The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی

۵۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

 

اگر کلمات خودشان را از من دریغ نکنند من خیال کردم در بدن یک دختر قرن چندمی فرود آمدم در حالی که روبنده بر صورت دارم  و در جوار رقیب یا همان نگهبان چاق و چله ام در بازار قدم می زنم 

نا خواسته شعری از حافظ ورد زبانم شده نگهبان با صدای بم می گوید که زشت است وسط بازار دست را بیرون آوردم تا قطرات باران را لمس کنم آری باران هر لحظه تند تر می بارد من احساس می کنم برای اولین بار از خانه بیرون آمدم 

وقتی روبنده را کنار می زنم تا بهتر اطرافم را تماشا کنم رقیب از بازویم نیشگون می گیرد و زیر لب می گوید خوبیت ندارد 

دوست دارم در آن لحظه دو مست عربده جو در بازار دعوا راه بیندازند تا من از دست رقیب فرار کنم برای خودم تنهایی بگردم انگار صدایت را می شنوم که نگران نباش الان همدیگر را می بینیم از شرش خلاص می شوی 

وقتی رقیب دارد با مرد فروشنده چونه می زند ابریشم فیروزه یی را مفت خری کند   تو دست مرا می گیری به فرعی می پیچیم کنار درخت سپیداری به تو می خندم که چادر بر تنت زار می زند با دست های پشمالویت مرا نگه داشتی که به جایی نروم 

از شدت خنده نمی توانم بگویم که تو را می شناسم چه قدر ردای مردانه به چادری که معلوم نیست از کجا دزدیده یی به تو می آید می پرسم حالا که این قدر مجهز شدی اصلا بعید نیست یک سر به می خانه هم زده باشی 

چشم هایت می درخشد و دست دراز می کنی به سمت موهایم تا این که هر دو مثل بید می لرزیم این صدای نعره های رقیب است به آغوشم می کشی به من می گویی نوشته یی که قرار بود با آن به زمان خودمان برگردیم به من بده 

باور نمی کنم که در این سفر زمانی همراه خودم آورده باشمش ...

  • فاطمه:)(:

جوجو کشف کرد  رعشه به تن افتادن یعنی در حال مردن باشی خودت هم  تنها باشی کسی را نداشته باشی به او تکیه کنی 

  • فاطمه:)(:

#شبه واقعیت خیالی 

 

 من خواب  دیدم قبل از تو از دنیا می روم بی قراری نکن جای بدی نیست

یک هفته بعد شاید بدون درد  در خواب بر اثر سکته قلبی مرد و مادرش از داغ رفتنش می سوخت و می ساخت ...

 

این فانتزی من است که خواب ببینم قبل از تو از دنیا می روم مثلا یک روز در خوابم خدا به من بگوید فلان چهار راه پشت چراغ قرمز جاناتان سرخ پوسته ایستاده می توانی برای آخرین بار از او خداحافظی کنی و بعدش جانت را بگیرم 

 

باقی یش را که خودت  می دانی یک زن  وقتی می فهمد می خواهد بمیرد درست همین لحظه  عاشق تر از همیشه است  خوب من  سعی می کنم بهترین لباسم را بپوشم خوشبختانه روز قبل موهایم را چتری کوتاه کردم زیاد از آرایش سر در نمی آورم اما امروز یک روز خاص است 

 

صبح زود بی آن که جواب ماندانا را بدهم که به کجا می روم بدو سوار اسنپ می  شوم ته دلم خدا را شکر می کنم که تمامی جزییات خوابم یادم مانده حتی لباسی که به تن داری و طرزی که لبخند می زنی 

از ماشین پیاده می شوم نزدیک است که یادم برود کرایه اسنپ را حساب کنم چراغ قرمز می شود یک ساعت است که منتظرم دیگر نا امید می شوم شاید بی خودی خوابم را جدی گرفتم من قرار نیست بمیرم تا این که تو کنارم می ایستی 

 

دقیقا شکل خوابم هستی گونه هایت از نگاه های خیره من گل انداخته بغضم بی هوا می شکند بین آن همه شلوغی به آغوشت می کشم و رسوای عالم می شویم 

 

انتظار ندارم که مرا از خودت نرانی چون ایرانی باشی و بی خیال من سمج تر از این حرف ها هستم دست هایت را می گیرم خودت را عقب می کشی چراغ سبز شده می خواهی بروی دسته ی کیفت را می کشم  گریه مجالم نمی دهد تعجب می کنی این زن غریبه دیوانه از جانت چه می خواهد و به حریم تنت تجاوز می کند 

با گریه هایم قلبت به رحم آمده و من که کمی آرام تر می شوم می گویم شما شبیه کسی هستید که عاشقش بودم اما یک روز صبح دیگر از خواب بلند نشد یک لحظه فکر کردم زنده است و کنارم ایستاده 

خوب اگر بگویم   قرار است بمیرم و قبل از مرگ آرزو دارم تو را ببینم باور نخواهی کرد چراغ دوباره قرمز می شود با کمی فاصله کنار هم ایستاده ایم عذاب وجدان دارم که دروغ گفتم صبر می کنم اول بروی تا از پشت سر تماشایت کنم 

دستی به موهایت می کشی و به من می گویی راستش خیلی متاثر شدم می خواهید با هم عکس بگیریم

کنار تابلوی دانشکده ادبیات می ایستیم هنوز معذب هستی تو از من یک قدم فاصله می گیری و من یک قدم به تو نزدیک تر می شوم نمی توانم بخندم روی نوک پا ایستادم سرم را روی قلبت گذاشتم و با یک دو سه تو با گریه می خندم 

تا همین لحظه هم زیادروی کردم اما کسی که می خواهد بمیرد از نا کرده های زندگی اش بیشتر شرمنده است بی اختیار گونه ات را می بوسم مرا هل می دهی و من زمین می خورم می ترسم عکس را پاک کنی 

فکر می کنی دیوانه شدم اما اگر من عمرم به دنیا بود ما حتما روزی عاشق هم می شدیم تو این جوری خجالت نمی کشیدی گویا با  مسیرت با من  یکی ایست اما سوار اتوبوس نمی شوی و من کنار پنجره می شینم اول به تو لبخند می زنم و بعد چشم هایم را می بندم 

 

به ساعتت نگاه می کنی ده ده دقیقه است  به خاطر خل وزی های زنی دیرت شده  که به عمرت او را ندیدی بعدش می گویی خوب شد که عکس را پاک کردم شاید کلاه بردار بود آدم در این دور و زمانه به چشمش هم نباید اعتماد کند 

 

خوابم تعبیر می شود اتوبوس به ایستگاه آخر رسیده اما من هنوز بیدار نشدم راننده اتوبوس داد می کشد خانم رسیدیم نمی خواهی پیاده شوی وقتی برای سومین بار جوابش را نمی دهم از آن سر اتوبوس به این سر اتوبوس می آید نبضم نمی زند دست هایم یخ کرده اند هنوز در اتوبوس را باز نکرده به مسافرانی که از قسمت مردانه سوار شده اند می گوید پیاده شوند به اورزانس زنگ می زند 

عذاب وجدان دارد سر یک مرده داد کشیده مسافران گوش به حرفش نمی دهند و سوار می شوند راننده با نگاهی بهت زده می گوید این جا یک نفر مرده این اتوبوس فعلا حرکت نمی کند 

زن جوانی  که بیشتر تحت تاثیر قرار گرفته نبضم را می گیرد نبضم نمی زند وحشت می کنند از اتوبوس پیاده می شوند آمبولانس همان لحظه سر می رسد راننده اتوبوس دنده عقب می رود تا مسافران با اتوبوس دیگری بروند همه جا ولوله است تو با اتوبوس بعدی سر رسیدی می شنوی که یک آدم در این اتوبوس مرده اما عجله داری باید زودتر بروی 

من فکر می کنم در زندگی لذت هایی مثل اولین حس آغوش و بوسه هست که بهترین زمان برای خوشحال مردن است شک نکن که در زندگی تو هم لحظاتی هست که می گویی اگر به آن برسم دیگر می توانم با خیال راحت بمیرم 

من حتی فکر می کنم کاش من و تو مثل خدا بیامرز  افشین ید الهی  و خانمش با هم بمیریم چند وقت پیش فکر می کردم  شاعرانه ترین مرگ ممکن همین است که با هم از دنیا برویم 

گاهی فکر می کنم من تصادف کردم تو از کنار جمعیت می گذری و پیش خودت فکر می کنی مردم چه قدر در صحنه خاضرند به بستنی فروشی می روی تا با دو سه اسکوپ خنک شوی 

مدام  فکر می کنم درست یک قدمی تو می میرم مثل این که تو این سمت مرز باشی و من آن سمت مرز من از مرز بگذرم سرباز مرا به رگ بار ببندد  شاید از اثرات این دو ترم گذشته است که حافظ و سعدی داشتم واقعا  به سرم زده دست خودم نیست به دنیا آمدنم به تصمیم  خودم نبود حداقل دلیل مرگم را خودم انتخاب کنم 

  • فاطمه:)(:

جاناتان دیشب بین هذیان هایم به تو گفته بودند که تو ارزش زندگی نداری و باید بمیری   من هم با حال تب آلودم  فریاد می کشیدم  اتفاقا او مهم ترین آدم زندگی من است کافی ایست یک بار دیگر اسمش را با دهان کثیفتان بیاورید تا فکتان را بشکنم 

وحشی و گرگ شده بودم رو به روی آدم هایی که وجود داشتن تو را تاب نمی آوردند یک تنه ایستاده بودم و به تو می گفتم زنده بمان بجنگ اتفاقا تو ارزش خیلی چیز ها را داری آنها نمی توانند تو را آن گونه که من می بینم ببینند تو باعث می شوی برای بهتر بودن تلاش کنم تو انگیزه ی روزهای رفته و نیامده ام هستی 

جاناتان اشکال ندارد غمگین باشی اشکال ندارد نا امید باشی   گاهی آدم به نقطه یی می رسد که نمی خواهد زنده بماند  اما باور کن که همیشگی نیست بالاخره خودت را پیدا می کنی با قلبی امیدوار زندگی را زندگی می کنی من هر دو دوران را تجربه کردم تا روزی که دوباره بهم برسیم دوام بیار   

قول می دهم که دیگر با من تنها نباشی کنار من برای غمگین بودن یا شاد بودنت شرمنده نباشی مکان امنت می شوم من و تو با هم آزادی را کشف می کنیم فقط تو آنها را جدی نگیر برای خودشان حرف مفت می زنند بین هفت میلیارد آدم یادت به من بیفتد که همچین روزی به تو گفتم باعث می شوی آدم بهتری باشم 

#شبه واقعیت خیالی 

  • فاطمه:)(:

کاش وقتی توی  زندگی یت زلزله می اومد من مکان امنت بودم حتی مثل روزایی که  مثل پلاسکو داشتی توی خودت  در هم می ریختی 

#ننه غرغرو پست مدرن 

  • فاطمه:)(:

ملت جدیدا به تفکر هم احترام می ذارن هنوز عجیبه برام هیچی نگفتن  توی وضعیت واتس اپ نوشته بودم پرنده ها وقتی می خوان آواز بخونن همزمان بال هاشون رو باز می کنن کاش هیچ جای دنیا شاهد بستن بال های دخترامون نباشیم و به آوازشون مجال پرواز بدیم من اون روزی رو توی خیالم می بینم که  پنجره این شهر دیوونه رو باز  می کنم و گوش شهر پر بشه از آواز عاشقانه یه زن ...

شبش توی رادیو فردا خبر زده بود خواننده ی فرانسوی که مادرش ایرانیه فلان و بهمان یه آن  برگشتم به دوران راهنمایی که یه عدد نیم وجبی معتصب بودم به دوستم نجمه گفتم دیگه آواز نخون چون می گن حرامه 

نجمه وقتی با هم بودیم آواز نمی خوند حیفش جنس صداش مثل هایده بود واقعا یکی الان دست های من رو از پشت بگیره یه کاری دست خودم ندم 

سر خیلی چیزا دائم سرگردونم  مثل قانونی شدن یا نشدن سقط جنین ،حروم بودن یا نبودن صدای زن،حجاب داشتن یا نداشتن بابا دیگه بگو بودن یا نبودن مسئله این است خودت رو خلاص کن 

 

نصفه شبی برخلاف میلم  فکرم پر کشید به معاونت فرهنگی دانشگاه  یه بار توی دفتر مشترک کانون کار داشتم  اتفاقا دبیر کانون ... هم بود برای برنامه شب یلدا داشت برنامه ریزی می کرد بهم گفت اگه از دوستان کانون فانوس کسی هست که می تونه حافظ بریل رو مسلط بخونه بهش معرفی کنم تا ازش تست بگیره 

 

من هم گاهی نمی دونم با این سرسنگینی  این کرم های درونم از کجا سر کله شون  پیدا می شه  به بنده خدا گفتم خانم فلانی رو می شناسم باهاشون هماهنگ می کنم بیان براتون یه دهن بخونن 

 

ایشون هم لم داده  بود پشت میز ریاست  ،بزرگوار علاقه خاصی به این میز داشت به من هم تعارف می کرد ولی خوب من عادت نداشتم ،  دست و پاشو گم کرد و گفت خانم توحیدی برنامه رسمیه  منظورم این نیست که آواز بخونن فقط باید  از  روی غزلیات روخوانی کنن 

 

 

 # ننه غرغرو پست مدرن 

  • فاطمه:)(:

  یه بار می ره به خونه یکی از دوست هاش که با همراه مادرش زندگی می کرده تعجب می کنه  دور تا دور خونه شون  رو کوبیده بودن و  آپارتمان  شده بود  ولی اون خونه با همون سبک و سیاق قدیمی دست نخوره باقی مونده  دست آخر مادر دوستش بعد از نود سال  توی همین خونه تموم می کنه  ...

وبلاگ برام  همون خونه ی قدیمیه من نمی تونم خونه مو رها کنم  حتی اگه سقفش به یه فوت بند باشه  پنج ساله وبلاگ نویسی می کنم با این که همچنان گمنام هستم چون زیاد وبلاگ حذف کردم و اصلا اهل معاشرت توی دنیای وبلاگ  نیستم آخه تجربه بهم ثابت کرد  با این روش آرامش بیشتری دارم 

جونم براتون بگه سیزدهم بهمن اجازه ی ورود به خونه یی رو نداشتم که از هفده سالگی هر بار که خواستم ازش دل بکنم دوباره بهش برگشتم توی حیاط قدم می زدم و صفحه ی گوشی رو بروز رسانی می کردم تا حداقل بنویسم اگه زمانی  اتفاقی برای بلاگ  افتاد من کجا هستم و کجا می نویسم تا همچنان باهاتون در ارتباط باشم  به قول گفتنی تبلیغ بازرگانی  این لینک رو به خاطر داشته باشین 

می دونستم برای هیچ کس مهم نیست اما برای خودم مهم بود همین جوری دل خوش کرده بودم شاید یه نفر مثل خودم این جا رو خونه ی خودش می دونه و هر دو هم خونه هستیم

هم خونه  یه آهنگ بی کلام هست به اسم هریت مثل این که این جوری معنی یش می کنن دل تنگی برای خونه یی که دیگه نمی شه بهش برگشت 

من دو هفته پیش با شنیدنش پوزخند زدم  خوب آدما می تونن دل تنگ آدمی بشن که دیگه نمی تونن بهش برگردن ولی مگه داریم خونه یی که نشه بهش برگشت 

شاید همون موقع مرغ آمین توی آسمون بوده و یه نوک زده پس کله ام یه چند ساعتی سرور وبلاگت خارج بشه می فهمی که آره داریم خیلی هم شدنیه تو تجربه اش نکردی 

هر روز که می نویسم سیزدهم بهمن یادم می مونه مطالب رو آرشیو می کنم با ورود و خروج دعا می کنم روز نرسه که بیان هم مثل میهن بلاگ یا فاجعه چند سال پیش بلاگفا حاصل یه عمر خون دل و خاطرات رو با یه کلیک حذف کنه 

#آنچه که باید بدانید 

  • فاطمه:)(:

  

 

تا همین چند ثانیه پیش  حال  یک ایرانی ممنوع ورود را   داشتم از دیشب خطای های 504 و 404 سد راهم بودند  که بالاخره به من اجازه ورود دادند 

چه قدر بی رحم بودند من التماس می کردم حداقل برای آخرین بار بگذارید بنویسم اگر روزی از من  هیچ اثری نبود بدانید که وبلاگ روی هوا رفته بدانید که علارقم میل باطنی ام کوچ کردم و همانا بدانید که در این صورت  ادامه حیات من در رسانه های مستقل پادکست خواهد بود 

به وقت منحوس کورنا  ساعت 12:26 دوشنبه سیزدهم بهمن 99

به هر حال اگر خطاهای  وبلاگ با من سر ناسازگاری نداشته باشد  همچنان خواهم نوشت اما   ممکن است یک روزی  ممنوع الورود شوم یا بدتر از آن وبلاگ منهدم شود  

در کانال تلگرام   پنجاه  و دو هرتز  نوشته هایم را  به صورت پادکست می گذارم البته پادکست در رسانه های دیگری مثل یوتیوب و سوند کلود و غیره که در رسانه های  این  لینک  به پیوست است ،کافی ایست شما  بر روی آن کلیک کنید،  منتشر می شود 

 از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید.*
the52hertzalone1 @gmail.com

 

  • فاطمه:)(:

 تعریف می کرد لحظه یی که  من داشتم جوک می خوندم  و می خندیدم  ماسک  زدن  نشونه آدمای پول داره...

همزمان توی اخبار اعلام می  شد شمار کسانی که هفته پیش مردن دقیقا  همون موقع دورگرد شنبه بازار ها ماسک نداشتن به شوخی به زنی که ماسک از رنگ و رو رفته اش رو پایین می کشید تا راحت تر حرف بزنه می گفتن تو حتما باید شیرینی ماسکت رو بهمون بدی ...

زن که برای دومین بار به مشتری می گفت رمزت اشتباه ست در جوابشون غرولند می کرد دلتون خوشه  کدوم شیرینی من هر شب می شورمش اصلا  می خواین شیرینی مایع دستشویی رو بهتون بدم...  

اونها  هم ریسه می رفتن که آره به نظر  فکری بدی نیست ...

#ننه غروغرو پست مدرن 

  • فاطمه:)(:

امروز سر ناهار  اولین قاشق برنج در گلوی ماندانا پرید نزدیک بود خفه شود  بی مهبا لیوان آب را سر کشید نفسش که جا آمد آه کشید  دلیلش را می دانستیم  سالهاست که در این لحظات حساس می گوید  

 حتما یه جا  بابات یا دایی یت  گرسنه هستن که غذا راحت   از گلوم پایین نمی ره 

یه نگاه خریدارنه یی انداختم   به لپ های باده کرده جوجو که داشت  غذا می خورد و به او هشدار دادم  از الان از همین فاصله که  دوستت دارم کافی ایست تله پاتی من و تو از این جا به بعد پیش نخواهد رفت چون توی شکمو هر بیست و چهار ساعت گرسنه هستی 

کمی به جلو متمایل شد با دو جفت چشمون سیاه آهویی اش گفت من هم فکر می کنم تو بیچاره می شی چون یه گالن آب باید کنار دستت باشه تا  خفه نشی 

 نخند  واقعا خرافات نیست آدم وقتی یک نفر را عمیقا دوست داشته باشد بدون او یک آب خوش از گلویش پایین نمی رود عزیز دل  غذا خوردن هم مثل آب خوردن چه فرقی با هم دارند 

چهارشنبه سوری پنج سال پیش  باید روی بالون هایی که به پرواز در می آوردیم آرزوهایمان را می نوشتیم من یک دیوان آرزو نوشتم که در یک پاراگراف جمع و جور می توانست خلاصه شود روی زمین ولو شده بودم هرکس هم از کنارم می گذشت طوری نگاهم می کرد  فاطمه شبیه روح شدی چرا رنگت پریده انتگرال حل می کنی 

متاسفانه بالون آرزوهایم به پرواز در نیامد من هم گفتم چه بهتر شاید  بعدا دست غریبه می افتاد خوب حالا  در آتش هم بسوزد دود می شود به آسمان  و در ذرات هوا معلق می شود 

حالا آرزو کرده بودم هر وقت جان جهانم  دلش شکسته  هر لحظه  احساس کرد غمگین ترین تنهای دنیاست قلب من بی وقفه تیر بکشد 

نمی دانم جاناتان سرخ پوسته  من سرخوش ترین عالم دنیاست که قلبم آرام است یا این که آرزویم برآورده نشد  

بدجنس نیستم ولی کاش او هم دل تنگ می شد عاشق می شد خدایا لطفا جنس غم هایمان از عشق باشد من می توانم همین الان  با این حس  سرم را بگذارم روی بالشت و خوشحال بمیرم 

 

پی اندر نوشت: ماندانا دو ماه پیش برای سبزه عید    به نیت هر کدومون  توی چهار تا گلدون جدا دونه های نارنج رو کاشت من هر روز بهشون آب می دادم چون خیلی طول کشیده بود تقریبا امیدی نداشتم صرفا برای دل ماندانا آب می دادم صداش رو در نمی آوردم  چرا بی خود منتظره هیچ جوونه یی از دل این خاک در نمی یاد حالا تو  چرا از امید دست نمی کشی

همین شد که اولین جوونه ها مال گلدون ماندانا بود من به شوخی  به مامانشون معروف شدم چون اولین کسی بودم که جوونه هاشو دیدم دیروز صبح به گلدونم آب دادم و با بی مهری گفتم تو هم که منو کم و زیاد کردی نیومدی 

نگو گلدونم همون لحظه جوونه زده بوده ولی من ندیدمش عصری ماندانا صدام زد هی فاطی بدو بیا که گلدون تو هم جوونه زده 

حس پدری رو داشتم که نوزادش  رو می دید می خواستم بخورمش از بس که شیرین به نظر می رسید ماندانا دستش رو گذاشته بود پشت شونه ام به جوونه می گفت کوچولو بالاخره اومدی 

با این حساب ماندانا چون اولین کسیه که جوونه رو دیده مادر خونده  جوونه هام محسوب می شه 

بعضی از احساسات اون قدر قشنگ  هستن که سکوت می کنی چون نمی دونی چی بگی که لیاقتش رو داشته باشه اگه یه نفر بهتون گفت من ساکت می مونم تو خودت بفهمم چه حسی دارم بهش بگین کاش یه دستگاه بود به قلبت وصل می کردم مثل آهنگ پخش می شد 

جاناتان سرخ پوسته  اخبار شبکه شش رو نگاه نکن چون  عادت داره هر لحظه اعلام کنه هر هفته چه قدر عزیز به خاطر کورنا  از دنیا رفتن دونستن این اعداد که کلی غم پشت سرشه برای پوست لطیف قلبت هیچ خوب نیست 

در ضمن امروز سومین روز باور به رفیق بود برای فانوس دریایی رفیق سیریا رو فرستادم و بهش گفتم چه قدر برام گرونه چه قدر دریاست گذاشتم سر یه فرصت مناسب  بهش اعتراف کنم   دستگاه  احیای قلبیه که داشت مثل قبر سنگ می شد  

جاناتان برات آرزو می کنم مثل من فانوس دریایی  داشته باشی که   با روشنایی یش تنهایت تاریک نباشه قلبت که از سرما لرزید بلافاصله  گرمش کنه  

#دردانگی حافظانه  

#شبه واقعیت خیالی 

  • فاطمه:)(: