سوگوار ابدی
بگمانم پارسال مهر ماه بود که در جواب یکی از اساتید خودمان را به سوگوار ابدی تشبیه کردم هنوز هم فکر می کنم سوگوار ابدی هستم شبیه یک سوگوار مرگ را از نزدیک دیدم مرگ شبیه از دست دادن خیلی چیزها بود فکر می کردم روزی می رسد که از تعلق خاطر داشتن به مفاهیمی چون حقوق بشر ترسی نداشته باشم اما آن قدر بعد از هر تعلق خاطر و اعتمادی چیزی شبیه مرگم را به سراغم فرستادند که الان فرقی به حالم نمی کند بنویسم من سوگوار روزی هستم که فکر می کردم خواهد آمد من سوگوار توهم کسی هستم که فکر می کردم بر عکس همه عملش با حرف هایش در مورد حقوق انسانی یکی ایست اما از همان اول هم در حد حرف دروغ بهم بافته است در عمل مانند جانی ها بوده است یک سوگوار ابدی هر روز با یک چیز درگیر است او می داند هر دفعه باید با چشم های خودش شاهد نیست شدن بخشی از زندگی باشد حالا زندگی خودش باشد یا زندگی دیگری
یک سوگوار ابدی دلش می خواهد انکار کند اما عذاب وجدان و خشم به یادش می آورند که نه نمی تواند انکار کند او دلش می خواهد از دست نرود و از دست ندهد ماجرا غم انگیزتر می شود که ما یک سوگوار ابدی باقی می مانیم و تو نمی توانی از انکارم از عذاب وحدانم از ترسم از خشمم از دل تنگی ام چیزی کم کنی جز این که بخواهی مرا وادار کنی باز به مرگ نظاره بشینم اگر روزی از دست رفتم و تو شاهد از دست دادن من بودی تنها همین را در توصیف من بگو او مثل همه ی ما یک سوگوار ابدی بود
- ۰۲/۰۷/۰۱