The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی

۳۹ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

یک روز صبح از خواب بیدار می شود اما نمی داند کجاست او خود را به یاد نمی آورد 
آواره و ولگرد می شود در طی سفر خویش با گروهی همراه می شود اتفاقاتی برای او رخ می دهد 
او مجبور است همه چیز را از صفر شروع کند تا این که به مرور زمان به خاطر می آورد دختر کشیش است این در حالی ایست که راهی برای برگشت ندارد چون اهالی روستا پشت سرش شایعه کردند که به همراه مردی فرار کرده و پدرش هم چندان تمایل ندارد او برگردد 
به دلیل فراموشی مدت هاست از زندگی و عقاید مذهبی خود فاصله گرفته حتی به خاطر فشار زندگی مجبور شده بر خلاف قوانین سفت و سخت مذهبی که به آن اعتقاد داشت برخورد کند
در ابتدای رمان متوجه می شویم که اساس کلیسا بر سخت کوشی های این دختر است حالا که او نیست کلیسا دچار مشکل شده 
من با انتهای رمان به شدت هم ذات پنداری می کنم دختر کشیش به لطف فراموشی زندگی متفاوت تری را تجربه کرد و متوجه زوایای پنهان عقایدش شد فراموشی به او دوباره حق انتخاب داد  

 

با این که همانند سابق متحجر نیست و به برخی از اشتباهات عقاید خویش پی برده ولی دوباره به همان کلیسا بر می گردد تا به کشیش در اداره امور کمک کند 
قطعا دختر کشیش خود ما هستیم هر چه قدر هم سعی کنیم از زندگی قبلی و تفکرات دیکته شده کودکی فاصله بگیریم چنان در ما تنیده شده که گاهی قادر به تغییر نیستیم حتی فراموشی و انکار هم افاقه نمی کند 
چاپ اول و قدیمی رمان را بخوانید که از سانسور در امان مانده باشد متاسفانه بعید نیست در چاپ های جدید رمان را ناقص کرده باشند 

  • فاطمه:)(:

چرا  توقع دارند احساساتی که به آنها داری حتی با وجود خطر سمی بودن مثل آشغال های دوست داشتنی نگه داری؟! 

کاری نمی کنند لااقل بتمرگند تا در اعماق ضمیر نا خود آگاه چال  شوند  بعضی از احساسات از بین نمی روند ولی  هیچ وقت هم نباید بازیافت شوند 

  • فاطمه:)(:

If the world would only know what you’ve been holding back
اگه دنیا فقط بدونه که تو چه چیزی رو پشت سر گذاشتی (داری چیا رو تحمل میکنی)

Heart attacks every night
بهشون حمله های قلبی شبانه دست میداد

Imagine Dragons - Follow You

  • فاطمه:)(:

به شعور خودمان توهین نکنیم که گاهی احساس آزادی داریم یک سر این زنجیر وصل است به جای نا معلومی و ما تنها در محدوده خاصی می توانیم قدم برداریم این حد و حدود ثابت نیست بستگی به صرفه اش دارد  البته که باید به یاد داشته باشی خط قرمز ها همچنان بر قرار است 

 

فکر کن به پای یک پرنده بند بسته باشی وقتی بخواهد بیشتر از اندازه دلخواه تو اوج بگیرد بند را بکشی و دوباره برگردانیش چه بخواهیم چه نخواهیم این حکایت ماست 

  • فاطمه:)(:
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه:)(:

وقتی با بال زدن یک پروانه بی مقدار  ممکن است در آن طرف کره زمین طوفانی به راه شود من هنوز در عجبم این روزها که در اخبار می شنویم آدم ها بی خود و بی جهت به خاطر  بی تفاوتی برخی کشته می شوند آب از آبمان هم تکان نمی خورد 

 

 

  • فاطمه:)(:
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه:)(:

ما   بحث کردیم من دختر بدی شدم چون گفتم طبق دریافت من از جامعه و سریال هایی که دیدم از بعضی ها باید فرار کرد این دسته از افراد عاشقی بلد نیستند با شیوه ابراز علاقه شان آسیب می زنند  

 

نوجوان بودم داشتیم از کاشانه مهر خرید می کردیم فروشنده مرد از این که دو همکار زنش برای بدست آوردن توجه او تلاش می کردند لبخند شیطانی به لب داشت 

 

در آن سن سال  کم عشق مثلثی به نظرم مزخرف آمد یک راس مثلث اکثر اوقات از این که دو نفر به خاطر او‌ می جنگند  احساس قدرت می کند او شبیه پادشاه رومی ایست که دو برده را به جان هم انداخته و از بالا مرگشان را تماشا می کند  

 

البته که عشق مثلثی انواع و اقسام دارد ولی کثیف ترین نوعش این است که ایکس  هنوز درگیر رابطه قبلی ایست و نتوانسته فراموشش کند برای تسلی خاطر خودش مدام وارد رابطه های متعدد می شود این وسط ممکن است پنهان نکند که تازه از عشقش جدا شده ولی بازی کثیفش از این جا شروع می شود که با یاد آوری خاطرات گذشته در زد  ایجاد حسادت و حس مالکیت می کند به نوعی زد سنگ صبور اوست 

 بعدش هم ایکس که ضرر نمی کند یعنی زد از همه جا بی خبر دائما می خواهد با عشق قدیمی ایکس  رقابت کند و خودش را جایگزین کند بیچاره نمی داند که  بازنده است این بازی برنده ندارد 

زد با احساساتش بازی می شود اعتماد به نفس خودش را از دست می دهد این در حالی ایست که ایکس  از او مثل کشیدن سیگار برای تسکین دردش استفاده می کند چه بسا از قبل زد عشق قدیمی اش را می چزاند و انتقام می گیرد  

 

من در طرح اولیه داستان پشت در های جهنم به سراغ همچین موضوعی رفتم داستان ساده است شاید داستان نباشد شما فکر می کنید شخصیت خاطره اش را برای شما تعریف می کند 

 

این داستان باید دوباره بازنویسی شود هدفم از این داستان این بود که مثلث های عشقی که در سریال ها می بینیم چندان هیجان انگیز نیست  ما همیشه به نقش اول توجه می کنیم دلیل وجود نقش دوم تحریک این دو شخصیت است نقش دوم برای رابطه آنها حکم اهرام فشار را دارد 

 از وجود شخصیت های مکمل  در فیلم های عامه پسند سو استفاده می شود آنها زندگی شان را تلف می کنند سر عشق یک‌ طرفه یی که هیچ وقت جواب نمی دهد تا آخر فیلم قرار نیست به شخصیت مکمل رحم شود او باید برای شخصیت نقش اول نابود شود 

 

خدایی این قدر که فیلم نامه نویس های ترکی و کره ای بی رحم هستند من در داستان هایم بی رحم نیستم  

 

 

  savage love    از ریتم شاد آهنگ بگذریم متن آهنگ واقعا متاثر کننده است یک جایی از ترانه می خواند من شنیدم که به من نزدیک شدی تا به عشق قدیمت برگردی  و با این جمله اش من دیگر گر می گیرم چه طور می شود یک آدم به جایی برسد که با فهمیدن این حقیقت باز بگوید تو می تونی از من استفاده کنی 

 

اوف من همیشه این آهنگ را برای ریتم شادش گوش می دهم ولی از متن ترانه بیزارم به هر حال در آخرین  قسمت پادکست پنجاه و دو هرتز تنهایی داستان پشت در های جهنم را برای همه کسانی نوشتم که در برهه یی از زندگی شان نقش دوم شدند از آنها سو استفاده شد 

 

من می خواهم به خاطر گفتن این حرف دختر بدی به نظر برسم ما حق نداریم برای فراموش کردن رابطه قدیمی دوباره وارد رابطه شویم ما حق نداریم از یک نفر به عنوان اهرام فشار و وسیله  استفاده کنیم 

 

 یادم بماند  اگر روزی همزمان دو نفر عاشقم شدند از اول کار مشخص   کنم  به هر کدام چه احساسی دارم خوب مگر مریضم هر دو را مثل خر توی گل نگه دارم که ببینم کدامشان مناسب تر هستند  بی رو در واسی فقط از یک آدم مریض و متزلزل بر می آید از احساسات دو نفر به نفع خودش استفاده کند  

 

ما هر چه می کشیم از این است که با احساسات خود و آدمها  صادق نیستیم گاهی همین رو راست نبودن به یک نفر لطمه های جبران نا پذیری می زند که سالها طول می کشد با پس لرزه هایش کنار بیاید 

 

 

  • فاطمه:)(:

یادم باشد دیگر هیچ وقت در این سایت های نظر سنجی با اسم خودم نظر ندهم و در مورد سوال کسی که او را نمی شناسم احضار نظر  نکنم 

 

این برای من تجربه شده بود که نظر گذاشتن برای آدم های مجازی احمقانه ترین کاری ایست که می توانم انجام بدهم چون کسی متوجه دقت و وقتی که می گذاری ملاحظه یی که سعی داری در انتخاب کلمات داشته باشی نمی شود دست آخر همه دچار سو تفاهم می شوند  

 

  محکوم می شوی به درک نکردن طرف مقابل و خیر خواهی که در نظرات داشتی نا دیده گرفته می شود   چه قدر تا الان جلوی خودم را گرفتم خطاب به او ننویسم آدم حسابی تو خودت این جوری سوال کردی و ما هم سوالت را مطابق چیزی که نوشته بودی جواب دادیم 

 

به هر حال شرح کامل واقعه خالی از لطف نیست من هم آدرس وبلاگم را عوض کردم    پس سوال کننده محترم روحش هم خبر دار نمی شود از صحبت هایی که الان با شما در میان می گذارم 

 

در بیان یک سایتی هست که مردم سوالات شان را در آن می پرسند و تجربیاتشان را به اشتراک می گذارند  من هم برای ایده گرفتن برای نوشتن معمولا در طول هفته چند بار به این سایت سر می زنم 

 

دیروز یکی از سوالات واقعا نظرم را جلب کرد طوری که  نتوانستم سکوت کنم دقیقا دو ساعت وقت گذاشتم نظر بگذارم و همه چیز را بررسی کردم  

 

می خواستم سوال کننده را امیدوار کنم و او متوجه نیت خیری که داشتم بشود یک جورایی بخش خود شیفته ی وجودم  می گفت با صرف این همه وقت و دقت شایسته یک تشکر خشک خالی که هستم یعنی نیستم 

 

فکر می کردم با این همه ملاحظه  از همه ی نظرات متمایز هستم کسی را هم از خودم دلخور نخواهم کرد شاید هم چند تا هم نظر پیدا کردم  انتقادی که به خودم می کنم این است که فاطمه عزیزم رو راست باشیم یک کوچولو هم قصد خود نمایی داشتی 

 

از این ها فاکتور بگیرم واقعا می خواستم در زندگی آدمی که نمی شناختم تاثیر مثبت داشته باشم و به او کمکی کرده باشم 

 

سوال کننده محترم گفته بودند در شهری زندگی می کنند که دختران بعد از یک مقطع خاص اجازه ی تحصیل ندارند و خودش هم قربانی همین تبعیض شده بود  

اصلا بعضی از خانواده ها آیا همچین حقی  دارند که دخترانشان را از تحصیل محروم کنند و چرا این کار را می کنند  به دلیل طرز تفکرشان یا جهلی که در آنها هست ؟

در نهایت از آقایان جامعه خواهش کرده بودند کمتر فضای جامعه را نا امن کنند تا خانواده ها به بهانه مزاحمت های این چنینی دخترشان را از تحصیل محروم نکنند  و با خیال راحت به آنها اجازه تحصیل بدهند 

 

اولا به سوال کننده حق می دهم که دلخور شود که درک نشده چون وقتی من نظرات را می خواندم اکثر افراد می گفتند عجیب است که همچین خانواده هایی   دخترانشان را محروم می کنند در حالی که امروزه بیشتر ورودی دانشگاه ها را خانم ها تشکیل داده اند و شرایط جامعه طوری شده که زنان می تواند به تحصیل ادامه بدهند 

 

من هم شگفت زده بودم ولی پیش خودم گفتم لابد همچین شهری هست ولی این که خانواده به خاطر نا امنی به دخترش اجازه تحصیل ندهد احمقانه به نظر می رسد باز به خودم گفتم این احتمال را بده که شاید واقعا آن شهر نا امن باشد 

 

من توی مستندی دیده بودم که بعضی از محله ها نا امن است طوری که ساعت چهار عصر اگر تنها باشی به خاطر مزاحمت های بعضی از افراد در خطر خواهی بود پس عده ای برای پشتیبانی باید همراه تو باشند 

 

در این مستند می گفت بافت یک محله به خاطر کوچه های باریک و تاریک می تواند امنیت جانی یک زن را به خطر بیندازد و با اهالی آن محله به خصوص با زنان مصاحبه کرده بود همگی آنها بر این باور بودند که در بعضی از ساعات روز به تنهایی نمی توانند به خانه برگردند احتمال دارد با چاقو به آنها حمله شود و کیفشان دزدیده شود  

 

پس من فرض کردم شاید سوال کننده و همه ی دخترانی که او می گفت از مقطع راهنمایی اجازه ادامه تحصیل ندارند شاید به دلیل نا امنی و نبود کسانی که آنها را تا مدرسه همراهی کند در همچین محله ای زندگی می کنند 

 

  مثل بقیه نگفتم تو اشتباه می کنی که می گویی دلیل ترک تحصیل تو به خاطر نا امنی هست که بعضی ها ایجاد می کنند خانواده ات به دلیل غیرت و تعصبی که دارند تو را از تحصیل محروم کرده اند 

 

بگذریم که هیچ کدام از ما شرایط زندگی سوال کننده را نداریم و این طور راحت قضاوت می کنیم من در تمام دوران تحصیلی سرویس داشتم و گاهی هم پدرم مرا به مدرسه می رساند 

 

 تصور کنیم سوال کننده در جایی زندگی می کند که همچین چیزی برای او‌ مهیا نیست باید با پای پیاده به مدرسه برود و این مسیر امن نیست به طبع مجبور است که همراه داشته باشد همان طور که خودش در سوالش به این موضوع اشاره کرده بود  

 

 

 

در اکثر نظرات گفته شده بود خانواده هایی با این طرز فکر به دلیل غیرت و تعصب اجازه ادامه تحصیل نمی دهند شاید در شهر دیگر همین غیرت و تعصب با همین شدت در خانواده یی باشد ولی باز هم از دخترش  برای ادامه تحصیل حمایت کند و او بتواند تا مقاطع بالاتر ادامه بدهد  

 

پس به جز غیرت و تعصب دلایل دیگری پشت این مخالفت هست و چون که سوال کننده نگفتند در چه شهری زندگی می کنند پس من باید به حدس و گمان متوسل شوم

 

به عقیده من یک نوع ترس در جان این خانواده ها هست چون سواد و ادامه تحصیل یک آگاهی و قدرت تصمیم گیری به زن می دهد در محیط آموزشی ضمن یادگیری با طیف گسترده یی از عقاید و افکار آشنا می شود پس او به قوه ی تشخیص دست می یابد 

  من متعجب شدم بعضی از دوستان می گفتند تحصیل در محیط آکادمیک حتما لازم نیست و باید مهارت بدست آورد خوب اگر به خاطر استقلال مالی بگویند مطمئنا یک مدرک کاغذی کارساز نیست این که نمی توانستم به این گونه از افراد بگویم به نظر من سواد و مهارت در کنار هم لازم هستند کفرم در می آمد 

‌بله داشتم می گفتم لااقل دانشگاه برای من در ایجاد اعتماد به نفس و آشنایی با جامعه تاثیر به سزایی داشت اصلا در یکی از هم اندیشی انجمن فرهنگ و سیاست دانشگاه من تصمیم گرفتم کم کم با حقوق زن آشنا شوم در معاونت فرهنگی در کانون فانوس یاد گرفتم اقلیت ها را درک کنم 

آن قدر آدم عجیب و غریب دیدم که در راهنمایی و دبیرستان نظیرشان را ندیده بودم دانشگاه نمونه کوچکی از جامعه بود و من تا حدودی دستم آمد جامعه ایرانی چه شکلی ایست 

قبل از دانشگاه دختر سر به راه تری بودم ولی بعد از دانشگاه دارم به هویت خودم سر و دست می کشم  

نمی دانم شنیدید یا نه ولی برخی دانشگاه را عامل فساد می دانند من با این طرز فکر کاری ندارم ولی به همین حساب به دختر و همسرشان اجازه تحصیل نمی دهند   حسابی کفری می شوم 

برای این افراد زن مثل یک‌ عروسک خیمه شب بازی ایست که نخ را به دلخواه خودشان تکان می دهند فکر می کنند او فاقد شعور و تفکر است او نمی تواند تصمیم بگیرد 

هر چه من نوعی از حقوقم آگاه تر باشم و به طبع کمتر این عالیجناب ها می توانند مرا زیر سلطه خودشان قرار دهند 

 

 

این هم نظری که من برای خانم سوال کننده نوشته بودم و بعد پشیمان شدم :

سلام 

راستش من جز خوانندگان خاموش هستم ولی تجربه شما باعث شد که سکوت نکنم و به عنوان یه دوست باهاتون هم دردی کنم 

 

  امیدوارم روزی برسه که شما بتونین به تحصیل ادامه بدین و در زمینه ی علایق تون به پیشرفت و استقلال برسین 

فرمودین از یه مقطعی خاص دیگه براتون امکان پذیر نبود ادامه بدین خوشبختانه در اینترنت کتاب های درسی موجود هست و یا حتی کلاس هایی هست که می شه از اونها استفاده کرد 

من زیاد در این رابطه مطلع نیستم اما اگه جست و جو کنین به اطلاعات دست پیدا می کنین 

اگه رویای تحصیل رو دارین هیچ کس حق نداره از شما سلبش کنه 

 

من در دبیرستان استاد ادبیاتی داشتم که خانواده شوهرش مخالف تحصیلش بودن شاید چون زود ازدواج کرده بود هیچ وقت براش شرایط مهیا نشده بود که درسش رو تموم کنه 

 

در ضمن ایشون یکی از معروف ترین اساتید در زمینه رشته شون بودن   برای این که خانواده شوهر متوجه نشه داره درس می خونه گاهی می رفته حموم و شیر آب رو باز می ذاشته مثلا داره لباس می شوره ولی در حالی که داشته درس می خونده 

 

شب ها که همه خواب بودن سعی می کرده بیدار بمونه و درس بخونه  این سعی و کوشش به جایی می رسه که جز نفرات کنکور می شه تحصیلاتش رو تا دکترا ادامه می ده 

 

من باز در اطرافیان کسانی رو می شناسم که بنا به دلایلی اجازه تحصیل نداشتن ولی تسلیم شرایط حاضر نشدن تا مقاطع بالا ادامه دادن و شاغل شدن 

 

اصلا شما در مورد ملاله شنیدین دختر پاکستانی که توی سن کم موفق به دریافت جایزه ی نوبل صلح شد 

 

ملاله تبدیل به نماد مقاوت و الهام بخش هم سن و سالش شد توی زمانه یی درس می خوند که افراد اطرافی شهرش به سمت دختران محصل تفنگ به دست می گرفتن و تهدید می کردن اگه باز به مدرسه برن خواهند مرد 

 

کم کم بعضی از خانواده ها برای نجات جون دختراشون دیگه بهشون اجازه نمی دن که برن مدرسه 

 

ولی پدر ملاله معلم بوده از تصمیم دخترش برای رفتن به مدرسه حمایت می کنه متاسفانه یه روز همین افراطیان سوار سرویس مدرسه ملاله می شن 

 

چون که ملاله زیر بار حرف زور نمی ره بهش صدمه می زنن این جراحت به گونه یی بوده که ملاله تا پای مرگ می ره ولی خوشبختانه زنده می مونه 

 

باید به سخنرانی های ملاله و پدرش گوش بدین واقعا الهام بخش هستن 

 

توی افغانستان هم دخترانی هستن که حتی با وجود این که جونشون به خاطر ترور های طالبان در خطره باز هم به تحصیلشون ادامه می دن و در برابر طالبان تسلیم نمی شن 

 

حق تحصیل یکی از حقوق های اساسی یه زن هست  و شاید من از تاریخ سر رشته  نداشته باشم  ولی یه زمانی بوده که زن حق تحصیل نداشته ولی براش جنگیده تا به جایی رسیدیم که مریم میرزا خانی اولین زن ایرانی موفق به دریافت معتبر ترین جایزه ریاضی شد 

 

هیچ کس نمی تونه یه زن رو از این حق محروم کنه و چون تحصیل باعث آگاهی یه زن و ارتباط بیشتر اون با جامعه است 

 

ببخشید پر چونگی کردم آخرین پاراگرافی که نوشته بودین نصفه و نیمه خوندم چون به شدت متاثر شدم 

 

من قصد جسارت ندارم من کاری ندارم اگه کسی  فکر کنه جامعه نا امن هست و دخترش در امان نخواهد بود به خاطر همین تصمیم بگیره  اون رو از تحصیل محروم کنه 

 

به عقیده من این توهین به انسانیت و شخصیت یه زن هست وقتی دخترت رو به

گونه یی تربیت کنی که بتونه از پس خودش بر بیاد و به جای زندانی کردن شیوه تفکر کردن رو بهش بدی دیگه شرایط جامعه رو بهونه نمی کنی  

 

مگه این که بترسی اگه دخترت تفکر کنه و تصمیم بگیره تو در خطر خواهی بود 

 

براتون بهترین هارو آرزومندم و اگه رویای ادامه تحصیل رو دارین تسلیم نشین 

 

پایگاه کتاب های درسی 

http://chap.sch.ir 

 

می تونین از این سایت برای کتاب های درسی اقدام کنین 

 

راستی پیشنهاد می کنم حتما کتاب من ملاله هستم رو بخونین ملاله در این کتاب زندگی نامه شو نوشته و خواندش خالی از لطف نیست 

  • فاطمه:)(:

کتاب هایی که باید بخوانم گذاشتم برای بعد 

فیلم هایی که باید ببینم گذاشتم برای بعد 

مکان هایی که باید در آن باشم گذاشتم برای بعد 

کسی که باید باشم را گذاشتم برای بعد 

بوسیدن و به آغوش کشیدن تو را گذاشتند برای بعد 

 

همه زندگی ام به بعدا موکول شده ولی زندگی برای من صبر نمی کند و آدم هایش هم همین طور 

 

این همه به بعد شده ام الان دقیقا چی کار می کنم به کاری که می کنم چه می گویند زندگی 

 

احساس می کنم شاید این طوری شده که من ماموت یخ زده در زمانم یک روزی با همین نا تمامی که  هستم یخ زدم دیگر ادامه پیدا نکردم 

  • فاطمه:)(: