The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی

شما از کجا فهمیدند ممکن است هم فاطمه باشید هم فاطمه نباشید نمی دانم نظریه گربه شرو... را شنیدند دوگانه ورونیکا را دیدید 

هیچ کدام موضوع بحث من نیست خدایی کنجکاو هستم نسخه دیگر فاطمه در دنیای های موازی چی کار می کند همان فاطمه یی که تصادف نکرده یک سال عقب نیفتاده نقاشی را ادامه داده به هنرستان رفته از من ژیگول تر و عجیب تر لباس می پوشد سرتق و حرف گوش نکن تر است رقصش از من بهتر است چون یک سال تمام روی تخت نیفتاده که از مادرش بخواهد آهنگ بگذارد با بدن تا نیمه گچ برقصد

 

یا فاطمه یی که به جای تجربی از همان اول انسانی خواند چی کار می کند شاید دوران دبیرستان دوستان بیشتری داشته دوران نوجوانی بیشتر خوش گذرانده بین جماعتی که همه می خواهند دکتر شوند یک ادبیاتی مخ معیوب به نظر نمی رسیده  چهار سال آزگار شکنجه نکشیده 

 

بیشتر کنجکاو فاطمه یی هستم در جهان موازی دیگر هیچ وقت در دانشکده ادبیات با آن دوست شاعرش آشنا نشده که بفهمد گاهی همه چیز در ظاهر آدم‌ها نشان داده نمی شود بعضی از جنبه های وجود آدم ها تاریک و ناشناخته هست تا یک روزی غافلگیرت کند تو از همان ابتدا متوجه نمی شوی نقاب دارد چون طرف مقابل یه شدت  با ملاحظه و رو راست به نظر می رسد ولی یک روزی به خودت می آیی می فهمی در مورد بعضی چیز ها دروغ سر هم کرده تو در واقع هیچ چیز در موردش نمی دانی آن قدر هم با تو مهربان نیست   

 

چرا دوست دارم این جهان موازی را ببینم یا گاهی می خواهم کاش می شد بروم عقب جلوی خودم را بگیرم با این آدم آشنا نشوم چون بین همه ی آدم هایی که باعث شدند در یک برهه ی زمانی احساس بدی به خودم داشته باشم احساس کنم دارم هیولا می شوم از مسیر زندگی ام منحرف شوم این یکی  بدترین و مخرب ترین تاثیر را روی من گذاشته گاهی حتی جبران ناپذیر می شود 

 

شاید بخواهم فاطمه یی باشم در جهان موازی دیگر که دقیقا هرگز با آدم هایی آشنا نمی شدم که مجبورم می کردند خودم را سانسور کنم به خودم دروغ بگویم جلوی ابراز احساساتم را به خاطر آنها بگیرم طبق تعریف خودشان معقول و خوب باشم 

 

به قول رمان کتابخانه نیمه شب میلیون ها زندگی احتمالی هست که دوست داریم تجربه کنیم ولی همه ی این زندگی ها به اندازه ی زندگی واقعی مان نقص دارد هر زندگی نواقص خاص خود را دارد خوبی و بدی منحصر به خودش را دارد 

 

یعنی ما خیال می کنیم اگر فلان تصمیم را می گرفتیم زندگی مان بهتر می شد خوشبخت می شدیم ولی  واقعا نتیجه ی تصمیم گیری های ما دست خودمان نیست گاهی آن طور نمی شود که تصور می کردیم 

 

گاهی حسرت بعضی از زندگی های نکرده ارزشی ندارد بعضی از حسرت ها توهمی بیش نیستند به تعریف خودمانی تر بعضی از زندگی های نکرده من و تو حکمتی پشتش هست همان بهتر که پیش نیامدند یعنی به فرض که امکانش بود این جوری زندگی کنی ولی می توانی صد در صد تضمین می کنی همه چیز حل می شد  احساس خوشبختی می کردی 

 

نه خیر زندگی زندگی ایست با هزاران احتمال هر لحظه ممکن است اتفاقی بیفتد که توقعش را نداری در تمامی جهان های موازی قرار است تنهایی ،درد از دست دادن،درک نشدن ،پشیمانی و حسرت  در کل هر احساس دیگری را تجربه کنیم شاید شدت و ضعفش با هم فرق داشته باشد 

 

رمان کتابخانه نیمه شب را تمام کردم فهمیدم بعضی از زندگی ها و رویاهایی که می خواستم تحت تاثیر دیگران بوده من می توانم فراتر از خودم پیش بروم شاید اشتباه کنم شاید مسیر را غلط بروم اصلا کسی در دنیا کامل نیست همین ناقص بودن هم بخشی از زندگی ایست 

 

خیلی خوب شعار دادم ولی الان پشیمان نیستم از این زندگی

جهان موازی دیگری را  نمی خواهم که در ان دوست صمیمی ام به اعتمادم خیانت نکرد و سال‌های آخر دانشکده ام تبدیل نشد به جهنم 

 

چون با این وجود که بدجوری زخمی شده بودم تمام تلاشم را برای بقا کردم و نتیجه اش را هم دیدم به خاطر جان سختی آن روزهایم حالا در چند ماه آینده دانشجوی رشته ی ارشد هستم قبلش فکر می کردم شاید شرایط موجود در دانشکده مرا بشکند اصلا ممکن است با قلبی که به یک هزار میلیون تکه شده مشروط شوم ولی مشروط نشدم درسی نیفتادم حتی در کمال ناباوری فارغ التحصیل شدم  با این که بعضی روزها اصلا نمی خواستم به کلاس بروم به کلاس رفتم با ترس ها و دردهایم رو به رو شدم خیلی به خاطر این از خودم ممنونم 

 

به تو افتخار می کنم با این که بعضی روزها واقعا همه چیز بر ضد تو بود به تلاش کردن ادامه دادی به تو افتخار می کنم با این که احساس می کردی کسی درکت نمی کند احساس توخالی بودن داشتی با این مزخرف ترین ها برای رویاهایت جنگیدی  یا حداقل سعی کردی فراموششان نکنی 

 

هنوز یادم هست روز های بارانی که به خانه برمی گشتی شب هایی از شدت خستگی خوابت می برد باید ساعت شش بیدار می شدی دو ساعت برای رسیدن به دانشکده شاید توی اتوبوس شلوغ سر پا می ماندی با وجود ترس از ماشین به خاطر تجربه ی تلخ تصادفت از خیابان می گذشتی  

 

فاطمه من خودتم هر کسی نیستم که می گویم دختر معرکه یی تا این جا با بدترین فاجعه ها خودت را تا این جا رساندی شاید گاهی زندگی جانت را به لبت  برساند  ولی در کنارش احتمالات خوب هم هست 

 

 

 

 

 

 

  • فاطمه:)(:
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه:)(:

فردا ساعت نه باید سر کار باشم ساعت یازده خیر سرم باید پشت فرمان دوبل بزنم تا ساعت سه آزمون دارم چشم افسر را در بیاورم
ساعت دو نصفه شب است اما با این که روز شلوغی در پیش دارم هنوز نتوانستم کتاب عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست روی زمین بگذارم
مدام با خودم کلنجار می روم آخر قبلا یک بار با فرشته مرگ اتمام حجت کردم اگر قرار است مرگ یکی از نزدیکانم را به چشم ببینم
ترجیح می دهم خودم از قبل مرده باشم به همین اندازه بی درک و منطق هستم او می تواند به سراغم بیاید تمامی روزهای نزیسته ام را بزند به حساب نزدیکانم

چون یک بار خواب دیدم مرده بودی
همش می خواستند گریه نکنم عادی باشم خیر ندیده ها وانمود می کردند اتفاقی نیفتاده من هم رو به روی عکست گریه می کردم واقعا باور داشتم اگر آنجا بایستم و از تو بخواهم تو زنده شوی من به جایت بمیرم واقعا این اتفاق می افتد
وقتی تصور می کردم دیگر تو را نباید داشته باشم تو وجود نداری نمی توانم صدایت را بشنوم یا ببینمت
دل تنگی سراغم می آمد حتی الان از شدت ضعف نفسم درست جا نمی افتد

زیادی دل خوش کردم به قرار و مداری که با مرگ بستم هر چه قدر از عمرم مانده به عزیزانم بده جانم را بگیر با بقیه کاری نداشته باش  

 

من بدجوری وابسته ام به این که وقتی جوجو صبح ها مثل فرشته ها خوابیده نگاه کنم
بدجوری غذاهای ماندانا را دوست دارم و می خواهم در مورد همه چیز با هم حرف بزنیم توی دنیا به اندازه ی ماندانا با هیچ کس حرف نزدم و جز او نمی خواهم کس دیگری به حرف هایم گوش بدهد


بدجوری دیدن دیو پشت قاب آیفون با نمک است و این که در را باز می کنم منتظر می شویم از پله ها پایین بیاید

بدجوری هوس سیر می کنم وقتی سر ظهر چشم عسل بهانه سیر می کند و گاهی سر تقسیمش با هم کل کل داریم

به قول یک نفر یک میلیون چیز ساده هست که الان نمی دانم بعدا ممکن است دل تنگش شوم و به سادگی از کنارش گذشتم اهمیتی هم ندادم 

 معمولا توی سرمان انداختند آدم‌ها  دل تنگ چیزهای باشکوه می شوند نه خیر حتی صدای رومخ انار خوردنش یا توضیحات ریاضی پیچیده اش یا غرغر هایش سر ظرف نشستن بعدا بلای جان می شود می خواهی حتی در همان لحظه بارها تماشایش کنی هیچ وقت متوقف نشود 
راست می گفتند سر این کتاب زیادی حساس شدم و هیجان نشان می دهم

فرشته مرگ قبول که کورنا هست مدام  جهش یافته تر و خطر ناک تر از قبل شده  ولی بیا با هم توافق کنیم فعلا با ما کاری نداشته باش تا توی این کشور مجمع دیوانگان حداقل  برای یک روز رنگ خوشی ببینم خیلی مفت و بی مقدار نمیریم 

  • فاطمه:)(:

من ساکتم و تو فقط گریه می کنی کلماتت بریده بریده اند احساس می کنی بین خیال و کابوس گم  شدی 

 

من چه طورم کاملا در مانده ام نمی دانم چگونه  می توانم به تو بفهمانم  به خاطر از دست رفتن پاره ی جانت و مرگ عزیز ترینت متاسف هستم 

 

اعتراف می کنم که نمی توانم احساست را کاملا درک کنم چون جای تو نیستم اما با این وجود می خواهم باور کنی کنارت هستم تو در این غم تنها نیستی …

 

شاید یک زمانی من از آن دسته آدم ها بودم که فقط پیام تسلیت می فرستادم که خالی از عریضه نباشد و دیگر حال طرف را نمی پرسیدم  

 

ولی این بار فرق داشت واقعا نمی خواستم با یک تسلیت خشک و خالی یا وانمود کردن این که وای نفهمیدم از کنارش بی خیال عبور کنم 

 

بحث فانوس دریایی رفیقم در میان بود توی سایت های مختلف گشتم از ماندانا هم راهنمایی گرفتم و دل را زدم به دریا 

 

یعنی طبق توصیه ها باید سکوت می کردم به طرف مقابل اجازه می دادم احساساتش را بروز بدهد 

 

نمی دانم چه قدر موفق بودم ولی یقین داشتم نابلدم حس این که واقعا کاری از دستم بر نمی آید ولی نمی توانم فانوس دریایی در همین حال رها کنم دیوانه ام می کرد 

 

حالا یک روز در میان پیام می دهم خوبی؟بهتر شدی؟با من حرف بزن من هستم 

 

توی دلم هم بهش می گویم تو واقعا تنها نیستی  همه کنارت هستیم ….

 

تا این که به لطف طاقچه بی نهایت امشب این کتاب را پیدا کردم برایش فرستادم 

 

قبلش به خودم گفتم حتی اگر‌ دم مرگ هم باشی باید این کتاب را تمام کنی 

 

حالا اگر خودتان کسی را از دست دادید یا اگر در بین اطرافیان کسی هست که به تازگی داغ دار شده این کتاب به سهم خودش می تواند مرهمی باشد بر درد ….

 

آخ خواندنش از نان شب هم واجب شده در زمانه ای زندگی می کنیم که آمار مرگ و میر را در تلویزیون جار می زنند

 

@The52HertzLonely

  • فاطمه:)(:

من خیلی ام بیشتر از این حرف ها 

  • فاطمه:)(:

در مورد تختی حرف می زنیم در مورد این که تختی خودکشی کرد یا این که تختی را کشتند 

 

   عزیزم هر دو یکی ایست فرقی با هم  ندارد توی ایران حتما در زندگی برای تو شرایطی را فراهم آورده اند که به فکر کشتن خودت افتادی 

همه می گویند فلانی خودکشی کرد اما کسی فکر نمی کند در واقع فلانی را آن قدر دق مرگ کردند که خودش را کشت 

 

هر دو می دانیم آدمیزاد ذانا جان دوست است اما ببین چه ها بر سرت می آورند که خودت با دست خودت خلاص می شوی آقا خانم  قاتل یک نفر نیست قاتل چند نفر است این اسلحه دست به دست چرخیده و رسیده به آخرین نفر 

 

پس چرا فقط اثر انگشت او را می ببیند چرا نمی گردند دنبال بقیه قانل ها چرا آنها مجازات نمی شوند چرا سرزنش کردن یک آدم مرده راحت ترین کار ممکن  است 

 

هر کدام از ما قاتل هستیم شاید روحت خبر نداشته باشد اما حاجی حالا که فهمیدی زیرش نزن تو وقتی که می دیدی در مورد این که مورد تجاوز قرار گرفت با تو حرف زد ولی چون بلد نبودی با  یک بازمانده تجاوز باید چه طور حرف زد سکوت کردی به خاطر انکار کردنش یک ذره کشتیش 

 

یکی  تماما کشته شد چون  زیر چتر خانواده دیکتاتورش نمی خواست  مثل صاحب یک سگ با او برخورد کنند نمی خواست صاحب بدن و افکارش باشند او حتی آخرین نفس هایش مثل  همیشه حق انتخابش  را می خواست 

 

در این هاگیر واگیر دیگری هم  ذره ذره کشته شد اما حتی خودش هم خبر نداشت دیر فهمید ا وقتی که زنده بوده بی آن که بخواهد مثل خر حمالی کرده و  از ارزش خودش هم خبر نداشته 

 

من عصبانی ام داریم ذره ذره جان می کنیم در حالی که این دردها و زخم ها حقمان نیست کسانی که خودکشی کردند برای یک لحظه فکر کردند زندگی برای آنها نیست دیگر ادامه ای نیست دیگر نمی توانند خوشحال باشند دیگر نمی توانند رویایی داشته باشند فقط توی رودرواسی زنده مانده اند آنها در حقیقت یک جسد متحرکند 

 

می گویند بیشترین آمار مرگ در جهان به خودکشی اختصاص دارد و حالا هر کشور بر اساس تدابیر خودش راه های مختلفی برای پیشگیری از خودکشی دارد می گویند اکثر آدم هایی که دست به خودکشی زده اند پشیمان شده اند ولی راهی به برگشت نبوده در حسرت زندگی دوباره نفس های آخرشان را کشیده اند 

 

اما در ایران چه خبر است که سن خودکشی حتی به هشت سال یا دوازده سال هم رسیده دلیلش چیست که یک کودک یا نوجوان در شادترین دوران زندگی اش که هنوز آن طور که باید شاید با چهره ی بی رحم زندگی آشنا نشده خبر دردناک حلقه آوبز شدنش در احبار به گوش می رسد 

 

از خودمان بپرسم از ما چه بر می آید که جلوی این فجایع را بگیریم راستش من کمی فکر کردم چیزی هم  به ذهنم نرسید فقط توی خودم شکستم هر کسی یک چیزی می گوید عده ای می گویند این کودکان به خاطر شرابط خانواده و جامعه دست به خودکشی زده اند البته عده محدودی آن قدر درک دارند که بگویند یک کودک یک نوجوان هم می تواند افسرده باشد  و ما باید نسبت به این معضل هوشیار باشیم 

 

حوصله نصیحت ندارم شما را دعوت می کنم انیمه های  وقتی مارنی آنجا بود یا انیمه دنیای رنگارنگ  را ببینند تا بدانید آگاه باشید که با در برابر کودک و نوجوان سرزمینمان مسئول هستیم حالا هر کس به نوع خودش مسئولیت دارد 

 

من نباید بتوانم در برابر مرگ کودک و نوجوان بی تفاوت باشم مطمئنا اگر درست فکر کنم و برایم مهم باشد به نوع خودم می توانم از کشته شدن یک کودک یک نوجوان جلوگیری کنم 

 

 واقعا وقتی چند ماه پیش به گوشم رسید که دو کودک هشت و دوازده ساله می خواستند خودشان را حلقه آویز کنند کودک هشت ساله خودش را دار می زند  ولی در نهایت  کودک دوازده ساله پشیمان می شود خودش را نجات می دهد 

 

واقعا  این خبر مثل  یک ژانر وحشت ناک بود برای من که هیچ وقت نمی خواهم ببینمش  و از خودم متنفرم اگر روزی برای پیشگیری خودکشی کودکان و نوجوانان کاری نکنم وقتی بیشتر فکر می کنم ما در قتل آنها شریک جرم هستیم 

 

وقتی اجازه می دهیم مافیای کنکور به خاطر سود های میلیاردی خودشان مثل قارچ رشد کنند اجازه ندهند نوجوانان ما رویا و استعداد های خود را بشناسند آنها را علارقم تفاوت  شبیه هم طبقه بندی  کنند 

 

حتی با این که  این بلا سر خودمان آمده در اوایل بیست سالگی  فهمیدیم خدای من دوازده سال زندگی ام را انداختم توی چاه خلا من فرصت های نوجوانی ام را از دست دادم 

 

من متخصص چیزی نیستم ادعایی هم ندارم ولی درد دارد می دانیم ایراد کار کجاست اصلاح نمی کنیم نسل بعد هم مثل خودمان قربانی همچین سیستم غلطی می شود 

 

ترسو شدیم تن به خفت دادیم زندگی بی دغدغه و راحت  خواستیم  به خاطر منفعت زندگی یک انسان را نابود  کردبم  سرمان را زیر برف کردیم گوش هایمان را گرفتیم چشم هایمان را بستیم  

 

از خودم بیزارم به خاطر همه ی دلایلی که در جمله بالا به آن اشاره کردم شاید برای شروع یک روزی می رسد که من نمی خواهم این شکلی مثل همه بی تفاوت باشم 

  • فاطمه:)(:

یک لحظه به من لبخند نزن نگو که دیگه بهتر از این نمی شه  تو مشکلی نداری وانمود نکن آدم قوی هستی انگار از تو خوشحال  تر نیست من هم مثل تو آدمم می دونم هر کدوم از ما داستان غم انگیز خودمون رو داریم تو توی بعضی چیزا از من خوشبخت تری یا از من بدبخت تر 

 

حالا که حقیقت رو در موردت  می دونم نیازی نیست دروغ بگی شاید بهم اعتماد نداشته باشی کنارم حس امنیت نداشته باشی اما من هم داستان غم انگیزی دارم دردهایی که از همه  پنهانش کردم 

 

بیا جلوتر باید موقع شنیدن این حرف ها چشم هاتو ببینم از این بعد من نمی خوام فکر کنم خودم تنها آدم روی زمینم که مشکل دارم بیا دردهامون رو بهم بدیم ترس هامون رو بهم نشون بدیم بیا از ضعیف ترین و شکننده ترین وجودمون شروع کنیم بذار بشناسمت از کجا شکست خوردی بذار  جایی از وجودت رو دوست داشته باشم  که برای همه ممنوعه است 

 

من با تو سقوط می کنم من با تو زمین می خورم من با تو زخمی می شم من با تو کشته می شم تحقیر می شم  بیا تا  ته این جهنم کوفتی بریم اگه تا قبل از این فکر می کردی خودت تنها کسی هستی که زخمی می شی به زخم  قلب من یه نگاه بنداز که جاش خوب نشده و هنوز خون ریزی داره 

 

من ساکتم من در مورد خودم چیزی نمی گم ولی این دلیل نمی شه داستان زندگیم راحت باشه برای بدست همه چیز باید بجنگم توی این مبارزه یه بلاهایی سرم می یاد که باید تحملش کنم تا  به رویاهام برسم شکستن دوباره از ساختنش تاوان منه 

 

اما من از تو درخواستی دارم که تا حالا از هیچ کس نداشتم من و تو باید با هم درد بکشیم من انتخاب می کنم توی شرم آور ترین و احمقانه ترین زخم های زندگی تو رو کنارم داشته باشم 

 

کنار لبه پرتگاه دستت رو می گیرم و چشم هامو می بندم که برای سقوط ترسی نداشته باشم وقتی بهت حمله می کنن به خاطر کسی که هستی می تونی به آغوش من پناه ببری کنارت کتک بخورم بیا تا این جا پیش بریم که ما تنها کسایی نیستیم که با بی اعتمادی نا امنی تنهایی سعی می کنیم به زندگی ادامه بدیم 

 

من می خوام به همه داستان های غم انگیزی که نمی دونم احترام بذارم به آدمایی که با وجود سخت ترین شرایط تصمیم گرفتن زنده بمونن چون هنوز امیدوار هستن نمی خوام فکر کنم با وجود ظاهر خوشحال و آرومشون هیچ  مشکلی ندارن هیچ کس رو از دست ندادن زندگی شون توی خطر نیست هر لحظه ممکنه یه اتفاقی بیفته که ...

 

اگه مدت هاست یه دوست ازت خبر نمی گیره نه این که بی معرفت شده یا دیگه دوستت نداره چون  تو خبر نداری با چه سختی داره شب رو به روز می رسونه تو حق نداری ندونسته فکر کنی مشکلاتت از اون سخت تره 

 

می تونی تصمیم بگیری همراهیش کنی یا تنهاش بذاری دست خودته اما من نمی خوام تو رو به حال خودت رها کنم قرار نیست فکر کنی من در ظاهر هیچ مشکلی ندارم اگه مشکلی نداری بیا با وجود زخم ها و شکنندگی هامون همدیگه رو دوست داشته باشیم 

 

ببخشید من کمدین نیستم یا دلقکی که تو رو بخندونه یا حتی مدلی که از شدت جذابیت هوش رو از سرت بپرونه تنها تفاوت من با اینا اینه که بهت درد می دم ازت درد می گیرم خوب یاد می گیریم انتخاب کنیم چه غصه هایی داشته باشیم بیا غم هامون رو قشنگ کنیم 

 

مثلا غصه من این باشه که تو نمی تونی شفق قطبی رو توی بهترین حالتش ببینی

همون لحظه به درک یه غریبه   یه ایمیل بفرسته فکر کنه به خاطر نوشته یی که توی وبلاگم نوشتم می تونه هر جور که دلش خواست باهام  خودمونی حرف بزنه من هم به خاطر تجاوز به حریم خصوصیم هم  سکوت نمی کنم اره حتی با این وجود بیا غصه های قشنگ به خاطر دوست داشتن داشته باشیم 

  • فاطمه:)(:

پنجاه و دو هرتزم رفیق روزای تنهاییم  توان  زیاد نوشتن در من نیست ولی اینو می خوام  حتما بدونی  حواسم بود که یه همچین روزی به شکم نویسنده ات لگد زدی و خواستی به دنیا بیای 

یه تولد مختصر به همراه شمع و ویفر شکلاتی برات گرفتم تازه موقع فوت کردن شمع پاک  یادم رفت آرزو کنم به نظرت می تونم الان آرزو کنم کاش شهریور سال آینده تبدیل بشم به اون  زن کله شق و مصمم با این که  همیشه مجال ابراز وجود بهش داده نشده  و ماجراجویی هاش  توی نطفه خفه شده  ولی هنوز دلش می خواد صاحب زندگی خودش باشه ....

پنج شنبه هجدهم شهریور1400

 

اولین سالگرد 

  • فاطمه:)(:

بعضی ها هیچ وقت نمی فهمند:|

  • فاطمه:)(:

چند ماه پیش بود داشتم در مورد پادکست و داستان هایم با یکی حرف می زدم خیلی نگرانم بود می گفت الان که مخاطب نداری ولی در آینده آدم های مریضی هستند که اذیتت می کنند خیلی بی پروا ننویس حد وسط را نگه دار 

 

نمی خواستم باور کنم حق با اوست ولی جدیدا فکر می کنم حالا یک سری اتفاق افتاده بی راه نمی گوید من چه بخواهم چه نخواهم این مزاحمت ها که ممکن است محتوای جنسی داشته باشد یا اصلا حریم خصوصی ام را نقض کند معذبم کند  پیش خواهد آمد آیا من می توانم از عهده اش بربیایم 

 

تازه فقط همین نیست باز داشتم با همین آدم در مورد مسیر رفت و آمد حرف می زدم می گفتم امن ترین راه برگشت به خانه وسایل عمومی ایست گفت اشتباه می کنی خیلی خوش خیالی هیچ جا امن نیست 

 

من هم با خیره سری گفتم کاقی ایست یک نفر بخواهد به من تجاوز کند جیغ می کشم از من فاصله بگیر فریاد می زنم دقیقا می گویم کجا دست گذاشته 

 

داشتم بلوف می زدم آن لحطه آن قدر شوکه شدی نمی توانی کاری کنی  این آزار های جنسی از زن جدا نیست چه در کشور توسعه یافته باشم چه در کشوری مثل ایران 

 

باید یاد بگیرم از خودم دفاع کنم باید یاد بگیرم این اتفاقات روی زندگیم تاثیر نگذارند و به رویاهایم ادامه بدهم محدودم نکند ولی دقیقا دو هفته است می خواهم داستان بنوبسم به فاطمه درونم می گویم جوری بنویس که موی دماغ پیدا نشود مزاحم پیدا نشود 

 

فکر می کردم فقط خودم درگیر هستم داشتم توی بیدار زنی متنی می خواندم در مورد زن خبرنگاری که به خاطر مزاحمت های کلامی که در محیط کار داشت امنیت روانی نداشت و روی بازدهی کارش تاثیر گداشته بود به گونه ای که دیگر نمی خواست به حرفه ی خبرنگاری  ادامه بدهد 

 

حالا من همینم توی یکی از پست هایم در مورد سانسور نوشته بودم  هنوز عصبانی ام کسی که به خودش اجازه داده ایمیل نا مناسب  فرستاده همچنان وبلاگ را دنبال می کند نمی خواهم در موردش بنویسم چون قبلا اینجا نوشتم ولی خواهش می کنم فردا و روزهای دیگر آی پی شما را در قسمت آخرین بازدیدکنندگان نبینم ما را به خیر و شما را به سلامت 

 

من در نوشتن هنوز در ابتدای راهم ولی این اتفاق های احتمالی مانعم می شود خودم باشم و برای رویایی که دارم تلاش کنم می دانم   از آزار   کلامی و فیزیکی به عنوان یک زن هیچ وقت در امان نخواهم بود 

 

ولی تحملش را ندارم یعنی می توانم از خودم دفاع کنم یعنی می توانم اجازه ندهم محدودم کند اه باید خیلی قوی باشم وقتی تنه می زنند وقتی در یک جای خلوت به گوشه ی دیوار هلم می دهند جیع بکشم از خجالت متجاوز در بیایم وقتی که به خاطر نوشته و داستان هایم طرف به خودش اجازه می دهد از نظر کلامی مزاحمت ایجاد کند سر راست جوابش را بدهم این کارش درست نیست 

 

سر همین ایمیل با این که شاید آنچنان از نظر شما مهم نباشد خیلی سختم بود در موردش حرف بزنم چون می ترسیدم  تنها من سرزنش شوم یعنی  از اول نباید   جواب  می دادم 

 

نمی توانم اعتماد کنم  از کجا معلوم باز ادامه داشته باشد از کجا معلوم اگر در وبلاگ بنویسم  اگر داستان هایم را در پادکست بخوانم مزاحمت های بدتری را تجربه کنم دوست داشتم در موردش هی حرف بزنم تا  دلهره ام کمتر شود 

 

فاطمه تو می توانی می دانم دختر قوی هستی به نوشتن داستان هایت ادامه بده داستان هایت را هر چهارشنبه با صدای خودت بخوان فاطمه جان فاطمه حانم خودم می دانم وحشتش چه شکلی ایست ولی من در کنار توام هر وقت این اتقاق دوباره  افتاد اگر نتوانستی با کسی در موردش حرف بزنی می توانی روی کمک من حساب کنی 

 

فکرش را بکن برای یک دوست تعریف کنم چی شده بدون این که حالم را بپرسد و آرامم کند  بگوید خودت مقصر بودی البته تا حدودی مقصر هستم ولی  این جمله نا عادلانه است و توهین آمیز  یعنی کرم از درخت خودم بوده باید توی نوشته هایم دقت بیشتری داشته باشم این یعنی توی پادکست و وبلاگی که خودم ساختم خوسانسوری کنم به خاطر همین سکوت می کنم با کسی هم  در موردش حرف نمی زنم 

 

 

این اولین بار نیست و برای آخرین بار هم نیست ولی من باز به نوشتن ادامه می دهم باز زندگی می کنم خودم را در گوشه امن حبس نمی کنم فقط از ترس این که ممکن است مورد آزار قرار بگیرم یاد می گیرم از خودم دفاع کنم یاد می گیرم پوستم کلفت شود 

 

 

 

 

 

  • فاطمه:)(: