The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی

محبوب من در ... نظامی  به قرن های دور می برمت در عصری که محتوای شبکه های مجازی نسل ما  در   نسخ دیجیتالی ذخیره شده است و مثلا قسمت  من و تو در قسمت تاریخ عاشقانه قرار داده باشند می دانی پس از تفسیر زبان باستانی آنها از پس معنی... بر نخواهند آمد به خاطر همین تحقیقات گسترده و پژوه های کلان برای کشف ... خواهند گذاشت اول فکر می کنند ... یک معنا دارد که امیدوار هستم تنها به این نتیجه اکتفا نکنند شاید پس از تحقیق های بی شمار به این نتیجه برسند... گسترده تر از حرف هاست سه نقطه های ما در جملات، کلمات معمای لاینحل قرن های دور خواهد بود اما من و تو می دانیم...یعنی بقیه اش را نمی دانم یعنی بقیه اش را می دانم اما نمی توانم حرف بزنم یعنی خیلی حرف دارم ولی به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن یعنی حرفی که اجازه نداریم در موردش حرف بزنیم 

 

امروز خیلی می تر... تو چه طور تو هم وح... داشتی هنوز باور نمی کنم دروغ چرا گر... کردم دوباره در... گفتند برای حقیقت  نیاز داشتم کنارم باشی خودم را برای ب... اتفاقات باید آماده کنم دلم می خواهد یک روز بیدار شوم  و  احساس کنم زنده بودنم گن.. نیست لحظه ای نیست که از خودم نپرسم نکند آخ... باشد آدم های کنار ساحل خبر ندارند از ما که در طو... جا... می دهیم تازه اگر بفهمند جای ما نیستند که در یک سقوط هزار تو ....

دیروز برای لاشه یک سوسک وسط راه که به این ور آن ور شوتش می کردند آرزو کردم در زندگی  بعدی اش پروانه شود از این عجیب تر  از حجم زشتی این ایام حتی به ساختار آزادانه  طی دستشویی غبطه می خوردم  و قشنگتر می دانستمش انگار  ماهیت آدمی داشت  وقتی یک نفر در آن حوالی  یادآوری کرد این طی است به آن دست نزنم کجایش قشنگ است  به کجا ها که نرفته است فکرم جای دیگری بود  نه تنها طی بلکه موجودیت آینه ها و قاب های روی دیوار دانشگاه  بیشتر از من  رسمیت ...  

راستی قلب  غزاله، حدیث،مینو و مهسا دیگر نمی ت..د تو خبر داری دف.. ب.. نو... ک..

 

 

  • فاطمه:)(:

من هنوز اصرار آدم ها را برای این که حتما جز گروه  خاصی قرار بگیری وگرنه از همه جا رانده شده ای نه درک می کنم نه می خواهم قبول کنم که حتما باید جز یکی از این گروه ها باشم بر اساس ظاهر یا برخی از عقایدم برچسب خاصی بر خودم بزنم و بر اساس  اصول از پیش تعیین شده این گروه ها واو به واو عمل کنم حتی  اگر در برخی از مواقع بی منطق و غیر انسانی رفتار کنند چشم هایم را ببندم و رفتارشان را تایید کنم همیشه همین توقع را دارند شاید من اشتباه می کنم ولی از من  پیروی کور کورانه نخواهید فاطی چون هم شکل ما هستی  همچین توقعی از تو داریم‌   :/

 

  بی منطق  گروه خاصی را نمی پذیرم چون تجربه نشانم داده است که حتما باید بی چون و چرا با این جماعت پیش بروم و طبق انتظارات آنها رفتار  کنم در حالی که باید تلاش کنم دور از تعلق در بی رنگی به صدای همه ی افکار گوش بدهم در زندگی ام به همه مجال حرف زدن بدهم رفتارم با کسی   به خاطر رنگ، مذهب ، گرایش جنسی، معلولیت   تبعیض آمیز و خشونت آمیز نباشد البته قبول دارم آرمانی  به نظر می رسد 

برای من احترام به عقاید هر دار و دسته ای  تا جایی جایز است که حق حیات را از یک انسان نگیرد یا  به یک انسان آسیب نزند در واقع هر عقیده ای حال با هر تفاوتی اگر منجر  به انسانیت، صلح و دوستی شود محترم است اما اگر هر عقیده ای یا رفتاری از جانب یک فرد مذهبی یا غیر مذهبی به انسانی آسیب وارد کند نمی پذیرمش 

بله ممکن است از این به بعد پای صحبت هر مذهبی یا غیر مذهبی پشینم با دنیای متفاوت هر دو آشنا شوم برای من آن قسمتی از باورشان زیباست که باعث شود به خاطرش  آدمها همدیگر را دوست داشته باشند و زندگی را برای یکدیگر بهتر کنند پس اگر یک فرد غیر مذهبی یا مذهبی فرقی ندارد یکی‌ از باورهایش منجر به انسانیت شد برای من  محترم و دوست داشتنی ایست 

  

بابا حرف من این است به قول مولانا کاش به هر جمعیتی نالان شد جفت خوشحالان و بدحالان شد  ممکن است فکر به خصوصی  داشته باشند که در آن یک انسان کمتر آسیب می بیند یک انسان بیشتر خوشحال باشد از درد و رنج یک انسان جلوگیری کند  

از طرفی اگر هر کدام از این گروه ها به خاطر یک باور یا یک  تلقی به خصوص  عملی غیر انسانی انجام بدهد و حق حیات انسانی را زیر سوال ببرد مطمئنا حمایت نمی کنم بلکه وظیفه دارم همراهی نکنم به ایشان حالا اهل هر گروهی که باشند یادآوری کنم عزیزم داری با این باور به خصوص به انسانی  آسیب می زنی 

می دانم در حد نظریه است می دانم زمان می برد تا بخشی از وجودم شود اما چه در زمان کارشناسی  چه الان بیزارم از این که یک طناب بین دو گروه مذهبی و غیر مذهبی باشم که بخواهند مرا سمت خودشان بکشانند هر دو حق مطلق نیستد  هر دو همیشه درست نمی گویند هر دو همیشه منطقی فکر نمی کنند بنابراین باتوجه به وقایع این روزها من هم  فکر می کنم این عقیده درست است که هر کسی حق انتخاب برای پوشش و بدنش داشته باشد  

 گویا آدم هایی مثل من قرار است این روزها زیاد فحش بشنوند اما از این  به بعد نمی خواهم خودم را به تجربه ی زیسته ی یک گروه خاص محدود کنم و خودم را از دیدن جهان های  دیگر محروم کنم دنیای هر آدمی می تواند برای من  داستان نویس جالب باشد 

ایده آل من این است از این محدوده فراتر بروم در معبدی یا یک کلیسا  با یک هندو یا یک کیش   حرف بزنم در یک بار ال جی بی تی کیو با یک فعال اقلیت جنسی گفت و گو کنم در مسجدی با یک طلبه گفت و گو داشته باشم بله بله  من می خواهم با چند صدایی با دگری ها گفت و گو کنم این ایده آل من است تا جست و جو کنم  در کدام نقطه از  باور و تفکرشان انسانی رنج کمتری می برد انسانی خوشحال تر است انسانی متحمل درد نمی شود یا در کدام نقطه از باورشان خشونت و تعصب دیده می شود 

 

کاش بشود اما اگر هم مجالش پیش نیامد چون آدمی همیشه ایده آل هایش عملی نمی شود حداقل یک جایی سعی کردم حرفش را بزنم در موردش فکر کردم یا در رفتارم  نشانش دادم البته یادآوری کنم در حال حاضر همچین باوری دارم بعدا نمی دانم چه اتفاقی خواهد افتاد شاید نتوانستم نشانش بدهم 

ببخشید سرتان را درد آوردم در ذهنم ورم شده بود نیاز داشتم جایی باشد که آزادانه مطرحش کنم اگر اشتباه نکنم یکی از بچه ها  می گفت آدم هایی مثل من فحش می خورد اما فکر می کنم بد نیست وجود داشته باشم سعی کنم از این درونمایه  در داستان هایم استفاده کنم قبلا خجالت می کشیدم و نگران بودم که شاید برخی قضاوتم کنند ولی الان احساس می کنم در حال حاضر ضرورت دارد 

  • فاطمه:)(:

می خواستم یاد آوری کنم تعصب و خشونت در شکل هر باوری زشت و زننده است چه زمانی که ادعای مذهب داشته باشی چه زمانی که به مذهب باور نداشته باشی اگر با هر باور و عقیده ای متعصب باشی و  با یک انسان به خاطر مطابقت نداشتن با تعصب هایت خشونت آمیز و تبعیض آمیز رفتار کنی مرتکب یک عمل غیر انسانی شدی

من خودم را از این دور باطل  مبرا نمی دانم در برخی از برهه های زندگی ام چه زمانی که باور مذهبی داشتم چه در حال حاضر که به آن متعهد نیستم   گاهی اوقات  همین اشتباه را  داشتم در اماکن عمومی  به  زنی که حجاب نداشت به شکل یک موجود فضایی غیر معمولی  نگاه کردم یا همین  هفته  گذشته در سلف دانشگاه به دو خانم محجبه همین دید را داشتم  به گونه ای که شاید  سنگینی نگاهم را احساس می کردند 

  اعتراف می کنم  زمان برد تا متوجه اشتباه خودم شوم و تلاش کنم خودم را اصلاح کنم  نمی دانم عملی هست یا نه ولی در این روزها کاش آموزه ی استاد بزرگوارم  در وجودم نهادینه شود حقیقت فقط در نزد من نیست حقیقت یک مفهوم متکثر در نزد همه است در واقع  همه به نوع خود حق دارند...

من تنها حق مطلق نیستم هنگامی که فکر می کنم خیلی خوب و بی نقص هستم باید به موجودیت  خودم شک کنم چون هر لحظه ممکن است از این موجود هر عملی سر بزند باور دارم ما  موجوداتی هستیم که یک هیولا و یک آدم همزمان در درونمان زندگی می کند این دو نیروی متضاد دائما در جنگ و جدال هستند که خود را در افکار و رفتارمان  نشان بدهند

گاهی  هیولا پیروز می شود و هر آنچه را که نباید می کند پس برای من حجاب از سر کشیدن از  زن محجبه به اندازه ی حجاب گذاشتن بر سر یک زن که به آن باوری  ندارد به یک اندازه ناراحت کننده و زجر آور است

این روزها بعضی ها خشمگین و احساساتی هستند متعصبانه ممکن است با  هر طرز تفکری که دارند  زنی را  چه محجبه چه بی حجاب از  حق انتخاب بر بدنش محروم کنند و با او خشونت آمیز رفتار کنند متاسفانه  به این شکل خشونت و تعصبشان را نشان بدهند  حجاب از سر زنی  بکنند یا  بر سر زنی حجاب کنند 

خواهر من برادر من کاش یادت باشد تو چه مذهبی باشی چه مذهبی نباشی چه بینابین باشی چه جز هیچ کدام نباشی اگر به خاطر تعصب هایت به خشونت بی جا  متوسل شدی راه را اشتباه رفتی  ما در جهان نسبیت زندگی می کنیم هیچ کس حق مطلق نیست بلکه  حقیقت در نزد همه  پراکنده  است 

 

 

  • فاطمه:)(:

 

و نام تو رمز می شود در داستان من 

 برای من مثل یک جوانه ی کوچک در دل یک صخره بود که زور  سر زندگی اش  به سرسختی صخره غلبه کرد ریشه دواند تبدیل به یک درخت تنومند شد وقتی که بر لبه ی پرتگاه قدم به قدم به انتها نزدیکم می کردند درآخرین لحظات سقوط دستم را گرفت

  • فاطمه:)(:

خیلی خوب اینجانب به خودم قول می دهم از هفته آینده یک خیالباف منزوی باشم که آدم ها دوست داشته باشند برای سر در آوردن از مغزش جمجمه اش را بشکافند یا چشم اشعه ای داشته باشند 

حال نمی کنم با این که بچه های خوبی هم هستند اما من حال نمی کنم اگر فاصله بگیرم و بخواهم یک محدوده داشته باشم مطمئنا اتفاقات خوبی نخواهد افتاد خودم بیشتر اذیت می شوم لابد لازم است مثل یک دسته پرنده من همانی باشم که از بقیه  جا می افتد ولی تلاش نمی کند خودش را به بقیه برساند   

نیاز دارم کنارشان در سکوت به‌ خیال بروم از خیال برگردم این امنیت را داشته باشم که موقع خیال کشته نشده باشم پس دائما وراج هستم یعنی همانی که بدون اسلحه اش جایی نمی رود   یعنی می شود کنار هم سکوت کنیم از سکوت در کنارشان خوشم بیاید  حرف هم  بزنیم ولی بعد از معاشرت روحم شبیه یک فلامینگو افتاده در دام شکار خاموش نباشد معاشرت با این گروه مرا از خودم و نوشتن داستان دور می کند 

 

احساس می کنم نمی توانم گاهی نفرتم را قایم کنم از این وضع بدم می آید وانمود کنیم که چه قدر کنار هم خوب به نطر می رسیم و بهم اهمیت می دهیم اصلا هم قصد نداریم گیس و گیس کشی کنیم طرف را با صد روش ممکن به قتل برسانیم  آقا دالی موشه بس است من تمام آنچه که نباید می دیدم دیدم شما هم همین طور 

هیچ وقت به این اندازه عاصی نبودم مجبور باشی در دسته ای قرار بگیری چه می دانم پشت و رو باشی احساساتت را همان طور که وجود دارند بروز ندهی از خودت شرمنده ات کنند یا تو این طور تصور داشته باشی   تازه فکر کنی از آنها بهتر هستی در حالی که هر کس به نوع خودش منحصر به فرد است

حقیقتا  من به این گروه تعلق ندارم از هفته آینده راه خودم را جدا می کنم واقعا هم به شیوه ی محترمانه اش نمی شود ولی به درک دیرتر می روم و می آیم برای کنار هم نبودنمان بهانه می آورم  اولش سخت است بعد عادی می شود وای فاطمه یادت باشد خودت خواستی بعدا زیر حرفت نزنی من نمی توانم انکار کنم در جمعی هستم که برای خود واقعی ام اهمیت قائل نیستند من هم برای خود واقعی آنها ارزشی قائل نیستم  

  • فاطمه:)(:

اگر شما ماجرای مرا با آقای آتشنشان خوانده باشید حتما می دانید  که چه قدر این  فلفل خوش مزه اجتماعی ایست  آقا  هنوز هم می خواست با همه بازی کند هنوز هم به عمد با لحن بچه گانه حرف می زد اول که من را به جا نمی آورد رفقای خود را داشت بعدش هم که زخمی شده بود دلش می خواست نازش را بکشند کلاس داشتم مخم کار نمی کرد حسابی از حس ناشناخته که یادم نمی آمد  عاصی بودم خودتان که از ماجرای این روزها و این سال ها و این قرن ها خبر دارید کلافه بودن از انسان های اولیه از نخستین قربانی ها شروع شده است مال الان نیست  اما  بعد از خودم پرسیدم چرا برایش چسب زخم نخریدم حتما خیلی درد می کرد احساس می کردم جلب توجه می کند 

تنها کاری که کردم از او خواستم روی کاغذ شکل دردش را نقاشی کند شبیه خط خطی بود وقتی گفتم حالا تصور کن برای زخمت چسب زخم داری حست چه شکلی خواهد بود یک دایره کشید 

خیلی جالب بود دردش شکل درهم داشت ولی چسب زخم یا به قولا درد با چسب زخم  یک دایره بود من تعریف هندسی و ریاضی دایره را نمی دانم نمی توانم دقیقا با کلمات این مفهوم را بیان کنم اما دلم خواست بی دردی من یک دایره باشد چون یک دایره تمامی ندارد چون دایره رفیق من مثل خط خطی های دردش  پیچیده و در هم نبود در درونش بی رنگ بود 

وقتی کلاس تمام شد طیق قولی که به او داده بودم برگشتم باز هم می خواست بازی کنیم اما از بد حادثه بلد نبودم بازی کنم یا شاید هم یادم رفته بود  این هم برای خودش یک عیب است یادم باشد در اولین فرصت بازی یاد بگیرم روی نیمکت نشستیم  اولش که فرمودند روی نیمکت پی پی کبوتر است نمی تواند بشیند بعدش گاری اه ببخشید ماشین آتشنشانی را برداشت

با یک حالت ملتمسانه گفتم می شود برایم دوباره نقاشی بکشی اصلا این گاری اگر یک ادم باشد چه شکلی ایست 

اولش که ناز کرد نیامد بعد وقتی گاری را نقاشی کشید ادمش مثل بقیه ادم ها بود اما دستانش شبیه دو بال بود پاهایش شبیه پای یک پرنده حالا که فکر کنم سر ادمش شبیه یک لانه انگاری هم آدم بود هم نبود حالا این جایش را بشنوید امیدوارم مامانش متوجه نشود وقتی از او خواستم برای تصورش اسم بگذارد اول سعی کرد بنویسد بعدش نمی دانم به چه چیزی فکر می کرد که گفت گوزمن اره فکر کنم همین اسم بود شاید هنوز متاثر از پی پی کبوتر بود 

نمی دانم در این حال که بین خندیدن و جدیت گیر کرده بودم طناب از کجا پیدا کرد گاری تبدیل به گاو شد هر چه قدر می گفتم دردش می گیرد یواش تر گوشش به این حرف ها بدهکار نبود اخرش پرسیدم مگر الان گوز من نبود چه طور گاو شد دو بار پشت سر هم گوزمن را تکرار کردم بزرگوار آن  چنان در نقشش فرو رفته بود وقتی داشتیم خداحافظی می کردیم گفت صبر کن گاو را ببندم بعد برو

یعنی  گوزمن فحش است ولی رفیق ما مقتضای سنش هیچانه گفت  تازه اگر اشتباه نکنم یک اسم اسپانیایی ایست اگر سریال نخبه را دیده باشید اسم یکی از شحصیت ها گوزمن بود بگذریم امیدوارم استاد نشنیده باشد چون داشتند در آن حوالی با تلفن حرف می زدند از ماجرای اسم خیالی خبر نداشتند اصلا هر کس در آن لحظه از آن حوالی رد می شد همین فکر را می کرد من دارم به بچه فحش یاد می دهم 

نمی دانید اتش بلا چه لبخندی ریزی هم داشت که شیطنت از آن می بارید خلاصه به بدبختی از او خداحافظی کردم تا به کلاس بعدی بروم 

دومین کلاسم را با یک استاد روانشناس داشتم درس کتاب های تصویری کودک استاد اتفاقی نقاشی گوزمن را دید گفت به به نقاشی هم کشیدی 

گفتم استاد نقاشی من نیست یک بچه آن را کشیده است و جریان نقاشی اسم شگفت انگیزش را برای استاد تعریف کردم 

وقتی با بچه ها حتی چند لحظه هم نشین می شوی رنگ و بویشان را می گیری شاید هم مقتضای رشته ام باشد وقتی اتوبوس دانشگاه دیر کرده بود گفتم من قبلا خرس قطبی بودم تحمل این گرما راحت نیست البته چه خوب که الان خرس قطبی نیستم بعدش هم که سوار اتوبوس بودیم وقتی اتوبوس زور می زد از سر بالایی ها رد شود صدا می داد راستی این من بودم که  گفتم اتوبوس صدای اژدها می دهد یا صف سلف لاک پشتی ایست یا موقع ناهار وقتی باد ماسکم را روی زمین انداخت مثلا یک معشوق در دانشکده داشتم که ماسکم را نفرین کرده روی زمین بیفند صورتم را ببیند بعد هم برای تایید حرفم گفتم ادم وقتی بخواهد چهره معشوقش را ببیند این ماسک  باقی حرفم  یادم نیست فکر کنم منظورم این بود که ریز ریز  شود 

راستی غافل گیر شدم  چون انتظار نداشتم بعد از پنج سال دانشگاه را برای اولین بار  از طبقه دوم تماشا کنم ولی همراهان محترم قدر من ذوق نداشتند یک کم من  زیادی ذوق می کردم یک کم دیر نیست  امروز فهمیدم منبع شادی آدم باید خودش و آدم های خاص باشد روی بقیه حساب باز نکند با این حال زندگی من یک چیز کم دارد یک عدد آدم ذوق زده و هیجان انگیز ترکیبی از حس اسکارلت اوهارا به اشلی و آنه شرلی 

یک اعترافی بکنم یک حرف بدتر از گوزمن زدم اقا من داشتم به رفیق نشان می دادم چه قدر از صدای خش خش خوشم می آید چند بار پریدم رفیق زیادی پرید گرد و خاک بلند شد بنده خدایی که زیر درخت نشسته بود پدر چشمش در آمد من دست رفیق را کشیدم سریع معذرت خواستم نمی دانم این حرف احمقانه از کجا آمد که گفتم هشدار ارامش ما نخراشی 

چون احساس می کردم وارد حریم خصوصی اش شده بودیم و این حرف دلش بود طفلک رویا پردازی که زیر درخت کتاب می خواند چند دقیقه بعد بلند شد رفت الان نگران هستم نکند به خاطر این جمله از من ناراحت شده باشد اخ  انگار پشت پرده به یک نفر اعتراف می کنم حالا که همه چیز را گفتم اعتراف می کنم من می خواهم امید داشته باشم با این که ممکن نیست به نظر همه احمقانه و ممنوعه است اره من مجرم هستم می خواهم امید داشته باشم ان هم فقط به خودم به خیالبافی هایم به تخیلاتم به اهدافم   ولی به همه ی آدم ها نه مخصوصا انها که ذوق کردن را بلد نیستند  

 

  • فاطمه:)(:

از امروز صبح مرده بودم اما با صدای یکی از بچه های گروه زنده شدم خوب پیش از آن که بگویم جریان از چه قرار است  بگذارید ماجرا را از اول تعریف کنم سال گذشته  یکی از همکلاسی های ارشد گروه  قصه گویی و قصه نویسی برای گروه رده سنی کودک و نوجوان تشکیل داد  من هم چون تجربه نداشتم و سرم درد می کرد که  بالاخره باید  از یک جایی شروع کنم عضو گروه شدم خوب اوایل کار گیج و ویج بودم  همکلاسی ارشد با مدیریتش کم کم به من   اعتماد به نفس داد تا به عنوان دانشجوی ادبیات کودک فعالیتم را شروع کنم

 برگردیم سر اصل مطلب  این روزها در اوقات فراغتم برای بچه ها کتاب های کودک و نوجوان بلندخوانی می کنم و کتاب معرفی می کنم  هر از گاهی هم  یکی دو تا از اعضای نوجوان  داستان هایی که نوشتند در گروه به اشتراک می گذارند  راستش امروز وقتی داشتم داستان یکی از بچه ها را می شنیدم حال ناشناخته ای  داشتم نمی دانم چه اسمی می توانم بر روی این احساس عجیب باید  بگذارم اما شاید خوشحالی و امیدواری بهترین توصیف ممکن باشد  او آگاتا کریستی جوانی بود که در مورد یک داستان مرموز در یک پرورشگاه نوشته بود 

 از همه عجیب تر احساس می کردم مسئولیتم سنگین تر از قبل  شده است  حالا دیگر حق ندارم از زیر بار خواندن کتاب های نقد داستان شانه خالی کنم اتفاقا الان باید بیشتر از قبل   در زمینه ی رشته ام مطالعه  داشته باشم تا بتوانم تسهیلگر  مفیدتری برای این بچه های با استعداد و خوش ذوق باشم 

 

  • فاطمه:)(:

دارم برای خودم گوشه دنج درست می کنم برای فرار از حجم نا امیدی این روزها

نه این که قبلا پناهگاه امن نداشتم  به هر حال  کار از محکم کاری عیب نمی کند اعتراف می کنم هنوز  به این سبک از زندگی  عادت ندارم

هنوز نمی دانم چرا اصرار دارم  باید اوقات فراغتم را با دیدن انیمیشن و خواندن ادبیات کودک پر کنم  خوب شاید چون یادم می اندازند می توانم دوباره  کودک باشم  اصلا هم  اهمیتی ندارد  بیست و چند ساله باشم بعضی از اوقات انیمیشن و ادبیات کودک امیدوارم می کنند دنیا آنچنان هولناک نیست هنوز جایی برای امید داشتن هست 

خلاصه اگر دیدید در وبلاگ در مورد ادبیات کودک و انیمیشن زیاد حرف می زنم و می نویسم در این قبیل از  پست ها به  همراه کودک درونتان بیاید قدمتان روی چشم 

 

_نمی دونم چرا هر جایی که می ریم جایی نیست که می خوایم باشیم 

-اگه خونه رو توی قلبت پیدا نکنی هیچ جای دیگه  پیداش نمی کنی 

 

 

_خب وقتی عاشق یه نفر هستی یعنی واقعا عاشقش باشی باید حاضر باشی هر کاری به خاطرش انجام بدی حتی اگه به این معنی باشه که اونو از دست بدی 

-حتی اگه درد بکشی ؟

_مخصوصا در این صورت 

  • فاطمه:)(:

محبوب من خواهش می کنم آمدنت  مثل دو راهی بین التعطیلی تقویم تحصیلی دانشگاه نباشد ...

محبوب من اگر بدآموزی نباشد  باید به اطلاع برسانم  در دو هفته اول تحصیلی دانشگاه  مثل جناب  فردیناند بین دو راهی رفتن یا نرفتن گیر افتادم 

 


 

  • فاطمه:)(:

احساسم در این لحظه  به خواب رفتن پاهای یک دونده دو ماراتن قبل از شلیک شدن آغاز است 

زندگی ام در چند ساعت پیش  مثل خاموش و روشن شدن چراغ اکسیژن یک نوازد بود 

 

  • فاطمه:)(: