The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی

اوقات فراغت دلچسب این روزها

شنبه, ۲۶ شهریور ۱۴۰۱، ۰۴:۲۳ ب.ظ

از امروز صبح مرده بودم اما با صدای یکی از بچه های گروه زنده شدم خوب پیش از آن که بگویم جریان از چه قرار است  بگذارید ماجرا را از اول تعریف کنم سال گذشته  یکی از همکلاسی های ارشد گروه  قصه گویی و قصه نویسی برای گروه رده سنی کودک و نوجوان تشکیل داد  من هم چون تجربه نداشتم و سرم درد می کرد که  بالاخره باید  از یک جایی شروع کنم عضو گروه شدم خوب اوایل کار گیج و ویج بودم  همکلاسی ارشد با مدیریتش کم کم به من   اعتماد به نفس داد تا به عنوان دانشجوی ادبیات کودک فعالیتم را شروع کنم

 برگردیم سر اصل مطلب  این روزها در اوقات فراغتم برای بچه ها کتاب های کودک و نوجوان بلندخوانی می کنم و کتاب معرفی می کنم  هر از گاهی هم  یکی دو تا از اعضای نوجوان  داستان هایی که نوشتند در گروه به اشتراک می گذارند  راستش امروز وقتی داشتم داستان یکی از بچه ها را می شنیدم حال ناشناخته ای  داشتم نمی دانم چه اسمی می توانم بر روی این احساس عجیب باید  بگذارم اما شاید خوشحالی و امیدواری بهترین توصیف ممکن باشد  او آگاتا کریستی جوانی بود که در مورد یک داستان مرموز در یک پرورشگاه نوشته بود 

 از همه عجیب تر احساس می کردم مسئولیتم سنگین تر از قبل  شده است  حالا دیگر حق ندارم از زیر بار خواندن کتاب های نقد داستان شانه خالی کنم اتفاقا الان باید بیشتر از قبل   در زمینه ی رشته ام مطالعه  داشته باشم تا بتوانم تسهیلگر  مفیدتری برای این بچه های با استعداد و خوش ذوق باشم 

 

  • ۰۱/۰۶/۲۶
  • فاطمه:)(: