتی من و تو از این جا به بعد پیش نخواهد رفت چون توی شکمو هر بیست و چهار ساعت گرسنه هستی
کمی به جلو متمایل شد با دو جفت چشمون سیاه آهویی اش گفت من هم فکر می کنم تو بیچاره می شی چون یه گالن آب باید کنار دستت باشه تا خفه نشی
نخند واقعا خرافات نیست آدم وقتی یک نفر را عمیقا دوست داشته باشد بدون او یک آب خوش از گلویش پایین نمی رود عزیز دل غذا خوردن هم مثل آب خوردن چه فرقی با هم دارند
چهارشنبه سوری پنج سال پیش باید روی بالون هایی که به پرواز در می آوردیم آرزوهایمان را می نوشتیم من یک دیوان آرزو نوشتم که در یک پاراگراف جمع و جور می توانست خلاصه شود روی زمین ولو شده بودم هرکس هم از کنارم می گذشت طوری نگاهم می کرد فاطمه شبیه روح شدی چرا رنگت پریده انتگرال حل می کنی
متاسفانه بالون آرزوهایم به پرواز در نیامد من هم گفتم چه بهتر شاید بعدا دست غریبه می افتاد خوب حالا در آتش هم بسوزد دود می شود به آسمان و در ذرات هوا معلق می شود
حالا آرزو کرده بودم هر وقت جان جهانم دلش شکسته هر لحظه احساس کرد غمگین ترین تنهای دنیاست قلب من بی وقفه تیر بکشد
نمی دانم جاناتان سرخ پوسته من سرخوش ترین عالم دنیاست که قلبم آرام است یا این که آرزویم برآورده نشد
بدجنس نیستم ولی کاش او هم دل تنگ می شد عاشق می شد خدایا لطفا جنس غم هایمان از عشق باشد من می توانم همین الان با این حس سرم را بگذارم روی بالشت و خوشحال بمیرم
پی اندر نوشت: ماندانا دو ماه پیش برای سبزه عید به نیت هر کدومون توی چهار تا گلدون جدا دونه های نارنج رو کاشت من هر روز بهشون آب می دادم چون خیلی طول کشیده بود تقریبا امیدی نداشتم صرفا برای دل ماندانا آب می دادم صداش رو در نمی آوردم چرا بی خود منتظره هیچ جوونه یی از دل این خاک در نمی یاد حالا تو چرا از امید دست نمی کشی
همین شد که اولین جوونه ها مال گلدون ماندانا بود من به شوخی به مامانشون معروف شدم چون اولین کسی بودم که جوونه هاشو دیدم دیروز صبح به گلدونم آب دادم و با بی مهری گفتم تو هم که منو کم و زیاد کردی نیومدی
نگو گلدونم همون لحظه جوونه زده بوده ولی من ندیدمش عصری ماندانا صدام زد هی فاطی بدو بیا که گلدون تو هم جوونه زده
حس پدری رو داشتم که نوزادش رو می دید می خواستم بخورمش از بس که شیرین به نظر می رسید ماندانا دستش رو گذاشته بود پشت شونه ام به جوونه می گفت کوچولو بالاخره اومدی
با این حساب ماندانا چون اولین کسیه که جوونه رو دیده مادر خونده جوونه هام محسوب می شه
بعضی از احساسات اون قدر قشنگ هستن که سکوت می کنی چون نمی دونی چی بگی که لیاقتش رو داشته باشه اگه یه نفر بهتون گفت من ساکت می مونم تو خودت بفهمم چه حسی دارم بهش بگین کاش یه دستگاه بود به قلبت وصل می کردم مثل آهنگ پخش می شد
جاناتان سرخ پوسته اخبار شبکه شش رو نگاه نکن چون عادت داره هر لحظه اعلام کنه هر هفته چه قدر عزیز به خاطر کورنا از دنیا رفتن دونستن این اعداد که کلی غم پشت سرشه برای پوست لطیف قلبت هیچ خوب نیست
در ضمن امروز سومین روز باور به رفیق بود برای فانوس دریایی رفیق سیریا رو فرستادم و بهش گفتم چه قدر برام گرونه چه قدر دریاست گذاشتم سر یه فرصت مناسب بهش اعتراف کنم دستگاه احیای قلبیه که داشت مثل قبر سنگ می شد
جاناتان برات آرزو می کنم مثل من فانوس دریایی داشته باشی که با روشنایی یش تنهایت تاریک نباشه قلبت که از سرما لرزید بلافاصله گرمش کنه
#دردانگی حافظانه
#شبه واقعیت خیالی