هنوز از پس مه فریاد می کشیم ما روزی برخواهیم گشت.
نامه ای به آریل دورفمن نویسنده کتاب خانه ام آتش گرفته است
این یادداشت را به مرور زمان کامل می کنم
من می گویم نقطه مقابل عشق به یک کتاب ترس از نویسنده آن است و حال درگیر همچنین تناقضی هستم.
خوشحالم که نسخه ی الکترونیک تو موجود نبود و مجبور شدم تو را سفارش بدهم بگمانم یک ماهی می شود با تو آشنا شدم کمی ترس و واهمه دارم به خاطر همین مصاحبه هایت یا هر آنچه که به تو ربط داشته باشد با کمی تردید و فاصله پیگری می کنم چون در درونم انقلاب وحشتناکی به پا می کنی نمی دانم می توانم از پس غلیان این احساس عجیب برآیم یا نه حتی وقتی از پنجره به کوه های پیش رو نگاه می کنم یاد یکی از مصاحبه هایت می افتم
روزی که کتابت را سفارش دادم روزی که کتابت به دستم رسید امروز که دارم برای اولین بار کتابت می خوانم تمام وجودم را دچار یک زلزله مهیب اما دلخوش می کنی حتی وقتی که دارم توضیحات پشت کتاب را می خوانم برای این که جلوی گریه کردنم را بگیرم کتاب را روی صورتم می گذارم با بوی نوی کتابت که مدتهاست به لطف کتاب های الکترونیک آن را فراموش کرده بودم بالاخره بغضم می شکند درست مثل یک پناهنده آواره ام که دلتنگ نم باران وطن است حالا وانمود کردن و انکار کردن فایده ای ندارد من دارم گریه می کنم من دو سه خط داستان اول را می خوانم و می ترسم نکند یک گریه طولانی و بی وقفه منتظرم باشد من تجربه گریه کردن همراه یک کتاب را نداشتم قبلا با خواندن یک کتاب متاثر می شدم اما برای اولین بار است که این گونه واکنش نشان می دهم.
- ۰۲/۰۷/۱۳