The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی

۵۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

 قلبت رو دو به نیمه تقسیم کن با نصفیش همه رو دوست داشته باش ولی با نیمه  دیگه اش فقط عاشق من باش ببین عزیز جانم با  این پاره از قلبت تا حالا کسی رو دوست نداشتی تا حالا به خاطر دوست داشتن کسی زخمیش نکردی یه تکه بکر و دست نخوره است که هیچ کس پا توش نذاشته  و قراره من کشفش کنم 

 

من مشکلی ندارم که قبل از من چند نفر رو دوست داشتی اما بهت اجازه نمی دم با سهمی که حق منه کسی رو دوست داشته باشی برای خودم هم همین طوره وقتی فهمیدم  یه خط قرمز دورش کشیدم توی این سالها هر کسی می خواسته واردش بشه اشاره کردم به سمت دیگه قلبم و گفتم برو پیش بقیه بایست اونجا می تونم دوستت داشته باشم ولی این جایی که بهش نظر داری صاحبش یکی دیگه است اختصاصیه 

 

این بخشی از قلبم چهار قفله است هر چند که نصفه دیگه قلبم داره منفجر می شه خودت که در جریان هستی نمی شه با یه چیز نصفه و نیمه همه احساسات رو تجربه کرد ولی به هر حال خودم خواستم 

 

قسمت تو به عشق مادر معروفه یعنی اگه از بین بره نصفه دیگه هم دود شده رفته هوا تصورش کن دلیل زندگی یا ادامه منه همچین چیز حساسی رو برات کنار گذاشتم می دونم توی زندگیت خیلی ها رو دوست داشتی ولی هیچ کس رو با این قسمت از قلبت نپرستیدی خودت هم می دونی که نباید خطر کنی 

 

اگه این بخش نابود بشه تا ابد یه خلا تو خالی توی قلبت بوجود می یاد دیگه قادر نیستی هیچ چیزی رو احساس کنی دیگه نمی تونی عاشق بشی مثل این می مونه که سند مرگ خودت رو امضا کرده باشی

 

 

فرض کن از هم جدا بشیم یا هیچ وقت بهم نرسیم این از آغاز تولدم تا روز مرگم به اسم توئه شابد توی زندگیم کسی رو دوست داشته باشم از کسی خوشم بیاد ولی در واقع همه شون جایگزین غم انگیز توئن توی چشمای من چشمای تو رو می بینن خودشون می فهمن من همه قلبم  رو وسط نذاشتم

 

تو توی درونم زندگی می کنی ساز می زنی می نویسی می رقصی حتی اگه نخوام سیگار می کشی حتی می تونی یه خنجر وارد قلبم کنی هی بچرخونیش روش نمک بپاشی من بی اختیار همه حق رو به تو می دم چون هیچ دست من نیست هیچ کس تو نمی شه اگه یه روز دفن بشی من همراهت به گور می رم شک نکن اصلا به امتجان کردنش نمی ارزه که خودت پشیمون می شی 

 

من فکر می کنم این تعریفاتی که کردم شبیه عشق اوله ولی این در صورتیه که عشق تو آخرینشه با وجودش همه عشق ها اثرش باطل می شه چون منشا همه این عشق هاست شاید قبلی ها  یه تمرین بودن  برای عاشق بهتر 

 

#شبه واقعیت خیالی 

 

 

 

  • فاطمه:)(:

 دهانت را ندوختند دهانت را هنوز دور نینداخته یی 

کرند کرند کرند کرند کرند کرند کرند کرند کرند کرند

با این حال هنوز وانمود می کنند که می شوند 

به گمان خودشان تو هنوز نفهمیده ای 

بگو می خواهی بدرخشی 

می گویند چشم چراغ خانه دلت  را می ترکانیم 

بگو می خواهی پنهان نباشی 

می گویند گناه چشم چرانی زیر سر توست 

جز این است که در دنیای من و تو همه کرند شاید هم کور 

در دهانم آخرین صدا می پیچد برای رسیدن به برابری باید تفاوت را فهمید 

 

 

پی اندر نوشت: توی دنیای آدمای کر که وانمود می کنن می شنون حرف هاتو ،فکر می کنی دهنت توی صورتت یه زائده اضافیه یا دوخته یا دور انداخته می شه 

  • فاطمه:)(:

کد قرمز را اعلام می کنم لطفا به زیر پتو پناه برده آهنگ بی کلام گوش کنید به ترس ها و نفرت هایتان بگویید   این قدر شبیه پیرمردی نباشند که قاچاقی سس مایونز هزار جزیره به اتاقش برده آن قدر به سر کچل سس مایونز می زند تا اهالی سالمندان متوجه می شوند برای تنبیه مجبورش می کنند پیاز خرد کند او هم بدش نمی اید از حسادت گریه کند چون بی بی جان برای پسرش که هیچ وقت به عیادت او نیامده شال گردن می بافد آن وقت پیرمرد ساندویج  خوشمزه اش را به جای این که خودش بخورد به بی بی می دهد 

این جا هنوز امن نیست ولی شما هم مثل من گیج شدید نمی دانم کی هستم پیرمرد یا سس  نیمه تمام یا حتی پیرزن و پسرش اگر فهمیدید ممنون می شوم با خبرم کنید 

گاهی دوست دارم یک سری رمز داشته باشم که بواسطه آنها زورکی حرف زدن و استیکر فرستادن  را حذف کنم مثلا این چند روز اخیر وقتی فانوس دریایی به حد مرگ ذوق زده ام می کند می گویم همان آبشار شیلی که فیلمش را برایت فرستادم #درددانگی حافظانه 

دیگر خودش می داند احساسات قلبی ام شکل آن آبشار است یا اگر از متنی خوشم بیاید نا شناس نظر می دهم نویسنده گرامی نوشته تان مثل هندوانه خنک وسط جهنم تابستان است 

 سر ظهر وقتی که جوجو تازه خوابش برده بالای سرش   داد می کشم عمو یادگار خوابی یا بیدار  تا دوست داشتنش  را با در آوردن حرصش بفهمم

چرا  شعور نداشتم که باید  برای ماندانا از داروخانه قرص معده بخرم بعد از یک ساعت می خواستم  با تردید بگویم  من سر به هوا و بازیگوشم تو چیزی به این مهمی را چند بار یادآوری کن تا فراموش نکنم اصلا هم بی خیال نشو حتی شده کاری کن از عصبانیت گریه ام در بیاید اما نگدار بی خیالت شوم 

دوست دارم الان برای یک نفر بنویسم کد قرمز ،آژیر خطر و او از قبل آیین نامه را خوانده باشد دیگر مجبور نشوم بار دیگر احساساتم را توضیح بدهم خودش نا گفته بفهمد می ترسم  آینده من گذشته ی آدم ها باشد اگر زمان نمی ایستد چرا گذشته هنوز رهایم نکرده 

 

#ننه غرغرو پست مدرن 

  • فاطمه:)(:

#تمرین گفت و گو نویسی 

 

+وایستا کارت ندارم حداقل  پا برهنه نرو وسط چمن 

_ آخ جونم بوی نم بارون تو هم شریک جرم شو بیا پا روی موسیقی احساس چمن بذاریم 

+کلی باید پیاده راه بریم استخون درد بگیری من تاکسی نمی گیرما 

_به خاطر همین می خوام نفس بکشن 

+چرا باید همیشه سر از جاهایی در بیاری که نباید اونجا باشی این حس ماجراجویی تو رو چه طور کنترل می کردن 

_می خوای دوباره زندانی بشم 

+الکی حقه نریز نگران خودتم الان مسئولش بیاد دعوات می کنه 

_باشه تو هم قول بده در مورد ماهی حرف نزنیم 

+بی خود  حالت تهوع گرفتم می دونی   چه قدر ماهی به خوردم دادی 

_اون قدر که مرغ دریایی شدی

+مثل همیشه من باید بند کفشت رو ببندم 

_دارم   یاد می گیرم ولی خودت سختش می کنی نمی تونم مثل تو گره بزنمش 

+حتما الان گرسنه یی چون جز سالاد چیزی نخوردی چرا با ماهی پدر کشتگی داری؟

_هیچ آشپزی توی دنیا متولد نشده که   ماهی رو خوب بپزه حتی مامانم 

+هی دروغ نگو  وگرنه الان  توی چشم هام نگاه می کردی 

_می ترسیدم خار ماهی بپره توی گلوم و خفه بشم 

+خوب به جای این که بهم پیام بدی ماهی هامو بخور بهم می گفتی برات پاک سازیش کنم

_هیچ کس نمی تونه مثل خودم پاکش کنه جوری که خیالم راحت بشه و به خوردنش اعتماد کنم 

+می شه توضیخ بدی روشت رو ؟

_ببین تکه تکه اش می کنم یه تکه کوچولو بر می دارم این قدر توی دستم نرمش می کنم که  مطمئن بشم هیچ خطری نیست 

+خیلی دوست دارم از نزدیک ببینم چه طوری ماهی می خوری 

_عمرا  بذازم ، اینو تا حالا برای کسی نگفتم هفت سالم بود برای دومین بار ماهی می خوردم برام عجیب بود چرا باز مثل دفعه ی اول این قدر طولش می ده وقتی اولین قاشق رو گذاشت توی دهنم یهو احساس خفگی بهم دست داد نمی دونستم چرا این شکلی شدم می خواستم بگم درد دارم  ولی نمی تونستم حرف بزنم منو بردن به آشپزخونه شروع کردن به زدنم بیشتر ترسیده بودم پیش خودم فکر می کردم من درد دارم گریه می کنم نمی تونم حرف بزنم تا این که خار رو بالا آوردم خیلی کوچیک بود باورم نمی شد چیزی به این کوچکی اذیتم کنه بعدش دعوام کردن چرا حواسم نبوده من تازه برای اولین بار فهمیدم ماهی ها خار دارن 

+من هم از تن ماهی خوشم نمی یاد چون یه بار خانوادگی مسموم شدیم انگار ماهی در هر دو صورت دردسر داره 

_یه روز قرار بذاریم با هم ماهی بخوریم 

+اوه چه قار و قوری این نزدیکی ها یه فست فودی می شناسم پیتزاهاش حرف نداره 

_باشه حتما ولی در مورد خوردن ماهی شوخی نکردم ماهی تو رو من پاک می کنم و تو هم به روش خودت ماهی من پاک کن 

+بهم اعتماد داری؟

_چه طور فهمیدی؟

+چون هر وقت به یه نفر اعتماد داشته باشی بهش اجازه می دی همراهت خار ماهی رو بگیره و بخوریش 

_ببخشید قبل از تو فکر می کردم  اگه بدبین باشم می تونم بهتر از خودم مراقبت کنم 

+خوشحالم وقتی  کنارمی احساساتتت رو توی خودت نمی ریزی در ضمن مگه امروز  ندیدی من مثل مرغ دریایی از پس همه ماهی ها بر می یام 

_یادت باشه ماهی سیاه کوچولو رو نخوری 

+من فقط ماهی رو می خورم که ممکنه تو رو خفه کنه باور می کن می دونم چه حسیه که از درد نتونی حرف بزنی بعدش فکر کنی کسایی که می خوان کمکت کنن از این حال در بیای دردت رو بیشتر می کنن 

_هوس کردم فرفره بسازم راستی وسایلش هم همراهه می گم سوار مترو بشیم وقتی یهو از زیر زمین در  اومد من فرفره رو فوت کنم 

+منظورت همون لحظه است که مترو از زیر زمین در می یاد از کنار سد رد می شه  و  مرغان  دریایی کنارش پرواز می کنن 

_واقعا اون پرنده ها مرغ دریایی ان ؟

+عزیزم فکر می کردی من تنها مرغ دریایی روی زمینم 

 

 

حق با فانوس دریایی بود من بدون این که خودم بدونم با قلبم می نویسم برام مهم نیست تعدادی کمی نوشته هامو می خونن و معروف نیستم  فقط دوست دارم احساسات رو بنویسم 

  • فاطمه:)(:

#شبه واقعیت خیالی 

 

داشتم قدم می زدم با درد خفیفی از هم پاشیدم   دست روی قلبم گذاشتم و پرسیدم غمگینی؟ درد کشید پرسیدم تنهایی این بار بیشتر از قبل تیر کشید 

گفتم تا وقتی که من هستم هیچ دلیلی برای تنها بودن تو نیست کاش باور کنی تو با من تنها نیستی دردت به جانم 

 

بین دو راهی  گیر کرده بودم خوشحال بودم که این قدر به تو نزدیکم اما از طرفی دوست داشتم این درد تمام شود ستاره یی چشمک می زد آرزو کردم که تو هم همان لحظه به آسمان نگاه کنی  مهم نیست  چه قدر از هم فاصله داریم اما اگر نباشی من تا ابد تنها خواهم ماند درست مثل درنای امید که پس از مرگ جفتش به دنبال هیچ جفت دیگری نرفت چون این از مرام عاشقانه اوست 

 

 بعدش  به خاطر آرام گرفتن جانت  وانمود کردم با تو تانگو می رقصم چند قدم جلو و چند قدم عقب ،زن همسایه از بالکن تماشایم می کرد از این که نقشم را خوب بازی می کردم خنده ام گرفت به من باشد  برای تانگو یک نفره پیراهن آبی مردانه یی خواهم خرید  تا تو را بیشتر در کنارم احساس کنم 

 

راستش چیزهایی هست که تو نمی دانی مثلا باید هز چند از گاهی   بنویسم با قلب درد مشکلی ندارم همین که بفهمم تو ناراحتی کافی ایست تا به سمت نوشتن شبه واقعیت خیالی دیگری پناه بیاورم و یادآوری کنم خودم آرزو کردم دردت به جانم باشد فقط کاش هر وقت خوشحال بودی من بی اختیار گریه کنم 

 

جاناتان سرخ پوسته از دل تنگی بیزارم از این که خودم را  موقع انتظار گم کنم بیزرام اما از تو که باعثشی هیچ وقت نفرت نداشتم سر شهری که زندگی می کنم یک برج است که به خاطر کج بودنش هیچ وقت کامل نشد یک آن گفتم نکند یک روز به این برج مخروبه بروی لبه ی پشت بام بایستی بدون داشتن هیچ آرزویی خودت را پرت کنی 

 

شورش را در می آورم اما تو به جای من نیستی که دائما دل نگران باشی آفت جانم شده  اگر به خاطر افسردگی که گریبان گیر همگی مان شده خودت را بکشی  من چه بکنم فکر می کنی حالا که ندیدمت و نمی شناسمت همه چیز راحت تمام می شود نه جانم تو همیشه هستی  به این سادگی ها از قلبم پاک نمی شوی چه بخواهم چه نخواهم به تو وصلم 

 

به من قول بده که هیچ جایی نمی روی تو باید با من سر گاز زدن به بستنی   مسابقه بگذاری و برنده شوی آخر من همیشه به خاطر حساسیتم بستنی را لیس زدم حاضرم   برای خنداندن و خوشحال کردن تو به بستنی دندان بزنم قیافه ام شکل دختر بچه یی شود که برای اولین بار آدامس اکالیپوس می خورد 

 

باید سرما بخوری تب کنی برایت سوپ بپزم با قاشق غذا در دهانت بگذارم و تا صبح بالای سرت بیدار بمانم آن قدر لوست کنم که بعد از بهبود حالت وسوسه شوی تمارض کنی که البته کور خواندی 

 

جاناتان از لبه  پشت بام ها  از تیغ ها از قرص ها از کورنا حتی از مرگ دوری کن می دانم شاید گاهی اندوه و درد چنان امان قلبت را  می برد که آرزوی مرگ می  کنی    می شود به من اعتماد کنی . زندگی کنی تا من روزی همه ی سالهایی را که تنها بودی برایت جبران کنم به هر حال شاید  لجباز ، بی اعصاب و مغرور باشم اما ..... 

 

این روزها بیشتر در مورد تو می نویسم  از نوشتن داستان بازماندم  حیف نمی خوانی اش  می دانم غریبه و خودی دستم می اندازند دیوانه را باش برای معشوق ندیده نشناخته نامه  می نویسد اما همگی بدانید از دوست داشتنش  دست نمی کشم 

 

دلبرکم حسودی نکن اگر یک زمانی از کسی به خاطر خوب نوشتنش یا نمی دانم یک چیز خوب خوشم آمده تصدق سرت شوم هیچ  دوامی نداشته چون من هیچ کس را مثل تو دوست نداشتم برای من حتی اخلاق های رو اعصابت هم خوشمزه است چون دو روی سکه را دیدم و هر دو روی سکه را دوست دارم 

 

 

 

 

  • فاطمه:)(:
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه:)(:

#تمرین گفت و گو نویسی 

 

+ببخشید دستمو گذاشتم جلوی دهنت فکر کردم شاید بخوای با صدا گریه کنی ممنون می شم درکم کنی که این جا محل کارمه همکارام زیاد آدمای جالبی نیستن 

_می دونم نباید گریه کنم اما نمی تونم 

+آب رو بخور تا نفست جا بیاد  

_اومدم اینجا یه چیزی بگم اگه عصبانی شدی به خاطر رو درواسی  با همکارات نتونی بری 

+  اگه لازم نیست بدونم  نگو چرا خودت رو اذیت می کنی 

_من یه کاری کردم که نباید می کردم اگه بفهمی قلبت می شکنه 

+ندونسته می بخشمت فقط ادامه نده 

_  از خودم بدم می یاد من با این که می دونستم رهات کردم 

+تو تمام مدت کنارم بودی حتی بیشتر از بقیه 

+من ازت فرار کردم   

_بس کن اگه جایی می رفتی من می فهمیدم 

+ جدی باش اه چرا لقمه رو دور سر خودم می چرخونم من پست های رمز دارت رو می خوندم 

_ بعضی چیزا رو نمی خواستم در موردم بدونی بی خیال  اینو تموم کنم ناهار مهمون من 

+ببین بالاخره باید درموردش حرف بزنیم یه بار  نوشته بودی به خاطر عذاب وجدان باهام ادامه می دی و نمی تونی دوستم داشته باشی 

_حرف زدن درباره اش سخته الان هم یه جوری لای منگه ام گذاشتی که ...

+حق داری توی این شرایط که دوست داشتن خودت برات سخته من با دوست داشته شدن بار روی دوشت بودم 

_می خوای تو هم بری انتظارش رو داشتم 

+ببین من با این که کنارت بودم از زندگی یت رفته بودم   هر دومون به روی همدیگه نمی آوردیم ولی الان واقعا  برگشتم شاید امروز یه حرف هاییی بزنم که آزارت بده 

_خوب چیزی نگو 

+  جلوی چشم هام نابود می شدی این که کاری از دستم بر نمی اومد اذیتم می کرد نمی خواستم با  بی عرضگی یم بیشتر بهت آسیب برسونم اما همین که کاری نمی کردم حرفی نمی زدم بیشتر بهت زخم می زد ببخشید که نفهم بودم 

_دارم یاد می گیرم  از هیچ کس هیچ توقعی نداشته باشم 

+

 

  • فاطمه:)(:

 خانم ها آقایان 

چرا طوری برخورد می کنید که حق غمگین شدن و افسرده بودن را نداریم اگر می توانید خوشحالمان کنید که بسم الله اگر هیچ کاری  نمی کنید حداقل ما را به حال خودمان رها کنید 

 

کافی ایست یک گوشه از حال خراب ما را بفهمید شروع می کنید از خوشبختی های آدم و حوا می گویید تا جناب بایدن و عیال محترم ما هم مجبوریم به زورگویی های دلسوزانه ی شما گوش بدهیم و قول بدهیم دیگر با همچین آدم های نامحرمی درد و دل نکنیم یا این که بی تفاوت از کنار ما می گذرید  در حالی که خونی و زخمی بر زمین افتاده ایم 

 

خدایا چه خوشحال  باشیم و چه غمگین باید حالمان را از این جماعت قایم کنیم  با چنین غریبه هایی وانمود کنیم صمیمی هستیم من دیگر نمی کشم هر حرفی را هر جایی نزنم من آدم پنهان کاری نیستم چون از غم و درد یا خوشحالی خودم شرمنده نیستم  هر دو بخشی از وجودم  هستند آیا حق ندارم احساساتم را بروز بدهم ؟

 

هیچی برایم به این اندازه سخت  نیست که باید با آدمی معاشرت کنم که حرف هایم را به نفع خودش تعبیر می کند و سعی می کند برای روز مبادا از آن  سو استفاده کند من همیشه  کنار این آدمها احساس نا امنی دارم   امروز خریتم را فهمیدم   کاش پادکست و وبلاگم  با اسم مستعار بود مثل یک راز نگهش می داشتم تا همچین آدم هایی به این جا دسترسی نداشته باشند 

 

 

  • فاطمه:)(:

+می دونی داشتم به چی فکر می کردم  دوست دارم برگردم به اون زمانی که یه لیوان قرمز بود همه مسافرای مینی بوس از همون یه لیوان آب می خوردن 

_اتفاقا من به این دلیل با کورنا مشکل ندارم چون الان هر کس توی لیوان خودش آب می خوره کسی هم با لیوان من کار نداره 

 

****

+همش از عمد می پرسن کجاست من دیگه یه روز به جوش اومدم و بهشون  گفتم من از کجا بدونم کدوم گوریه هر از گاهی توی اینستا پیداش می شه یه قلب قرمز می ذاره و می ره 

****

+اوه ما تا دو سال دیگه مهمون کورنا هستیم 

_اگه این جوریه می خوام پیداش کنم برای آخرین بار بغلش کنم ببوسمش بعدش هم اگه کورنا منو کشت مهم نیست 

***

+  هر وقت تو خوشحال باشی باور کن  من می فهمم اون موقع  انگار یه نسیم خنک بین گندم زار می وزه و خیالم راحت می شه 

****

+ابروهام سفید شده آفرین  دارین به روند پیر شدنم سرعت می دین

_حق داری من یکی  چه باشم چه نباشم   پیر می کنم آدما رو،  راستی اگه یه روز موهامو رنگ کنم چی کار می کنی 

_شنیدم سیاه تازه مد شده بعدش می خوای به این زودی موهات سفید شه 

+خوب کی می تونم موهامو رنگ کنم

_وقتی که چهل سالت شد

+نارنجی بهم می یاد

_آره می یاد 

+خیلی طول می کشه یعنی واقعا  باید تا چهل سالگی صبر کنم 

_زندگی حتی با بدی هاش  مثل یه چشم به هم زدنه 

******

+می گن لحظات آخر که داری می میری زندگی یت از اول تا آخر جلوی چشمات پخش می شه به خاطر همین باید جوری زندگی کنی  که دلت می خواد 

_ولی  من هیچ وقت ژانر وحشت و اکشن دوست نداشتم 

 +دیوونه مهم اینه که دست هاتو می گیرم تا نترسی

_از کجا معلوم شاید تو قبل از من رفتی 

#فکاهیات ذهن خسته  

  • فاطمه:)(:

اول از ساعت دوازده ظهر دیروز تا الان که ساعت شش صبح  شده شاید در قرنطینه  تحمیلی احساس زن اسیری را دارم که در نیم ساعت باقی مانده باید لباس سرباز مرده یی را از تنش در بیاورم موهایم را کوتاه کنم و حرف زدن در موردش سخت است یعنی وقتی نیروهای مهاجم سر رسیدند در ظاهر مرد کر و لالی باشم اما در درونم زنی هستم که نگرانم هویت واقعی ام لو برود

 

(بی خیال آن قدر می خواستم عمر کنم که  به فانوس دریایی گفتم رفیق دوست دارم در سن سی و سه سالگی روز تولدم فرانسه باشم و سال نو را کنار برج ایفل جشن بگیرم روشن شدن برج ایفل را تماشا کنم 

 

یک ساعت بعد برایم عکس چراغ خواب ایفل را فرستاده بود و البته به من همان لحظه  گفته بود فاطمه هنوز هم دیر نیست اگر هیچ وقت نتوانستی به فرانسه بروی سال آینده روز تولدت برج ایفل را به خانه ات بیاور ...#دردانگی حافظانه)

 

راستش تا حالا به فکرم نرسیده  یک سری آرزوهای بزرگ را می توان با دلخوشی های کوچک مشابه تاخت زد که حسرت به دل هم نمانی مثلا امسال عید به کوه مرموز بچگی ام بروم و خیال کنم اورست را فتح کردم هر روز شبه واقعیت های خیالی را بنویسم و فکر کنم جاناتان سرخ پوسته واقعا وجود خارجی دارد...

 

ولی خدایش آن قدر در ایام قرنطینه با بسته های اینترنت سر و کله می زنیم نگرانم مبادا خودمان هم مثل اینترنت قابلیت اتمام یا شارژ مجدد را  پیدا کرده باشیم  مثلا شما که این متن را می خوانید شانستان بزند و بی نهایت باشید ولی من که می نویسم غالبا احساس می کنم دو گیگ بیشتر اعتبار ندارم باید صرفه جویی کنم 

 

از اواخر ترم هفت حول و حوش یک گیگ از دست دادم  خوب باید نصف وقتم را می گذاشتم تا برای همکلاسی هایم توضیح بدهم چرا تن صدایم بلند و رساست هی معذرت بخواهم میکرفونم را درست می کنم  ببخشید اصلا نمی دانستم تنظیماتش اشتباه ست یا قبل از استاد از آنها  اجازه بگیرم چه مقالاتی را ارائه بدهم   خلاصه سر هر حرفی مثل بنده یی به خدا جواب پس بدهم 

 

 دارم از دورانی حرف می زنم که در حالت ذخیره بودم دیدید وقتی گوشی را نیاز دارید روی حالت ذخیره می گذارید تا آهسته تر شارژ تمام کند من هم همین حالت را داشتم یعنی روزهایی بود که برای خوردن و خوابیدن هم شارژ از دست می دادم  وای نه درسی مثل حافظ که از ترم اول برایش  جانم  در می رفت  حکم جعبه کبریتی را داشت که باید با دست خیس برمی داشتمش 

 

بعد یک عده آدم از همه جا بی خبر پشت گوشی همراهشان برای پاره پاره کردن آدمی دندان تیز کرده بودند  که دو گیگ اعتبار داشت  و واقعا با بیمار کورنایی که نفس های آخرش را می کشید هیچ فرق چندانی نداشت 

 

الان به لطف فانوس دریایی و جاناتان سرخ پوسته گاهی رو به نهایتم راستش نسبتا بهتر شدم حداقل دیگر به خاطر خوردن و خوابیدن از من اعتبار کم نمی شود برای پادکست و نویسندگی یک برنامه هایی در سر دارم می خواهم برای  ارشد یک رشته ی متفاوت را امتحان کنم دلخوشی های خیلی کم زندگی را پیدا کنم 

 

اگر دانشکده ادبیات از من درخواست می کرد در مراسم فارغ التحصیلی سخنرانی کنم رو به روی ورودی96 می ایستادم و گفتم شرم به شما باد که از ورودی شما خودخواه تر   دانشگاه ادبیات به چشمش ندیده 

من چه قدر خوشبخت بودم که تا ترم پنجم به جای وقت گذراندن با شما به حافظیه می رفتم  من  دورنگرا و ساکت بودم ولی به نظر شما به دلیل سلام ندادن   و آدم حساب نکردنتان  گاو بودم 

شما خیال می کردید در مورد من  خیلی چیز میز می دانید و مرا می شناسید اگر می فهمیدند پای مبارک را از گلویم بر می داشتید و جلوی نفس کشیدنم را نمی گرفتید  من در این چهار سال گذشته بعضی روزها در حالت ذخیره بودم و چند گیگ بیشتر نداشتم می دانید وقتی آدم شارژ تمام می کند چه می شود بی خیال این برای شما که از من با سوادترید اتفاق نمی افتد 

ولی حتما  در این  مراسم از ده نفر به خاطر محبت هایشان  تشکر می کنم و صدایشان می زنم بلند شوند تا برای ده دقیقه به احترامشان سکوت کنم و دست بزنم  آخ مثل ورم  سر دلم مانده بود الان هم کورناست ترم بعد هم ترم آخر است از چی بترسم مثلا ترورم می کنند   

#فاش شدن سرمهریات

#دردانگی حافظانه

#ننه غرغرو پست مدرن 

  • فاطمه:)(: