The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی

۲۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

 

 

#شبه واقعیت خیالی

تو نمی توانی تصویر ماه چهره را در سطح بی غوغای برکه ببوسی حتی اگر پلنگ چست چابک یا شاید گرگ خوش زوزه باشی 

تنهایی این زیبایی دست نیافتنی ایست آری، نه می توانی به آن دست یابی نه می توانی به او بفهمانی یعنی منظورم آن ماه است که آن بالاست ، زیبا هست وای خدای من نیست؟

 

اگر تمامی آدم های دنیا را راضی کنی که بر روی شانه هایشان دست به آسمان برسد غیر ممکن است متاسفم که گوریل ها را به ماه می فرستند اگر شاید کم تر وحشی بودی و کمی مثل آدم احمق  اما از کجا می دانی شاید به خاکستر نقره یی حساسیت داشته باشی 

مسخره است اما تصویر ماه فقط با برکه زیباست که چندی دیگر مرداب خواهد شد تو دوباره در هر سطح روشنی ماه را خواهی دید این آبی مهبوت مگر با تو چه می کند ای پلنگ زخمی که برای دست یافتنش از صخره یی به چه بلندی پریده یی یا آهای گرگ  شکارچیان  را می بینی که ماشه تفنگ را کشیده اند چرا دست از توقف ساکن تماشا بر نمی داری 

اه تنهایی ماه را با برکه با امواج دایره شکل به حال خودش رها کن تو از نیمه تاریک او خبر داری از سفر دورگردونش در حوالی زمین ، این که حتی تو ماه را یک روز در ماه زیبا می یابی چه اهمیتی دارد که قرص کاملش دائما خون ریزی می کند شدید  و اصلا به خودت زحمت دادی هلالی رنجورش را تماشا کنی حالا که بدر کامل است مثلا  به سرت زده که تنهایی و زیبایی  او را در می یابی 

 

گیرم که او هلال است که پلنگ ، خرگوش را در لانه دنج می درد و گرگ سرگرم حال خودش است در تلاطم امواج خلوت برکه چه فرقی می کند او باز یک ماه دست نیافتنی ایست که برای اکتشافش گوریل نفهم را می فرستند به حریم تنش برای خدمت به بشریت تجاوز می کنند 

 

پرسید تنهایی یت چه شکلیه این به ذهنم رسید که مثل تصویر لخت و عور هلال ماه در انعکاس برکه که با تکه سیاه ابری هر بار حبس می شود 

 

باز پرسید غمت چه شکلیه اما نمی توانستم بگویم مثل کلاغ مردار خواری که از قضا دل تنهایش را به کبوتر سفیدی داده که شاه کبوتر های پسرک لاتی ایست یک روزی که کلاغ مات و مبهوت کبوتر سفید در دستان زخمت اوست به ضرب گلوله یی کشته می شود اما کبوتر بی خبر از همه جا آزاد می شود و فرار می کند کلاغ از بلندی سقوط می کند و کبوتر اوج می گیرد 

 

کلماتم در این افسردگی قرنطینه اسهال خونی گرفته اند اصلا قهوه یی و متفعن اند اما کاش حداقل کلمه بودند دارم فراموشی می گیرم غرق احساساتم شرمنده برای اشک های تر شده چشمایت هیچ کلمه یی نیست 

 

خشمگینم مثل زن فراری که در مرزهای پر گهر حاضر می شود به زنا و گناه  تا قاچاقچی او را به آن سوی سرزمین های آزاد ببرد اما درست لحظه آخر که کام گرفت زن را به درختی می بندد برهنه تا اعدام شود 

یعنی این چنین آشکارا و عریان عصبانی از این شرایط حاضز اما کاش شنبه حافظیه می رفتم شاید تو بودی با دفتر طراحی و مدادت که در جای همیشگی آن قدر سرگرم باشی که نفهمی پنج دقیقه یی در سکوت تماشایت کردم باز بگویم که چه قدر نقاشی هایت به من شبیه اند و چه قدر من

کاش حقیقت داشتی تا برایت تعریف کنم که حالا همه ی عالم و آدم از نقشه طلایی خبر دار شدند اما هنوز خودت نمی دانی که یکی از برنامه های نقشه طلایی تماشای ستاره های آسمان و بعدش طلوع خورشید  با توست 

می خواستم یادم بماند که با تو می شود کفر و ایمان را مهمل کرد   همه چیز را فراموش کنم حتی گذشته را 

ببخشید کاش نویسنده ی بهتری بودم تا از تو به تو بنویسم 

 

  • فاطمه:)(:

  

 

I'm nobody!Who are you?

Are you nobody, too?

Then there's a pair of us--don't tell

They'd banish us, you know.

How dreary to be somebody!

How public, like a frog

To tell your name the livelong day

To an admiring bog!

من هیچکسم! تو کیستی؟

آیا تو نیز «هیچکسی»؟

پس اینگونه ما دوتاییم! فاش مکن!

زیرا تبعیدمان می‌کنند!

چقدر ملالت آور است «کسی» بودن!

چقدر همگانی! بمانند قورباغه‌ای

دائم اسم خود را برای لجن زاری ستایشگر تکرار کردن!

   امیلی دیکینسون

  • فاطمه:)(:
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه:)(:

 #فکاهیات ذهن خسته 

 تو  با خون قلبت می نویسی و این کلماتی که  خونده می شن   یه مشت حروف ساده  نیستن زندگی و مرگ توئن

من از چند ورق کاغد و تیک تیک کیبورد لپ تاپم زاده شدم تا بنویسم ،رفیقی محبوس در قفس می گفت همیشه کسی هست که براش داستانت رو تعریف کنی حتی اگه هیچ کس باشه 

می گم این آهنگ رو گوش بدین اگه بعدش نویسنده نشدین منو تحت پیگرد قانونی قرار بدین 

 

دریافت

معنی آهنگ

  • فاطمه:)(:

 

دریافت گسل بی دندانه

 

دیگر آثار نویسنده:

نمایش نامه دو بینی

معشوق سورئال

با اجازه خودم

بهشت نیلوفرهای مرداب

هشدار این دختر در خطر است

در صورت نبودن

ناموس پشت قفس

#مجموعه آثار نویسنده 

 

می خواستم برای دوره داستان نویسی یم بنویسم اما آخرای داستان نمی دونم چی شد که بی خیالش شدم یک کمی برای نقد شدن داستانم خجالتی ام همیشه تا یادمه دست و پام شل می شه توی یه جمع داستان نویس معمولا سکوت می کنم 

لطفا دلتون برام نسوزه یا بهم نخندین ولی نقد داستانم مثل جراحی قلبمه اگه کسی   زیادی آسون بگیره یا بر عکس زیادی سخت بگیره خط حیاتم صاف می شه و قلبم می ایسته اصولا کسی رو پیدا نکردم که متعادل باشه و  با داستان هام منطقی بر خورد کنه 

دیروز یه فیلمی می دیدم شخصیتش می گفت نوشتن رو به این دلیل دوست دارم که می تونم باافکارم تنها باشم و به هر چیزی که می خوام فکر کنم 

استاد داستان نویسی مون می گفت اگه جامعه یی نویسنده نداشته باشه محکوم به فناست 

نمی دونستم همچین مسئولیت خطیر فرهنگی روی شونه هامه ولی یه چیزی بگم با نوشتن می تونم چیزهایی تصور کنم  که توی دنیای واقعی حکمش اعدام یا قتله 

می تونم هر کسی که می خوام باشم ،می تونم هر حرفی که دلم خواست بزنم چه قدر نوشتن روح بی قرارمو آزاد می کنه 

 

تا حالا توی تاریکی سه نصف شب  یه موجود نا شناخته با پاهاش دستتون رو قلقک داده و بعدش فکر کنین که یه عنکبوت گنده است بگردین دنبال چیزی که دستتون به خونش الوده نشه و بدبختانه  از دستتون در بره 

تصمیم بگیرین که روی مبل بخوابین بعدش  پشت گردنتون قلقک بشه بگیرینش وسط کاغذ یکی از جزوهاتون مچاله اش کنین زیر نور موبایل ببینین که سوسکه به چه گندگی 

 

از خودم می پرسم اگه از سوسک و حشرات می ترسیدم چی اتفاقی می افتاد حتما جیغ  می کشیدم همه رو زهر ترک می کردم حتما برای کشتن سوسک دست به دامن بقیه می شدم کلی به جونم غر می زدن ولی نترسیدنم باعث می شه که به خودم متکی باشم 

گاهی نباید به آینده یا گذشته فکر کرد فقط لحظه رو باید در نظر گرفت فکر و خیال اینده و گذشته ادمو ضعیف و ترسو می کنه 

امید داشته باش و رویا بپرداز 

بالاخره یه روز دست بر می دارم از مقایسه کردن خودم با بقیه داستان نویس ها و داستانم رو می خونم بال هامو بر می دارم یه دوری توی آسمون می زنم 

ای جان امروز واقعا پشت لپ تاپ نشستم خودمو مجبور کردم بنویسم و به خودم گفتم تا ننویسم هیچ کاری نمی کنم 

آروم شدم آب روی آتیش بود  وقتی استاد گفت نوشتن یه داستان طول می کشه گاهی حتی سالها ...

و من  هنوز دارم روی داستان نرگس کار می کنم 

اگه حرفی داشتین با من ، این ایمیلمه حتما جوابگو هستم 

 the52hertzalone@gmail.com

 

  • فاطمه:)(:

دیگر آثار نویسنده:

در صورت نبودن

ناموس پشت قفس

هشدار این دختر در خطر است

بهشت نیلوفر های مرداب

معشوق سورئال

 

پرده اول 

مکان: خانه 

شخصیت:من، رویاه، او  

او وارد می شود و کنار من رو به روی پنجره می ایستد 

من:پیدا شد دنبال چی می گشتن؟

  • فاطمه:)(:
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه:)(:

سرد مثل اولین قطرات برف 

بی روح مثل لبان کبود  باکره شانزده ساله یی مرده 

نفوذ ناپذیر مثل اورستی خاکستری و  بی قرار بعد از فتح ناکرده 

جدی   مثل رقص قرمز و بی سرانجام برگ  پاییزی 

این چنین  می فهمند  مرا زنی که سالهاست در خانه ی قلبش را نزده اند چرا که در باغ سبزش را مهر و موم کرده 

بی خیال صدایم آواز غمگین مرد کردی ایست که معشوقش را احیانا به جرم تفرقه  ،گلوله  باران کردند 

دستانم مرد فرانسوی خیانت کاری ایست که یک تنه و فاحشه وار تصویر خونی  خویش را در آینه یی شکسته می بوسد

نگاهم آغوش   نجات یافته پسر بچه  ایست که در اتش سوزی سهل انگارانه  اولین عشق کودکی  ناباورانه  سر بر تافته 

در یک لحظه گاهی می فهمم راستی  راستی این منم اویخته به داری به درخت بلوطی سر کوچه 

 بلکه  دیگر  نشوند بغض  نا گفته یی که  گلویم را خفه کرده 

دیگر نببیند  که خون بسیاری  از قلبم رفته و البته دیگر نگویند این ها که چیزی نیست تو  زیادی بزرگش می کنی 

اما عزیزانم شما را به خدا این  گناه بزرگی نیست من خواب دیدم فرشته یی با شیطان مرگ را می رقصید

  • فاطمه:)(:
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه:)(:
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه:)(: