حق اساسی گل و دل
گل دل من و تو را مثل آدم و حوا عزراییل از یک جا برداشت من از باقی مانده وجود تو خلق شدم در یک لحظه چشم بهم باز کردیم تو اولین کاری که کردی گونه ام را بوسیدی تا نقش یک خال بر گونه ام به یادگار بماند شاید می خواستی پس از متولد شدنت با این نشانی پیدایم کنی
#شبه واقعیت واقعی
پی اندر نوشت: من اعتراف می کنم در ایام نوجوانی ام چنان به این افسانه اعتقاد داشتم که اصلا نمی گذاشتم محارم یا هرکس دیگری خال گونه ام را ببوسند بنده خدا ها فکر می کردند چه قدر بچه مذهبی ام خدا وکیلی حیا نمی گذاشت دلیلش را بگویم مثلا آنها هم گوش می دادند اه غرق تفم می کردند
از شانس بد من هر کسی می رسید دیگر گلاب به رویتان همان جا را مورد هدف قرار می داد جدیدا امشب این وسواس برگشته بعد از کورنا یه تکه چسب زخم بر روی خال هندو می زنم به کسی نباید بر بخورد که لطفا مرا نبوسید
مثلا ما هم خاطر خواه کم نداریم چه قدر آدم صف کشیده برای بوسیدن و به آغوش کشیدنمان راستی فاطی بی خیال کی بلیط گرفت سوار قطار شد برای ابد از زندگی ات رفت به این فکر کن شاید تو هم تنهایشان گذاشتی که بریده اند و رفتند اینجانب به تعداد موهای سرم دوست تنها گذاشتم حالا نمی توانم طلب کار شان شوم رفقا این هم حرف آخر سفر به سلامت حلالم کنید
جاناتان به مردی که در خواب دیده بودم باید می گفتم ببخشید تو به چه جراتی یا به چه حقی مرا دوست داری اصلا من به تو اجازه دادم که دوستم داشته باشی
چون گل دل من و تو یکی ایست در این شبه واقعیت خیالی رسما اعلام می کنم شما این اجازه را دارید لطفا جرات کنید شما از ازل این حق را داشتید به همین خال هندو ترک شیرازی که امثال حافظ سمرقند و بخارا را حراج می کنند قسم
جاناتان بعد از کورنا برنامه ریختم کلاس رقص ثبت کنم حسابی به زحمت خواهی افتاد شرمنده که باید ماشین را کنار جاده بزنی دم غروب با آهنگ
fairy tale الکساندر تمرین رقص کنیم
شرمنده که هر وقت با هم می رویم از کتاب خانه حافظیه کتاب امانت بگیریم نگهبان باید تا دم درش ما را اسکورت کند که یک وقت حوض را نبینم مثل همیشه تو را به چالش آب بازی دعوت نکنم
شرمنده که پشت سرت می دوم جیغ می کشم قبض روحت می کنم آن هم به خاطر به باد رفتن گل قاصدکی می خواستم به تو بدهم شرمنده دست هایت را بی هوا می گیرم تو را به نزد گل های قاصدک می برم و می گویم هر کس قاصدک های بیشتری فوت کرد دیگری به اندازه ی قاصدک هایش باید آرزوهایش را برآورده کند
آخ شرمنده ام که ممکن است پشت در حمام بایستم وقتی fairy tale می خوانی صدایت را ضبط کنم تو هم به خنده های از ته دلم لج کنی با لباس حمام تا حیاط دنبالم کنی برای گرفتن گوشی از دستم حتی مجبور شوی با شیر آب به حسابم برسی من به سرفه بیافتم آن هم در شبی که قرار است برف ببارد پیراهن آبی ات را که یادم رفته از بند رخت برداری روی شانه هایم بیندازی من از عطر آستینش مست شوم همان لحظه برف ببارد به خاطر سرما خوردگی مجبور شویم قیدش را بزنیم از همه بدتر وادارم کنی شلغم بخورم که این بار به خاطر موش آب کشیده شدنم و شلغم باید تو شرمنده باشی
شرمنده که وسط ترافیک سنگین معالی آباد از گل فروش گل می خرم از ماشین پیاده می شوم تا به همه زنان و مردانی که به نظرم تنها هستند گل بدهم با هر بوقی که بزنی تهدیدت کنم می خواهی جلوی همه داد بکشم من هنوز زکات عشق تو را ندادم
مادرت باید گفته باشد زن های عاشق محال است عاقل باشند آنها چون کودکی دیوانه اند مخصوصا که تو هم حضرت ماهی اصلا اگر روزی دیدی که من عاقلم به عشقم شک کن
#شبه واقعیت خیالی
- ۹۹/۱۱/۱۰