چه قدر مغرورم من
دلم برای گرمای جنوبی فانوس دریایی یک ذره شده آخر کلی حرف دارم با اشتباق های او ولی فکر کنم اگر پیام بدهم مزاحم می شوم و دلخورش می کنم
هشتم بهمن از او قول گرفتم که اگر روزی قرار به رفتن بود قبلش حداقل خداحافظی کند مرا در پوست گردو نگذارد خیلی ها از من رفته اند تازه ککم نگزیده ولی این بار من باید منتظر قطار متروکه یی باشم که مسافرش هرگز نخواهد آمد