غمی بی شباهت به کشتن یک پرستو مهاجر
بره کوچولو امروز هفت صفحه از اولین رمانم رو نوشتم پیشرفت قابل توجهیه مگه نه
راستش می خواستم بگم که اگه یه روز پیش اومد و برای امضای این رمانم صف کشیدن مردم
باید تو هم توی صف باشی و من ناگهانی ببینمت خوب دستمو فرز تر کنم که نوبت تو برسه چون می خوام بهت بگم فعلا جمله یی که براتون می نویسم نخونین لطفا منتظرم بمونین ...
می دونی می خوام عذاب بکشم می خوام زنده بشم و بمیرم بعد از دوساعت که رو به روی هم نشستیم رمانم رو باز کنی و با اون صدای عسلی یت بخونی تقدیم به بره کوچولو کسی که بزرگ ترین باور زندگی یم بهش می دم یعنی اعتمادمو
حدس می زنم بعدش بهم بگی پس اون بره یی که تو براش شبه خیال واقعی می نوشتی و توی وبلاگت باهاش عشق بازی می کردی من بودم من...
من هم سرمو تکون بدم و بگم مگه غیر از شما کسی هست که بره کوچولوم باشه
تو هم بگی خوب اگه از من به دل نگیرین اره خیلی ها می تونن اما شما انتخاب کردین که من باشم
می خوام به خودت ببالی و گردن فراز کنی بادی به گلوت بندازی که بره کوچولو من هستی، می خوام نگام کنی رو برنگردونی که می زنم زیر گریه با چشمای پر از اشک و با غمی شبیه کشتن یه پرستو بهت می گم من خواب این روز رو هزار بار می دیدم با این حال فکر نمی کردم یه روز واقعی باشه وگرنه لباس بهتری می پوشیدم و به خودم می رسیدم
می تونم تصور کنم می ری سر یه میز دیگه تا برام دستمال بیاری من سر به زیر با لبه ی میز بازی می کنم دستمال رو جلوم می گیری و با خنده می گی بع بع
با دستمال صورتمو می پوشونم و زیر لب می گم جان دلم
- ۹۹/۰۷/۱۱