The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی

۳۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه:)(:

چرا و چه کسی خارستان کنار ساختمان خانه را ساعت پنج و نیم صبح آتش زد ؟

امکان دارد خود به خود آتش گرفته باشد ؟ با کبریت سوزاندند یا با ته سیگار ؟

شاید با تکه شعری عاشقانه همان سایه بر دیوار که مرا ترساند

هدفش از سوزاندن خار ها چیست ؟

لابد می خواهد دیدش به حیاط ما باز تر باشد؟

گربه ها که نمی توانند آـش بازی کنند پس پای یک آدم در میان است 

یک هویی گر می گرفت و جلو می رفت طوری که فکر می کردم الان ساختمان هم آتش بگیرد 

ولی بعدش ارام می شد انگاری آتش توسط نیرویی ناشناخته هدایت می شد 

من این وسط از یاد بردم کجای ماجرا خودم بودم   تمام شده بودم  یا نا تمام 

دود آتش ابر بود و جرقه های زودگذرش ستاره 

آسمان می رفت به سمت گرگ و میش 

از پله های نرده آهنی بالا رفتم می دانستم آتش به من نمی رسد 

اما آتشی بی دلیل به جان خار ها افتاده بود عامل احتراق متواری بود نمی دیدمش 

 

_ها چیه؟

+یه چیز خیلی عجیب دیدم انگار به خاطر من بود و باهام حرف می زد 

_دست به سرم نذار

+اصلا خارا می تونن یهویی آتش بگیرن؟ آتیش دیدم...

_یه آدم شبگرد مثل خودت   هوس کرده آتیش درست کنه 

+کاش زودتر هوس می کرد جان دلم وا شد اه پوسیدیم توی این قرنطینه 

_ممکن بود خونه رو هم به آتیش بکشونه 

+آتیش هی بالا می گرفت بعدش کم می آورد فکر می کردی که خاموش شده اما نشده بود انگاری از خودش اختیار داشت 

_حتما بعدش می خوای بگی موسی مبعوث شد ولم کن بابا

+نه فکر می کردم یه عاشق ناشناس دارم برای خوشحال کردنم آتیش درست کرده 

_از دست شما زنا 

+خوب تو چی حدس می زنی 

_یه مشت آدم بی کار دور هم جمع شدن داشتن جرات یا حقیقت بازی می کردن قرعه می افته به نام یکی شون که باید یه جایی رو آتیش بزنه 

+اصلا بی خیال داشتم فکر می کردم این برای هر قلب دل مرده و سردی یه نشونه از زندگی می تونه باشه 

_گاهی به ناقص بودن عقلت ایمان می یارم آدمی که کنترل زد رو شاعرانه بدونه یه تخته اش همین جوری کمه الان هم که 

+تو نمی دونی داشتم به چی فکر می کردم که اون دود آتیش جرقه های قشنگش سر حالم آورد 

_به جز ته دنیا تو به چی فکر می کنی 

+خوب آره ته همه چیز هیچه اما اصلیش اینه که با هیچ همه چیز رو بسازی 

_برو پتو رو بکش روی سرت و فقط بخواب 

+کاش این دقیقه کنترل زد داشت این حرف هارو به تو نمی گفتم دارم از امید دوباره می گن اون وقت تو

_آره بی احساس ترین بشر زمینم دیگه چیزی داری بگی 

 

  • فاطمه:)(:

من دیکتاتور مالیخوریا هستم تحمل شنیدن یک نه و چند انتقاد خشک و خالی را ندارم 

من از اساطیر هستم از خدایان  با کمالات  زیرا که هیچ گونه اشتباه و سوتی را بر نمی تابم باید همه چیز تمام باشم همیشه 

ختم کلام اسطوره دیکتاتور خودش را انسان جایز اشتباه نمی داند و اصلا هنوز نفهمیده چه هست حتما پری سردرگم مرداب بشریتم 

یعنی از میان هفت میلیارد آدم فقط من  تنها ساخته شدم چونه ندارم با شما بیست و چند سال گشت و گذار کردم تا چیز فهم شدم 

گونه خاص منقرض که جانش را تو فقط به آتش می کشی از میان کور کور آدم معمولی ،خدایی ازخدایان  که زاده خیالش را می پرستد 

 

دست هایم در باغچه کاشتنی نیستند و چشم هایم آلوده به رادیو اکتیوند آغوشم مبتلا به  درد فرهاد است گفته بودند خدا محدود به زمان و مکان نیست اما چرا من هستم توقفیم در گمشده یی دور از زمان و مکان تو 

چشم هایم همیشه بیدار و گوش هایم همیشه شنوا حال دل خوش کرده اند به خاطرات دورا دور رویایی تو که بی ما چگونه ای  اما ما  بی تو خسته ایم

 

 

 

 

 

 

  • فاطمه:)(:

این چنین شعاری اند مرگ های موازی   

دخترک دیگر نمی کند  کنار حوض آبی با ماهی قرمز لی لی  

پریشانند طره های طلایی با روبان فیروزه یی طناب دار  

کمترک زنانه تر شده  لباس سفید کودکانه اش 

او   خود که بود عروسک باز قهاری  حال عروسک نقلی جمعی شده 

به نشانه ی شادی و سرور جسم کوچکش دست به دست می شود چون تابوتی از دور 

زمان زمان  خودکشی رسمی ماهی گلی ها  هزارانشان شناور در هوا 

پیش پایشان می زنند  تن تن   بر زمین اما پا می گذارند بر خلوت هفت خانه گچی 

می نوازد مرد مطرب کوچه را تنگ تر   و می شود عروس یا عروسک قشنگ تر  

 بوی متعفن عرق ، کرده  غوغا  لازم است  کمی گلاب ، کجا رفته پس رسم مهمان داری شما

دست بند زرین  زدند به مچ دستان کوچکش   

چه می دانید که چه می بینم غلط کردند  این عزا را با عروسی  شاید 

گاهی زندگی بازی گرفت   فقدان  کودکانگی می رفت به حجله بدبختی خویش 

گویا انسان ترند  ماهی های قرمز با سه ثانیه حافظه 

نشسته ام در موازات مجاور  و گلاویزم با کلمات تا بخوانید  احساسات چرکینه ام را 

 شما چه می دانید که  به چه معناست زنده زنده مردن  که وحشیانه  پا می کوبید غیر متمدنانه 

پس شعور و درکتان رفته به کدام گور سیاه  

در حجله چراغانی ، نگذارید  جای قاب عکسی خالی گل   

می شناسم عکسی را   که تازه دندانش افتاده و می خندند  با این حال با اناری در دست  

خدا می داند که هنوز برآمدگی های بلوغ هنوز سر نرسیده شما هول و هولید  ولی باز  باید پرسید از مادرش 

اوست که شیر حلال را داده به عروس شوی آینده اش  

 

پی اندر نوشت:

از وقاحت ویرانی و بی شرمانگی کودک همسری هر چه قدر گفته اند باز هم اصل موضوع ادا نمی شود حتی اگر با خون دلت بنویسی 

 

 

 

  • فاطمه:)(:

 +مگه می شه از الان دوست نداشت؟

_ آره یه وقت هایی  امکانش هست 

+کی؟

 _وقتی که دیگه خودت رو به کوری نمی زنی و  واقعیتش رو می بینی 

#ننه غرغرو پست مدرن

 

  • فاطمه:)(:
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه:)(:

 

الهام گرفته ام به لطف این شعر من هیچکسم

باید فرم های فرمایشی استعاره و کنایه را پر کنی اما و اگر هم ندارد  

بابا طاهر با خنجر ساخته از فولادش در راه است 

قبر را عمیق کنده اند کفن هم به اندازه ی کافی نرم است 

تمامی آشنایان دور و نزدیک بلا استثنا دعوت شده اند 

فقط باید بدانی که راهی به برگشت نیست 

زمانی که دفن شوی تمامی نسبت ها و رابطه ها و دوستی ها بر باد رفته اند 

انگار نه انگار با هویت جعلی بیست و چند ساله  تو را به خاک سپرده اند 

دل نگرانی اما  بگذار این نمایش تمام شود خودت از گور سر و مر گنده در می آیی 

چمدانت را آماده کرده ایم اما یادگاری بی یادگاری بلای جان می خواهی چه کار 

چه حلال زاده بابا طاهر هم سر رسید بعد از اولین ضربه به دیده  دلت آزاد خواهد شد 

  • فاطمه:)(:
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه:)(:
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه:)(:
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه:)(: