+فکر می کنی میان آتش جهنم یا سر پل صراط دو نفر می توانند عاشق هم شوند
_می گویند دنیا کن و فیکون شده همه چیز خر تو خر است من که فکر نمی کنم زمان یا مکان مناسبی برای عشق باشد
+در کانزابلانکا و بر باد رفته هر دو قهرمان می گفتند ما هم چه زمانی را برای عشق انتخاب کردیم زمانی که همه چیز روی هواست
_خوب قبول اما خدا یکی دو جا که گفته باز هم می گوید در آن زمان حتی مادر بچه اش را به امان خدا ول کرده و به فکر خودش است
+من هم خواندم دیگر بالاتر از عشق مادر به فرزندش عشقی نیست اما دلم می خواهد سر پلی که بر روی آتش استوار است به باریکی یک موست هنوز عاشقت شوم یا همان لحظه عاشقت شوم
_همش در فیلم و شعر سیر می کنی اگر منطقی نگاه کنیم با این توصیفاتی که گفته اند من و تو حتی یک دیگر را به یاد نمی آوریم
+از مرگ می ترسم
_مگر چه طور زندگی کردی؟
+زیاد باب میل وزنه ی آن جهان نیست هر وقت که چشم دور دیدم به وسوسه هایم عمل کردم
_یکی شان را مثال بزن
+می دانی همیشه می خواستم امتحان کنم که آیا زیبا هستم پس مثل بقیه زن ها دست به کار شدم رژ لب خوش رنگی به لب هایم زدم به محضی که به کنسرت رسیدم شالم را در حد مناسب عقل کشیدم موهایم را روی پیشانی ام ریختم خوب از دستشویی که بیرون آمدم منتظر بودم درخششم دیده شود من فرق کرده بودم درست همان لحظه یکی از کارکنان ساختمان که زیر نظرم داشت رو به رویم سبز شد و به من گفت سلام کوچولو
ضد حال بدی بود سکوت کردم دوست داشتم کس دیگری از من دفاع کند او مرا دیده زده بود که قبل از این که به دستشویی بروم و به خودم سر و سامان بدهم درست مثل یک دختر محجبه بودم اما بعدش زلفکانم خودنمایی می کرد
نمی دانم پیش خودش چه فکر کرده بود تا آخر شب فهمیدم دست خودت نیست که تصمیم بگیری چه کسی از زیبایی ات لذت ببرد تو نمی توانی دسته بندی کنی که فلانی با بلان سطح کور شود نبیندت اتفاقا فلانی با چنان سطح ببیند تو را ، تو نمی توانی تصمیم بگیری مردهای متاهل که کنار زنشان ایستاده اند نادیده ات بگیرند
یک جورایی احساس خاص بودن می کردم تو که مرا می شناسی زیاد اهل آرایش نیستم همیشه ساده می گردم آن شب برخورد مرد ها فرق کرده بود با مهربانی نگاهت می کردند احترام بیشتری می گذاشتند بیشتر خیره می شدند من بیشتر از همیشه دیده می شدم
نمی دانستم اکثر مردها تا این حد به ظواهر اهمیت می دهند من هنوز همان دختر بودم شاید با ظاهری آراسته تر اگر مثلا رنگ و لعاب نداشتم دیگر کسی متوجهم نمی شد این چه فلسفه یی ایست که شما دارید مثلا اگر دختر زیبارویی با گربه یی در بغلش ایستاده باشد من در نگاه اول متوجه رابطه ی خاصش با گربه می شوم که چه قدر با او خوشحال است اما مرد هایی که در آن لحظه می گذرند فقط زیبایی ظاهری او برایشان اهمیت دارد
از آن شب بود که یک جورایی فهمیدم می خواهم دیده شوم این قدر نامرئی نباشم همیشه برایم استدلال کردند فاطمه عزیزم هر زنی دوست دارد جلب توجه کند هر زنی دوست دارد دیده شود هر زنی نیاز به توجه دارد
بد جوری درگیر فلسفه ی حجاب هستم سعی کردم که اطلاعاتم را در این زمینه بالاتر ببرم اما باز هم اندر خم یک کوچه ام تو که می دانی چادر را بعد از عروسی یک دوست کنار گذاشتم چون فهمیدم ان قدر هم فکر می کردم در قید و بند حجاب کامل نیستم با این که چادر باعث آرامشم می شد به من معنی می داد اما طاقت قضاوت ها و نیش خند های افراد به اصطلاح روشن فکر را نداشتم
چه قدر پراکنده گویی می کنم تو هم صبورانه گوش می دهی ختم کلام آن شب دنیایی از زنانگی را تجربه کردم که هیچ وقت در بهرش نبودم یعنی گاهی کفری می شدم که هر طور باشم باز از گزند مزاحمت در امان نیستم
_یعنی الان فکر می کنی برای چند تار مویی که هر از گاهی از عمد از شالت بیرون آمده باید مجازات بشوی از همان ها آویزانت کنند
+شوخی نکن جدی می گویم بی خیال حجاب شویم ، من گاهی خیلی کار ها کردم
_ خیلی کار، ها ها حالا در جهنم را برای تو باز کردند و صدایت می زنند بیا که بدنام جهانی
+از عذاب می ترسم
_به نظرم ما بیشتر از توصیفاتی که از جهنم می کنند داریم در همین دنیا عذاب می کشیم اگر از من بپرسند در چه عذابی هستم می گویم فلان آیه را بخوان من این قدر درد آور عذاب می کشم ببین ما را مجبور کردند مثل حیوان مطیع باشیم تا مثل انسان هر چیزی را که درست نیست زیر سوال ببریم
+کاش دغدغه یی نداشتم مثلا در کشوری اروپایی به دنیا می آمدم اسمم را جسیکا می گذاشتند دو برادر داشتم پدر و مادرم هر دو معلم بودند و جیسکا می خواست نویسنده شود اما باز می خواهم کشورم عوض شود همچنان خودم باقی بمانم در حالی که شخصیت تو بر اساس جایی که به دنیا آمدی پی ریزی می شود اگر جیسکا می شدم دیگر فاطمه نبودم این غمگینم می کند
_فکر می کنی جیسکا چون مثل تو دغدغه داشتن یا نداشتن حجاب را ندارد باز راستی یا نا راستی دین برایش سوال نیست تو جیسکا را به خاطر داشتن حقوقی که تو از آن محرومی آزاد می دانی
+واضح تر بگو
_ همه ما اسیریم زندانی در تنیم تو بهتر است آرزو کنی که یکی از سی مرغ باشی در هفت وادی عشق عطار
+مخصوصا وقتی که کفر و ایمان معنی ندارد فقط عشق اهمیت دارد دوست داشتم در همچین دنیایی باشم
_فاطمه شاید مثل تو درک نکنم چه قدر سخت است که نمی توانی سر برهنه مثل یک زن آزاد در حیاط خانه قدم بزنی بی آن که ترس مرد متاهل همسایه را داشته باشی که دیدت بزند شاید نتوانم عصانیت تو را درک کنم وقتی که مرد ها فکر می کنند ظاهر و بدن یک زن مهم است صنعت مد امروز هم از این تفکر تغذیه کند مرد هایی که به شعور و درک یک زن به اندازه ی بدن و ظاهرش اهمیت نمی دهند
+دقیقا می توانم از چشم هایت بفهمم دردم را می خوانی من واقعا دچار بحران شدم قبلا زیاد برایم اهمیت نداشت اما مثل یک آدم احمق می خواهم به راهی بروم که اکثریت رفتند هنوز دل بستگی های مذهبی خودم را دارم به نظرم بعضی از آموزه های مذهبی اخلاقی ایست اما برخی از قوانین دینی را درک نمی کنم هیچ الزامی هم نمی دانم به آن عمل کنم متاسفانه مجبورم می کنند که سر خم کنم در برابر این برخی از این قوانین که قبولش ندارم
از طرفی دل بستگی های مادی خود را هم دارم اما با بعضی از قوانین این جهان مادی مخالفم باز هم عده یی روغن فکر که خودشان را روشن فکر می دانند دماغشان را بالا می کشند و از آن بالا تماشایم می کنند هی تو ما بیشتر می فهمیم از تو بهتریم یک غرور کاذب مزخرف دارند اصلا نمی توان منطقی با آنها بحث کرد
خوب راستش خسته شدم من نه مذهبی ام نه غیر مذهبی خوشحالم که فقط تو می دانی من با قلبم زندگی می کنم تو که قلبم را می شناسی به اندازه مشت دست درست مثل قلب یک بچه است
_بیشتر حرف بزن هر چه که در دلت مانده به من بگو
+از این که مجبورم می کنند یک گروه را انتخاب کنم در غیر این صورت قهوه یی ام می کنند خسته شدم حرفی جز این نیست که راه را گم کردم دچار بحران شدم می دانم یک حقیقت واحد باید باشد چیزی در این نسبیت درست است و در آن شکی هم نیست هنوز پیدایش نکردم
_دیروز یک حرفی زدی که خیلی قبولش داشتم از بیخ و بن ما را ساخته اند اما ما خودمان خبر نداریم
+گاهی می خواهم هیچ باشم از نو ساخته شوم
_خراب باد آن که آبادت نخواهد