The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی

۳۳ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

+من 8613 روز مردم 

_ثبت احوال می گوید یک روز دیگر زندگی کردی

+دروغ تا کی  من یک روز دیگر مردم 

_باز می پرسم چند بار زندگی کردی ؟

+من چند بار بیشتر از آن که تصورش کنی مردم 

_تو می گویی زندگی نیست 

+برای ما فقط یک چیز هست آن هم مرگ به دنیا آوردنمان تا بمریم 

_اگر زندگی نیست چرا می گویند هست 

+تا مرگ معنی بیشتری داشته باشد 

_به عنوان یک مرده چه داری تا به زندگان بگویی؟

+دست از دروغ گفتن بردارند آنها هم کشته شدند 

_خوب چه کسی تو را کشته ؟

+هر کسی می تواند باشد غریبه یا آشنا یا حتی خودشان 

_آیا کسی دست از کشتن تو برداشته ؟

+سوالتان را واضح بپرسید 

_یعنی کسی در صدد کشتن شما بوده اما در چشم هایتان نگاه کرده و منصرف شده 

+نه جانم من نمی گذارم هیچ کس به چشم هایم نگاه کند 

_آن وقت چرا ؟

+روح سرگردان من در چشم هایم است نمی خواهم کسی جایش را بفهمد صرفا برای خودتان گفتم لطفا موقع چاپ حذفش کنید 

_برگردیم سر حرف حساب خودمان فرض کنید یک روز دیگر بیدار شدید اما نمیرید یکی کسی شما را از مرگ نجات می دهد دوست دارید ...

+مگر این آدم اعجوبه باشد مردن دنگ و فنگ زیاد دارد برای چه کسی اهمیت دارد که یک روز دیگر برای 8613مین بار نمیرم

_اگر اشتباه نکنم شاعری هست که می گوید مرده بودم زنده شدم دولت عشق آمد و پاینده شدم 

+شاید او زنده شده من چه می دانم من فقط می دانم در همین لحظه هم دارم می میرم 

_چرا یک آدم می میرد؟

+از روزی که دیگر هیچ اعتمادی ندارد ، از روزی که دل نمی بندد، از روزی که نا امید می شود برای ابد، اصلا از این روزها تا دلت بخواهد هست 

_ببخشید اما من احساس می کنم که زنده هستید شما هنوز می خندید و حتی درد می کشید 

+در ظاهر بله اما دقت کنید که من کاملا نمردم فقط دلیل زندگی کردن را از من گرفته اند  

_دلیلی باقی مانده هنوز؟

+با این وضع که هر روز به نوعی کشته می شوم بله یک دلیل هنوز دارم یک دلیل که به هیچ کس نمی گویم تا پیش خودم بماند 

_ببین من فکر می کنم که تو زندگی را قبول داری 

+من می توانستم زندگی داشته باشم اگر مرا به حال خودم رها می کردند و این قدر برای از هستی ساقط کردنم دک و دو نمی کردند 

_به هر حال روزهایی بوده که تو زندگی کرده باشی 

+ببخشید باید بخوابم ساعت هشت کار  دارم و الان ساعت پنج صبح است پس تا الانش هم زیادی بیدارم 

_برای آخرین بار می پرسم باز هم می خواهی یک روز دیگر بمیری؟

+جالب این جاست که نمی دانم 

_قول می دهم رهایت کنم به من بگو کدام مرگت از همه درد آورتر بود ؟

+خوب ساده است وقتی که خودم خودم را کشتم و برای قبرم گریه کن نداشتم کسی هم نفهید ولی باز فرقی نمی کند باید بی خیال شویم تمامی چیزهای خوبی که داری می میرند تو هم کاری از دستت بر نمی اید مثلا وقتی اعتمادم کشته شد فهمیدم از آن روز دیگر نمی توانم از جمله دوستت دارم و کنارت می مانم لذت ببرم 

_چه قدر دوری و  هنوز بیدار ماندی به من بگو که چرا   یک بخشی از وجودمان فکر می کند لیاقت دوست داشتن و دوست داشته شدن را ندارد ؟

+چون به جای فرد مناسب  به  آدمی باور داشتیم که نباید می داشتیم چون همیشه فردی که باید سر جای خودش باشد  دیر می رسد و ما آن قدر برای رسیدن به او اشتباه کردیم و شکست خوردیم خسه شدیم با این که خود اوست 

_یک بار دیگر بگو 

+خلاصه می گویم همه ما خسته شدیم 

_ از چی ؟

+از این که همیشه نصفه کاره جان کندیم 

 

  • فاطمه:)(:

هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق         بر او نمرده به فتوای من نماز کنید

 

 

دوری نیست روزی که  به فتوای حافظ نماز میت مرا بخوانید باید سر و وضعم مناسب باشد با مسجدی هماهنگ کنم راستی همسایه بغلی همان چادر گل منگلی حلوا خوب درست می کند از او خواهش کنم که بیاید اگر مراسم را ساعت ده بگذارم شاید همه نتوانند، می گذارم بعد از ظهر که نخواهم ناهار بدهم 

البته توی این کورنا اگر کسی آمد به قربان سرش چه کسی دل غذا خوردن دارد داشت یادم می رفت با یک آخوند هم هماهنگ کنم حالا هر کسی که شد موشک که نمی فرستد فضا یک نماز میت ساده است

نماز بخوانند قال قضیه کنده شود که من هنوز نمرده ، زنده به عشق نیستم تا یادم می آید همین بوده 

  • فاطمه:)(:

سلام شاملو الهی  تنور دلت گرم ولی بیا مرد و مردونه باشیم که روزگار  غریب بوییدن دهنی نیست  که تازه گفته دوستت دارم 

روزگار غریب زمانیه که می خوای بغلش کنی اما دست هاتو از بیخ قطع کنن ،می خوای ببوسیش ولی دهنت رو با نخ و سوزن بدوزن ،می خوای باهاش قدم بزنی ولی پاهاتو بشکنن 

برای عاشق بودن اگه باز هم خودتو به کر و کوری  بزنی   ولی   مگه می شه زمین گیر شدنت رو نببنی و صدای شکستن قلبت رو نشنوی 

 

  • فاطمه:)(:
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه:)(:
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه:)(:
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه:)(:
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه:)(:

توی زندگی قبلی یم یه پرستو بودم کنار یه پنجره لونه ساخته بودم اون پنجره با جفتم و جوجه هام توی آتیش سوخت به دل آتیش  زدم  نجات دادمشون یا ندادم 

فقط اینو می دونم که توی یکی از روزهای زمستون به عوان یه آدم  به دنیا اومدم تا الان که  بیست و سه ساله شدم 

  • فاطمه:)(:

همیشه با دستی کردن حیوانات مخالف بودم گرچه گاهی وسوسه هم شدم دو سه سال پیش در دانشکده گربه ی ملوسی داشتیم که به همت جمعی از دانشجویان دانشکده هنر به حد اعلای لوس بودن رسیده بود 

غذایش تامین بود پس نمی گویم اگر دم بالا می کشید دور و برت سرک می کشید به خاطر گدایی غذا بود او محبت می خواست دانشجویان هنر هم خیلی خوب از پسش بر می آمدند 

مشکل من از روزی شروع شد که یک بار به اشتباه با محبت پیشی صدایش زدم از آن روز هر وقت که ناراحت بودم و می خواستم بروم پیشی دنبالم می کرد هر وقت که روی نیمکت عشق بودم سر و کله اش پیدا می شد 

چیزی نمی خواست جز این که پشت گوش هایش را نوازش کنم این اواخر نه تنها از من  پیشی از همه محبت می خواست کلافه ام کرده بود از کلاس که بیرون می آمدم دنبالم می دوید

  بار آخر که همکلاسی ام نازش کرد اما من با کیفم پیشی را از خودم راندم اولین بارم بود که می زدم توی ذوقش خلاصه بدجوری دلخور شد و نعره ی بلندی کشید به دنبال گریه ی سیاهه بی چشم و روی دانشکده مان دوید 

همه بچه های هنر هم تعجب کرده بودند گربه ی عزیز کرده شان چرا وحشی شده آخر پیشی بدجور دستی شده بود و اهلی ترین گربه یی بود که می شناختمش 

همیشه نگران بودم که بچه های هنر نکند به خاطر عکس ها و ویدیو های اینستایشان دوستش دارند روزی که کارشان تمام شد رهایش کنند تا بمیرد ولی خوب پیشی تنها نبود عده یی مرید هم داشت که گاه به گاه غذایش را می دادند روز به روز چاق و چله تر می شد 

پیشی آن قدر با محبت آدمها عجین شده بود که حتی رفتار آدم ها را تقلید می کرد

 پس از تعطیلات ترم به دانشگاه برگشتیم ولی دیگر هیچ وقت پیشی را ندیدم معلوم نشد چه بلایی به سرش آمده گربه سیاهه هم پیرتر شده بود هر از گاهی می آمد اما پیشی ما گم و گور شده بود 

   به نگهبان و حراست بیشتر مشکوکم بار آخر که مثلا دوستانه به ما گفته بودند دست هایمان را پس از لمس گربه بشوییم 

چندی بعد  بچه گربه یی به شکل و شمایل پیشی دیدم می خواستم نوازشش کنم ولی از آدم ها واهمه داشت غذایش را می دزدید و می رفت 

 

راست ترش را بخواهید هنوز هم با اهلی کردن حیوانی که باید وحشی باشد تردید دارم مخصوصا چند ماه پیش با چشمان خودم مرگ دو بچه گربه را در حوالی خانه دیدم با خودم عهد کردم هیچ گربه یی را اهلی نکنم و اگر گربه اهلی دست های من شد پای حرفم بمانم  

راستش آدم بودن در ایران سخت است چه برسد حیوانی باشی که بخواهی شبیه آدم ها شوی اگر با هوش باشی از آدم محبت نخواهی خواست فقط باید بی رحمی و دزدی را از آنها یاد بگیری تا ادامه حیات راحت تر شود  

همانند  پیشی توله سگی را می شناسم  از رفتار آدم ها تقلید می کند و می خواهد با آدم ها رفیق باشد اما همیشه رانده می شود شاید هوش و ذکاوتش به چشم بیاید اما چون سگ است راه به جایی نمی برد کسی به او کمک نمی کند سگ بهتری باشد یا کسی جواب محبت او را نمی دهد وقتی که متوجه می شود مریضی و نیاز به توجه داری 

توله سگ به دنیا آمده مراقب مزرعه و مرغ ها باشد کسی هم به بازی های کودکانه اش توجهی نمی کتد حتی مادر او را به ده دیگری برده اند چون حامله بوده و زیاد بازیگوشی می کرده 

نمی دانم توله سگ دل تنگ مادرش هست یا نه ولی دلم به حال مادرش می سوزد توله هایش که به دنیا آمد همین یکی را نگه داشتند و باقی توله سگ ها را هم سر به نیست کردند 

قبول طبیعت زندگی روستایی ایست اما در شهر هم کم بی رحمی نیست بچه گربه ها را اهلی می کنند بعدش هم که به ستوه می آیند در بیابانی رها می کنند تا تلف شود 

انگار نه انگار که آدمند و نسبت به کسی که اهلی کردند مسئولیت دارند هنوز هم نمی دانم ما آدم ها با این خلق و خوی جفاکارمان چرا  پر فروش ترین کتاب سالمان هنوز شازده کوچولوست 

 

  • فاطمه:)(:

بره کوچولو امروز هفت صفحه از اولین رمانم رو نوشتم پیشرفت قابل توجهیه مگه نه 

راستش می خواستم بگم که اگه یه روز پیش اومد و برای امضای این رمانم  صف کشیدن مردم 

باید تو  هم توی صف باشی و من  ناگهانی ببینمت خوب دستمو فرز تر کنم که نوبت تو برسه   چون می خوام بهت بگم  فعلا جمله یی که براتون  می نویسم  نخونین لطفا منتظرم بمونین ...

می دونی می خوام عذاب بکشم می خوام زنده بشم و بمیرم  بعد از دوساعت که رو به روی هم نشستیم رمانم رو باز کنی و با اون صدای عسلی یت  بخونی تقدیم به بره کوچولو کسی که بزرگ ترین  باور زندگی یم  بهش می دم  یعنی اعتمادمو

 حدس می زنم بعدش بهم  بگی پس اون بره یی که تو براش شبه خیال واقعی  می نوشتی و توی وبلاگت باهاش عشق بازی می کردی من بودم من...

من هم سرمو تکون بدم و بگم مگه غیر از شما کسی هست که بره کوچولوم باشه 

تو هم بگی خوب اگه از من  به دل نگیرین اره خیلی ها می تونن اما شما انتخاب کردین که من باشم 

می خوام به خودت ببالی و گردن فراز کنی بادی به گلوت  بندازی که بره کوچولو من هستی، می خوام نگام کنی رو برنگردونی که می زنم زیر گریه با چشمای پر از اشک و با غمی شبیه کشتن یه پرستو بهت می گم من خواب این روز رو هزار بار می دیدم با این حال  فکر نمی کردم یه روز واقعی باشه وگرنه لباس بهتری می پوشیدم و به خودم می رسیدم 

می تونم تصور کنم می ری سر یه میز دیگه تا برام دستمال بیاری من سر به زیر با لبه ی میز بازی می کنم دستمال رو جلوم می گیری و با خنده می گی بع بع 

با دستمال صورتمو می پوشونم  و  زیر لب می گم  جان دلم 

 

#فاش شدن سرمهریات 

#شبه خیال واقعی 

 

 

 

  • فاطمه:)(: