The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی

۳۳ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

نه به ظهر که می خواستم بدهم ته ماهتابه ی  سوخته را ، بازیگر تبلیغات مایع ظرف شویی بشورد نه به الان که می خواهم علیه پریل برای این بازیگر همیشه زن  شکایت تنظیم کنم 

شما این تبلیغ جدید پریل را دیدید جناب مرد روی مبل لم داده یک پایش را بر روی پایش انداخته تلویزیون مستند پخش می کند که مایع ظرف شویی برای پوست بانوان ضرر دارد سمی ایست  باید دست کش بپوشند 

آقا نگران به سمت  آشپزخانه نگاه می کنند خانم هم با لبخند به پریل اشاره می کنند خیالت راحت ما پریل را داریم خوب اگر پریل هست که برای دست هم ضرر ندارد چرا دستکش پوشیدی 

 بعدش این نفس عمیق کشیدن  آقای محترم پس از فهمیدن حقیقت  به قول بر و بچ وسط حلقم اه چه جالب یادت هست که کسی در آشپزخانه ظرف های کثیف جناب عالی را می شورد  از قضا تو خیلی نگران پوست دستش هستی که در گذر سالها ...

خدای من اگر شبکه را عوض نمی کردم با کنترل تو  دل تلویزیون می رفتم این پریل را می انداختم سطل آشغال به زنی که ظرف می شست می گفتم تو چرا این قدر خوشحالی  ، چه قدر خوب  که مامان به خاطر بوی بد پریل همیشه با آن مخالف است 

پریل نمی خواهد که تبلیغ تا ثیر گذار بسازد کاش فقط به سود خودش فکر   کند دیگر شخصیت و شان زن را خط خطی نکند باز جای قدر دانی اش باقی ایست که کارخانه شوینده در مراکش به مناسبت ماه رمضان تبلیغی ساخت که اتفاقا در جوامع غربی هم  مورد تقدیر گرفت آیا مردانی که جلوی تلویزیون می شینند به دستان نوازشگری توجه کرده اند  که  ظرف کثبفشان را  می شورد 

 

  از  پسران ،شوهران ،برادران و پدران دعوت به عمل آمد تا چند عکس ببیند و حدس بزنند که این دستان متعلق به کیست آنها دستان مادران ،همسران ، خواهران و دختران شان را  نشناختند  گمان کردند  این دستان زمخت متعلق به سرباز یا کشاورز یا حتی یک جنایت کار است  اما در کمال ناباوری به آنها گفته می شود که در اشتباهند و صاحب این دستان زنانی هستند  سالهاست که تک و تنها برای رفاه حال آنها تلاش می کنند  

این دو تبلیغ را مقایسه کنید فایده یی هم ندارد عقیده ام را با یک مرد در میان بگذرام اگر هم گارد بگیرد که مگر یک زن وظیفه اش این نیست چه می توانم بگویم که اگر در رسانه هایتان می گویید در غرب از زن استفاده ابزاری می شود در این مرز پر گهر زن یک ابزار برای بیان ایدلوژی نظام مرد سالارانه  ایست 

مثلا اگر ایده می دادند مرد خانه به بانو بگوید عزیزم   به نظر خسته می آیی بگذار در شستن ظرف ها کمکت کنم حتما اقایان ناظر اعتراص می کردند که شنیع است 

منتظر داستان جدیدم باشید که در این باره است و اتفاقا می خواهم در کارگاه روز یک شنیه برای استاد داستان نویسی  بخوانم 

 

 

خبر آنلاین : شرکت مواد شوینده‌ «Mio» به مناسبت ماه رمضان، در مراکش یک آگهی تلویزیونی پخش کرد که واکنش‌های مثبت بسیاری را در جهان عرب برانگیخت. در این آگهی مردانی از سنین مختلف روی صندلی می نشینند، سپس به هر یک از آن‌ها دستهای پینه‌بسته ای را نشان می‌دهند و از آن‌ها می‌خواهندتا حدس بزنند که این دستها، متعلق به چه کسی است. یکی می‌گوید دست یک مردکشاورز است که سال‌ها روی زمین کار کرده، یکی می‌گوید این دست یک مرد میانسال است که کار یدی می‌کند، دیگری می‌گوید این باید دست یک سرباز از جنگ برگشته باشد. بعد به این مردان می‌گویند که این دستها متعلق به چه کسی است: دست مادرشان، خواهرشان، همسرشان یا دخترشان... دست‌هایی که از بام تا شام درحال شستن و سابیدن و پخت‌وپز وخدمت‌رسانی به آن‌ها است. دست‌هایی که حتی به آن یک نگاه دقیق هم نکردند. این مردان بغض کرده، به گریه می‌افتند و با شرمندگی اعتراف می‌کنند که در کار خانه کمک نمی‌کنند. لباس‌هایشان را گوشه‌ای پرتاب می‌کنند وهرگز ظرف کثیف خودرا نمی شویند. آگهی با این جمله‌ تمام می‌شود: یک دست، کافی نیست. اما دست در دست، همه‌چیز آسان‌تر است.

  • فاطمه:)(:

 

+فکر می کنی میان آتش جهنم یا سر پل صراط دو نفر می توانند عاشق هم شوند 

_می گویند دنیا کن و فیکون شده همه چیز خر تو خر است من که فکر نمی کنم زمان یا مکان مناسبی برای عشق باشد 

+در کانزابلانکا و بر باد رفته هر دو قهرمان می گفتند ما هم چه زمانی را برای عشق انتخاب کردیم زمانی که همه چیز روی هواست 

_خوب قبول  اما خدا یکی دو جا که  گفته باز هم می گوید در آن زمان حتی مادر بچه اش را به امان خدا ول کرده و به فکر خودش است 

+من هم خواندم دیگر بالاتر از عشق مادر به فرزندش عشقی نیست اما دلم می خواهد سر پلی که بر روی آتش استوار است به باریکی یک موست هنوز عاشقت شوم یا همان لحظه عاشقت شوم 

_همش در فیلم و شعر سیر می کنی اگر منطقی نگاه کنیم با این توصیفاتی که گفته اند من و تو حتی یک دیگر را به یاد نمی آوریم 

+از مرگ می ترسم 

_مگر چه طور زندگی کردی؟

+زیاد باب میل وزنه ی آن جهان نیست هر وقت که چشم دور دیدم به وسوسه هایم عمل کردم 

_یکی شان را مثال بزن 

+می دانی همیشه می خواستم امتحان کنم که آیا زیبا هستم پس مثل بقیه زن ها دست به کار شدم رژ لب خوش رنگی به لب هایم زدم به محضی که به کنسرت رسیدم شالم را در حد مناسب عقل کشیدم موهایم را روی پیشانی ام ریختم خوب  از دستشویی که بیرون آمدم منتظر بودم درخششم دیده شود من فرق کرده بودم درست همان لحظه یکی از کارکنان ساختمان  که زیر نظرم داشت رو به رویم سبز شد و به من گفت سلام کوچولو 

ضد حال بدی بود سکوت کردم دوست داشتم کس دیگری از من دفاع کند او مرا دیده زده بود که قبل از این که به دستشویی بروم و به خودم سر و سامان بدهم  درست مثل یک دختر محجبه بودم  اما بعدش زلفکانم خودنمایی می کرد 

نمی دانم پیش خودش چه فکر کرده بود  تا آخر شب فهمیدم دست خودت نیست که تصمیم بگیری چه کسی از زیبایی ات لذت ببرد تو نمی توانی دسته بندی کنی که فلانی با بلان سطح کور شود نبیندت اتفاقا فلانی با چنان سطح ببیند تو را ، تو نمی توانی تصمیم بگیری مردهای متاهل که کنار زنشان ایستاده اند  نادیده ات بگیرند

یک جورایی احساس خاص بودن می کردم تو که مرا می شناسی زیاد اهل آرایش نیستم همیشه ساده می گردم آن شب برخورد مرد ها فرق کرده بود با مهربانی نگاهت می کردند احترام بیشتری می گذاشتند بیشتر خیره می شدند من بیشتر از همیشه دیده می شدم 

نمی دانستم اکثر مردها تا این حد به ظواهر اهمیت می دهند من هنوز همان دختر بودم شاید با ظاهری آراسته تر اگر مثلا رنگ و لعاب نداشتم دیگر کسی متوجهم نمی شد این چه فلسفه یی ایست که شما دارید مثلا اگر دختر زیبارویی با گربه یی در بغلش ایستاده باشد من در نگاه اول متوجه رابطه ی خاصش با گربه می شوم که چه قدر با او خوشحال است  اما مرد هایی که در آن لحظه می گذرند فقط زیبایی ظاهری او برایشان اهمیت دارد 

از آن شب بود که یک جورایی فهمیدم  می خواهم دیده شوم این قدر نامرئی نباشم همیشه برایم استدلال کردند فاطمه عزیزم هر زنی دوست دارد جلب توجه کند هر زنی دوست دارد دیده شود هر زنی نیاز به توجه دارد 

بد جوری درگیر فلسفه ی حجاب هستم سعی کردم که اطلاعاتم را در این زمینه بالاتر ببرم اما باز هم اندر خم یک کوچه ام تو که می دانی چادر را بعد از عروسی یک دوست کنار گذاشتم چون فهمیدم ان قدر هم فکر می کردم در قید و بند حجاب کامل نیستم با این که چادر باعث آرامشم می شد به من معنی می داد اما طاقت قضاوت ها و نیش خند های افراد  به اصطلاح  روشن فکر را نداشتم 

چه قدر پراکنده گویی می کنم تو هم صبورانه گوش می دهی ختم کلام  آن شب دنیایی از زنانگی را تجربه کردم که هیچ وقت در بهرش نبودم یعنی گاهی کفری می شدم که هر طور باشم باز از گزند مزاحمت در امان نیستم 

_یعنی الان فکر می کنی برای چند تار مویی که هر از گاهی از عمد از شالت بیرون آمده باید مجازات بشوی از همان ها آویزانت کنند 

+شوخی نکن جدی می گویم   بی خیال حجاب شویم  ، من گاهی خیلی کار ها کردم 

_ خیلی کار، ها ها حالا در جهنم را برای تو باز کردند و صدایت می زنند بیا که بدنام جهانی 

+از عذاب می ترسم 

_به نظرم ما بیشتر از توصیفاتی که از جهنم می کنند داریم در همین دنیا عذاب می کشیم اگر از من بپرسند در چه عذابی هستم می گویم فلان آیه را بخوان من این قدر درد آور عذاب می کشم ببین ما را مجبور کردند مثل حیوان مطیع باشیم تا مثل انسان هر چیزی را که درست نیست زیر سوال ببریم 

+کاش دغدغه یی نداشتم مثلا در کشوری اروپایی  به دنیا می آمدم اسمم را جسیکا می گذاشتند دو برادر داشتم پدر و مادرم هر دو معلم بودند و جیسکا می خواست نویسنده شود اما باز می خواهم کشورم عوض شود همچنان خودم باقی بمانم  در حالی که شخصیت تو بر اساس جایی که به دنیا آمدی پی ریزی می شود اگر جیسکا می شدم دیگر فاطمه نبودم این غمگینم می کند 

_فکر می کنی جیسکا چون مثل تو دغدغه داشتن یا نداشتن حجاب را ندارد باز راستی یا نا راستی دین برایش سوال نیست تو جیسکا را به خاطر داشتن حقوقی که تو از آن محرومی آزاد می دانی 

+واضح تر بگو 

_ همه ما اسیریم زندانی در تنیم تو بهتر است آرزو کنی که یکی از سی مرغ باشی در هفت وادی عشق عطار 

+مخصوصا وقتی که کفر و ایمان معنی ندارد فقط عشق اهمیت دارد دوست داشتم در همچین دنیایی باشم 

_فاطمه شاید مثل تو درک نکنم چه قدر سخت است که نمی توانی سر برهنه  مثل یک زن آزاد در حیاط خانه قدم بزنی بی آن که ترس مرد متاهل همسایه را داشته باشی که دیدت بزند شاید نتوانم عصانیت تو را درک کنم وقتی که مرد ها فکر می کنند ظاهر و بدن یک زن  مهم است  صنعت مد  امروز هم از این تفکر تغذیه کند مرد هایی که به شعور و درک یک زن به اندازه ی بدن و ظاهرش اهمیت نمی دهند 

+دقیقا می توانم از چشم هایت بفهمم دردم را می خوانی من واقعا دچار بحران شدم قبلا زیاد برایم اهمیت نداشت اما مثل یک آدم احمق می خواهم به راهی بروم که اکثریت رفتند  هنوز دل بستگی های مذهبی خودم را دارم به نظرم بعضی از آموزه های مذهبی اخلاقی ایست اما برخی از قوانین دینی را درک نمی کنم هیچ الزامی هم نمی دانم به آن عمل کنم متاسفانه مجبورم می کنند که سر خم کنم در برابر این برخی از این قوانین که قبولش ندارم 

از طرفی دل بستگی های مادی خود را هم دارم اما با بعضی از قوانین این جهان مادی مخالفم باز هم عده یی روغن فکر که خودشان را روشن فکر می دانند دماغشان را بالا می کشند و از آن بالا تماشایم می کنند  هی  تو ما بیشتر می فهمیم از تو بهتریم یک غرور کاذب مزخرف دارند اصلا نمی توان منطقی با آنها بحث کرد 

خوب راستش خسته شدم من نه مذهبی ام نه غیر مذهبی خوشحالم که فقط تو می دانی من با  قلبم زندگی می کنم تو که قلبم را می شناسی به اندازه مشت دست درست مثل قلب یک بچه است 

_بیشتر حرف بزن هر چه که در دلت مانده به من بگو 

+از این که مجبورم می کنند یک گروه را انتخاب کنم در غیر این صورت قهوه یی ام می کنند خسته شدم حرفی جز این نیست که راه را گم کردم دچار بحران شدم می دانم یک حقیقت واحد باید باشد چیزی در این نسبیت درست است و در آن شکی هم نیست هنوز پیدایش نکردم 

_دیروز یک حرفی زدی که خیلی قبولش داشتم از بیخ و بن ما را  ساخته اند اما ما خودمان خبر نداریم 

+گاهی می خواهم هیچ باشم از نو ساخته شوم 

_خراب باد آن که آبادت نخواهد 

  • فاطمه:)(:

#فاش شدن سر مهریات

 

بره کوچولو،از من بپرس کجایی تا به تو راستش را بگویم من روی یک پشت بام یخی ، بنای   آدمیان زیر یخ را می ببینم یخ هر لحظه ترک بر می دارد به لبه پشت بام می روم تا شاید نجات یابم  از  ارتفاع سرگیجه می گیرم بیشتر از من می پرسند در چه حالی اما چرا کسی نمی پرسد من کجا ایستاده ام 

متزلزل  و سستم نمی توانم قدمی بردارم حق هم دارم چون  من دارم با جانم بازی می کنم وقتی که بر روی یخ ترک خورده قدم بر می دارم وقتی که پا هایم یخ بسته و هر لحظه سر می خورم 

 

هی سقوط می کنم هی خودم را نجات می دهم بره کوچولو ادامه نمی دهم چون مثل این می ماند جراحی تیغش را تا انتهای ممکن در قلبم فرو کند تا تیر را در بیاورد 

بره کوچولو می توانی با خیالت مرا به یک خیابان شلوغ ببری می توانی در آن خیابان شلوغ به دنبالم بدوی مثلا دم غروب باشد ما راهمان را بین جمعیت باز کنیم تو مرا به آغوش بکشی 

بره کوچولو در مورد جزییات این خیال یا کجا بودنم نپرس در زندان قرنطینه، دلم به تو خوش است که گاهی مخدوش می شوی آن وقت است که از خلسه در می آورم به یادم می اید پنج ماه است حافظیه نرفتم و بین خیابان های پیچ در پیچ تا خانه ندویده ام 

تو بخند اما من عاشق دویدنم و مدت هاست که از من دریغ شده من در هر حالتی حتی اگر رسمی هم باشم می دوم فرقی ندارد دیر کرده باشم یا زود رسیده باشم 

خوشم می آید   در دویدن گذر نور و سرعت را از نزدیک لمس می کنم سینه ام از عطشی مالامال  می سوزد چون دویدن نزدیک ترین حالت به عاشق بودن است من حتی وقتی که خیلی ناراحتم می دوم کمکم می کند که از افکار وحشتناکم فرار کنم 

اگر دونده ی قابلی بودم دونده المپیک  می شدم بره کوچولو با دویدن احساساتم را بهتر بیان می کنم به خاطر همین می گویم در خیالت در یک جای شلوغ به دنبال من بدو تا من را بگیری من هم غافلگیر شوم وقتی که به پیرزنی تنه زدم و به پشت سرم نگاه کردم تا تو را با صورت ملتهب ببینم 

بره کوچولو می خواهم بدوم می خواهم دوچرخه سوار شوم می خواهم سوار موتور شوم در همگی این سه کار هوای ازاد را بی تردید وارد شش هایم کنم موهایم را به باد بدهم می فهمی در این گوشه خموده روحم اسیر شده نفس تنگی گرفتم 

بره کوچولو دروغ چرا من ترسیدم و هیچ چیز نمی تواند این ترس را از من دور کند هر لحظه با من است بره کوچولو ته چاه گیر کردم چاهی که خودش سراب بود و اسیرم کرد 

دوست دارم بدانی که روحم تازگی می خواهد چون پوسیده شده چون پلاسیده 

بره کوچولو بیدارم کن از این کابوس یا بگذار بخوابم تا روزی که این مکافات نباشد نمی توانم بخندم یا حتی گریه هم نمی کنم گنگ و بی سر ته شده یی تا حالا ؟

 

  • فاطمه:)(:
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه:)(:

خوابیدم و خواب دیدم پروانه‌ای هستم؛
اکنون که بیدار شده‌ام نمی‌دانم آیا انسانی هستم که خواب‌دیده پروانه شده یا پروانه‌ای هستم که خواب انسان‌بودن را می‌بیند.

چوانگتسی

  • فاطمه:)(:
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه:)(:
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه:)(:
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه:)(:

گه توی گویم ترا ،گاهی منم     هر چه گویم آفتاب روشنم 

مثنوی معنوی 

 

 

  • فاطمه:)(:
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه:)(: