مرگ های موازی شعاری اند
این چنین شعاری اند مرگ های موازی
دخترک دیگر نمی کند کنار حوض آبی با ماهی قرمز لی لی
پریشانند طره های طلایی با روبان فیروزه یی طناب دار
کمترک زنانه تر شده لباس سفید کودکانه اش
او خود که بود عروسک باز قهاری حال عروسک نقلی جمعی شده
به نشانه ی شادی و سرور جسم کوچکش دست به دست می شود چون تابوتی از دور
زمان زمان خودکشی رسمی ماهی گلی ها هزارانشان شناور در هوا
پیش پایشان می زنند تن تن بر زمین اما پا می گذارند بر خلوت هفت خانه گچی
می نوازد مرد مطرب کوچه را تنگ تر و می شود عروس یا عروسک قشنگ تر
بوی متعفن عرق ، کرده غوغا لازم است کمی گلاب ، کجا رفته پس رسم مهمان داری شما
دست بند زرین زدند به مچ دستان کوچکش
چه می دانید که چه می بینم غلط کردند این عزا را با عروسی شاید
گاهی زندگی بازی گرفت فقدان کودکانگی می رفت به حجله بدبختی خویش
گویا انسان ترند ماهی های قرمز با سه ثانیه حافظه
نشسته ام در موازات مجاور و گلاویزم با کلمات تا بخوانید احساسات چرکینه ام را
شما چه می دانید که به چه معناست زنده زنده مردن که وحشیانه پا می کوبید غیر متمدنانه
پس شعور و درکتان رفته به کدام گور سیاه
در حجله چراغانی ، نگذارید جای قاب عکسی خالی گل
می شناسم عکسی را که تازه دندانش افتاده و می خندند با این حال با اناری در دست
خدا می داند که هنوز برآمدگی های بلوغ هنوز سر نرسیده شما هول و هولید ولی باز باید پرسید از مادرش
اوست که شیر حلال را داده به عروس شوی آینده اش
پی اندر نوشت:
از وقاحت ویرانی و بی شرمانگی کودک همسری هر چه قدر گفته اند باز هم اصل موضوع ادا نمی شود حتی اگر با خون دلت بنویسی
- ۹۹/۰۶/۰۵