The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی

سوگوار ابدی

شنبه, ۱ مهر ۱۴۰۲، ۰۱:۲۱ ق.ظ

 

 

بگمانم پارسال  مهر ماه بود که  در جواب یکی از اساتید خودمان  را به سوگوار ابدی تشبیه کردم هنوز هم فکر می کنم سوگوار ابدی هستم  شبیه یک سوگوار مرگ را از نزدیک دیدم مرگ شبیه از دست دادن خیلی چیزها بود فکر می کردم روزی می رسد که از تعلق خاطر داشتن به مفاهیمی چون حقوق بشر  ترسی نداشته باشم اما آن قدر بعد از هر تعلق خاطر و اعتمادی چیزی شبیه مرگم را به سراغم فرستادند که الان فرقی به حالم نمی کند بنویسم من سوگوار روزی هستم که فکر می کردم خواهد آمد من سوگوار توهم  کسی هستم که فکر می کردم بر عکس همه عملش با  حرف هایش در مورد حقوق انسانی   یکی ایست  اما از همان اول هم در حد حرف دروغ بهم بافته است در عمل مانند جانی ها  بوده است یک سوگوار ابدی هر روز با یک چیز درگیر است او می داند هر دفعه باید با چشم های خودش شاهد نیست شدن بخشی از زندگی باشد حالا زندگی خودش باشد یا زندگی دیگری 

یک سوگوار ابدی دلش می خواهد انکار کند اما عذاب وجدان و خشم به یادش می آورند که نه نمی تواند انکار کند او دلش می خواهد از دست نرود و از دست ندهد  ماجرا غم انگیزتر می شود که ما یک سوگوار ابدی  باقی می مانیم و تو نمی توانی از انکارم از عذاب وحدانم از ترسم از خشمم از دل تنگی ام چیزی کم کنی جز این که بخواهی مرا وادار کنی باز به مرگ نظاره بشینم اگر روزی از دست رفتم و تو شاهد از دست دادن من بودی تنها همین را در توصیف من بگو او مثل همه ی ما  یک سوگوار ابدی بود 

  • ۰۲/۰۷/۰۱
  • فاطمه:)(: