قبل از این که بفهمم چیا توی درونم خوبه دارم از بین می برمشون حتی خودم هم حالیم نمی شه شاید هیچ وقت نفهمم که می تونستم چه قدر فوق العاده باشم من یه زن نامرئی ام برای اون دسته که نمی دونن کی ام توضیح می دم زنی که حتی نمی تونه خودش رو توی آینه ببینه
الان دارم ظرف می شورم بعدش خونه رو گردگیری می کنم ببخشید شاید هم بالاخره یه اسپرم موفق شده به رحمم برسه یه موجود دیگه شبیه من اما درستش اینه که بگم شبیه اون مال اون
بذارین روشنتون کنم من معمولا شلوار سفید نمی پوشم چون که اگه پریود بشم کسی بهم نمی گه یک کم خنگم توی فهمیدنش به هر حال کسی که من رو نمی بینه چرا باید مراعات کنم احتیاط شرط عقله شاید کسی دید
یه روزی صورتم کبود بود به همسایه مون سلام دادم اصلا صدام رو نشنید مردک آسانسور هم برام نگه نداشت نمی خوام فکر کنم که عادت داره صورتم رو این جوری ببینه چون که من معمولا دیده نمی شم ...
فقط اونو دارم اون می گه تو رو فقط من می تونم ببینم بیشتر از خودت می شناسمت ولی تا اونجایی که به دردم بخوره باقیش رو باید ریخت دور
باور کنین راست می گه دیگه می ترسم از چیزی خوشم بیاد چون مغزم رو می خونه خاک تو سرم که اینو می گم ولی می شه یه تکه گه اصلا نمی شه بهش فکر کرد از پس که حال بهم زنش می کنه
بهم نگاه نمی کنه اسمم یادم رفته شاید توی شناسنامه ام هوی باشم وقتی بر می گرده یه راست می ره سراغ تلویزیون غذاش رو هم همون جا می خوره
از ماموریت هاش خوشم می یاد برام پول کنار می ذاره خودش هم برای چند ماه غیبش می زنه من صاحب همه چیز می شم نه این که برم بیرون و خرید کنم چون کسی منو نمی بینه نمی خوام ضایع بشم بنابراین یخچال پر از غذاست اون همه چیز رو از قبل آماده کرده فقط وقتی می خوام غذا بخورم یا بخوابم بر می گردم خونه
همش برای خودم می چرخم زیاد نمی تونم دور برم از ایستگاه های اتوبوس جا می مونم راننده صدام نمی شنوه تا پیاده ام کنه بعدش یکی توی پایانه شاه چراغ هست نمی دونم چرا تنش رو به من می ماله من رو نمی بینه چند بار امتحان کردم جیغ زدم حتی دندونش گرفتم ولی انگار نه انگار
یه دختره هم شبیه من اذیت می شد همیشه می رفت پیش نگهبانی می ایستاد نگهبان جوونه چیزی بهش نمی گفت ولی نگهبان پیره دعواش می کرد چرا شما زنا این جا می یان
هر دوشون می دونن توی این پایانه چند تا مریض هست که زنا رو اذیت می کنه من چون نامرئی ام در امون موندم فقط اون مرده که بد جایی می ایسته گیرم می ندازه نکنه شک کردین دیده می شم نه بابا چیزی ازم معلوم نیست بد جایی بهش بر می خورم
با این حال توی طول روز به عنوان یه زن نامرئی حواسم رو جمع می کنم قبل از ساعت چهار خونه باشم نمی دونم شاید دوست دارم شبیه بقیه زن های محل به نظر برسم
چند وقت پیش این آرایشگر بغل خونه مون به دوستش می گفت این محله شب ها امنیت نداره کوچه هاش باریک و تاریکه یه مستند می دیدم می گفت معماری شهر مردونه است اصلا نمی دونن چه نا امنی برای زن بوجود آوردن
یه چیزای دیگه یی هم گفت من حالیم نشد وسط حرفش فهمیدم که چندین چند تا زورگیر هم پیدا شده با چاقو تهدیدت می کنن من فقط دوست دارم برم آرایشگاه موهامو کوتاه کنم و بعدش رنگ کنم
اون منظورم کسیه که غذام رو می ده و می ذاره توی خونه اش بمونم هر از گاهی باهام جرف می زنه فکر می کنه که من خوشگل نیستم همیشه زنای دیگه رو نشون می ده باهام مقایسه می کنه
من عصبانی ام ولی نمی دونم چرا عصبانی شدم خوش به حالتون که خودتون رو می شناسین اگه از من بپرسن تو کی هستی چیز زیادی برای گفتن ندارم مگه این که بگم به نظر اون براش زنم که باید آشپزی کنه لباس هاشو بشوره به موقعش بچه بیاره یه وقتایی با این که نمی خوام دستمو می کشه منو می بره اتاق و در رو از پشت قفل می کنه
بی حیا نیستم که بهتون بگم چی کار می کنه ولی بعدش نمی تونم از سر جام تکون بخورم به نظر حال اون خوبه ولی من یه جوری ام قدر خودتون رو بدونین اگه از حال دلتون خبر دارین
یادم نمی یاد از کی بود که دیگه حتی خودم رو ندیدم یعنی همیشه من رو نمی دیدن وقتی که اون اومد ده سالم بود می گن اون پونزده سال ازم بزرگتره
من داشتم بازی می کردم دیگه از فرداش توی خونه اون بودم بهم یاد می داد چه طور آشپزی کنم ظرف هاشو بشورم باهام مهربون بود فکر می کردم شبیه بابامه ولی اون شد شبیه خانواده ام فقط وقتی که می خواد منو می بینه اگه تصمیم بگیره دیده نشم من رسما حذف می شم
گاهی که توی رخت خوابمون یهو با صدای بلند گریه می کنم اون می گه مرگ
یعنی اشکالی نداره گریه کنم ولی باید جلوی دهنم رو بگیرم یه مدتیه ترس به جون و دلم افتاده که اون منو از خونه بندازه بیرون چون شبا دیر می یاد زیاد نمی خواد حرف بزنم حتی وقتی تقصیر من نیست می گه اشتباه از توئه
وقتی اون یه زن دیگه رو به خونه آورد اون زن منو ندید من توی یه لیوان ادار کردم می خواستم بریزم توی دهنش چون با دهن باز می خوابه ولی نتونستم شانس ندارم گاهی حتی نمی تونم یه لیوان دستم بگیرم
چه طور حالتیون کنم من از سوسک می ترسم یه روزی می خواستم با دمپایی بزنمش اما هر کاری کردم نتونستم دمپایی رو توی دستم بگیرم اون اومد زدش
بهش حسودی می کنم اون مثل من معیوب نیست گاهی کنترل همه چیز از دست می دم یعنی دارم غذا می خورم قاشق از دستم می افته
شما نمی تونین بفهمین که این روزا دارم محو می شم حتی دیگه خودم رو نمی تونم ببینم اون اگه نبود زندگیم تموم می شد مجبورم نگهش دارم اگه منو می دیدن شاید می تونستم از این خونه برم ولی جز اون کسی رو ندارم
فکر می کنم اون تا جایی که دوست داره منو می بینه وگرنه از وقتی که با یه زن جدید اومده دیگه باهام حرف نمی زنه فکر کنم می ترسه زنش بهش بگه دیوونه چون زنش منو نمی بینه
من چه قدر سختمه هر بار باید به شما یادآوری کنم دیده نمی شم یه چند وقتیه که غذا از گلوم پایین نمی ره پوست و استخون شدم تازه سرما هم خوردم این جا لباس گرم به اندازه کاقی ندارم توی راهرو می خوابم شبا لگدم می کنن
نمی خوام ثابت کنم از همه ی شما بدبخت ترم فقط دارم جون می کنم یادم بیاد چی می خواستم چی می تونه خوشحالم کنه از من در مورد قیافه ام نپرسین چون یادم نمی یاد یه زن سی ساله قیافه اش چه شکلیه
شاید هم سی نباشم کی به سنش اهمیت می ده کاش اون یه چیزی می گفت یه چیزی ازم می خواست حالا که این جوری منو دور انداخته نمی دونم باید چی کار کنم بدبختی من این جاست که دیشب تنها گیرش آوردم همه این حرف هارو بهش گفتم داشت توی چشم هام نگاه می کرد من گریه می کردم
لبخند زدم اه داره منو می بینه وقتی که رفت زنش رو بغل کرد ازش نا امید شدم دیگه دیر شده بود از اتاقشون برم بیرون این زنه رو دیدم از خودم پرسیدم چرا من شکلش نیستم اون یه چیزی بهش گفت عصبانی شد پشتش رو به اون کرد تا وقتی که اون معذرت نخواست باهاش حرف نزد
به نظرم اون چیز بدی نگفت تازه اگه به من همچین حرفی می زد خوشحال می شدم از خودم بدم می یاد وقتی که اون بهم گفت تو هیچی نیستی
حق داشت هیچی نیستم امشب تا می تونم غذا می خورم از این خونه می رم یه آدم بدون غذا توی سرما چه قدر می تونه زنده بمونه فقط باید احتیاط کنم معلوم نیست چند تا آدم مثل اون می تونن منو ببینن
هر کسی منو دیده این بلاهارو سرم آورده دیگه بیشتر از این نمی کشم قبلا مثل دیوونه ها می خواستم ثابت کنم وجود دارم اما الان شک کردم چرا باید وجود داشته باشم من که از خودم زندگی ندارم
هیچ وقت پیش نیومد زندگی داشته باشم بهم گفتن چه طوری زندگی کنم قبل از این زنک فکر می کردم باید خودمو همین جوری قبول کنم ولی حالا می دونم من عوضی ام اگه بخوام درستش کنم خیلی دیر شده
تا حالا هیچ کس مقصر نبوده همه چیز تقصیر منه می دونم شما فکر می کنین من کمیود داشتم که اون رفت سراغ یه زن دیگه بهم دروغ نگین حرفتون رو راحت بزنین
حتی فحش بدین یا توهین کنین کتکم بزنین من ناراحت نمی شم چون فکر نمی کنم اینا کار بدی باشه امشب تا جایی که می تونم می خورم تا با شکم گرسنه از خونه فرار نکرده باشم
چیزی برای بردن ندارم چون صاحبش یکی دیگه است حتی اون صاحب من بود ولی دیگه دیدنم چه فایده یی داره مگه بخواد بمونم خانمش کمتر کار کنه
منو بارها دور انداختن چون اضافی بودم همه که مثل شما نیستن کسی رو داشته باشن به من اگه کسی فکر کرد فقط برای این بود که ازم استفاده کنه
خوشتون می یاد کسی شما رو بشناسه و بهتون نزدیک بشه اما من می ترسم چون به محضی که منو می شناسن می فهمن از کجا بیشتر زخم می خورم والله اگه شناخته بودن کمتر اذیتم می کردن
فرض کنین از خونه بیرون اومدم قبل از این که در ورودی باز کنم از توی شیشه اش خودمو می بینم چشمهام مثل اکثر زن های ایرانی قهوه ییه پوست روشنی ندارم موهامو کوتاه کردم لب هام نازکه بینی یم عقابیه
وقت نداری برو حالا فقط می دوئم فکر می کنم الانه که ماشین بهم بزنه چون داشتم مستقیم سمت ماشین می رفتم راننده اش ماشین رو نگه داشت بهم گفت ضعیفه هوس کردی بمیری
یه دور می چرخم پس اون مرده منو دید هر چند که بهم گفت ضعیفه از این حرفش خوشم نیومد از افغان دورگرد سه تارش رو می گیرم من سه تار می زنم اون می خونه
داداشم زیاد خوشش نمی اومد به سازش دست بزنم ولی من همیشه یواشکی ساز می زدم حتی همراه مرد افغان آواز می خونم با هم می دوییم که ما رو نگیرن
یه چند وقتی ول می گردم دیگه مثل قبل نیست هر دلقک بازی در می آوردم حتی جیغ می کشیدم مردم نمی فهمیدن اولهاش خوشم می یاد ولی بعدش خوب که چی حتی اگه تو رو ببینن باز همون زنی با این تفاوت که با چشمای کورشون می بیین چه زجری می کشی وقتی که مجبورت می کنن تن به حرفای زورشون بدی
بعد از مدت ها خود را در آینه ندیدن ساعت سه صبح به حمام می رود به جای این که مثل همیشه حتی در تاریکی خودش را نگاه نکند چراغ را روشن می کند بالاخره با خودش مواجه می شود با وجود همه چال و چوله ی صورتش به خودش لبخند می زند صورتش را آرام نوازش می کند و می گوید جون از این به بعد بیشتر مراقب پوستتم
واقعا او خود شیفته نیست باز به سمت نیم رخ متمایل می شود به شاهکار هنری کج صورتش لبخند می زند حتی شما دوست عزیز حواسم به تو هم هست مگر همین لیدی گا گا هم دماغش شبیه تو نیست ببینش تازه عمل هم نکرده ...
سرش به جایی نخورده او فقط شنیده که طبق افسانه ژاپنی صورتش شبیه کسی شده که در زندگی قبلی عاشقش بوده ...
ژاپنی ها هر چیزی را به معشوق ربط می دهند مثلا یک بار شنیده بودم که علت خال در هر جای بدن بوسیدن معشوق در زندگی قبلی ایست اه چه جالب این خاطره ماندانا یادم آمد که زن باردار به هر کسی زیاد نگاه کند بچه اش شبیهش می شود
می گفت مثلا خود من یک بار موقع برگشت یک دختر پنج ساله گندمگون را دیدم که کنار پدرش نشسته دقیقا یادم است یک لباس سبز تنش بود به پدرش که راننده مینی بوس بود آب می داد آن موقع تو را باردار بودم چهره ی این دختر بچه آن قدر برایم شیرین به نظر رسید که از ته دل آزرو کردم تو هم شکل او باشی
این قضیه ثابت شده از من داشته باشید اگر به چهره ی خاصی علاقه دارید برای مثال کلارک گیبل توصیه می شود شب و روز نگاهش کنید در این میان مسئله یی که مطرح می شود فتبارک الله احسن الخالقین این کلارک گیبل ورپریده در زندگی قبلی چه معشوق اوف من خاموش شوم به صلاح است
جیک جیک های خواهر برادری:
من:فکرش رو بکن بر اساس رنگ پوستت قضاوتت می کنن کاش پوستم روشن تر بود چشم هام سبز بود و موهام طلایی الان با این حجم نژاد پرستی که هست اگه اونجا بودم جنازه تیر خورده مو برمی گردوندن
جوجو: فاطی من اگه سازنده این لپ تاپ باشم این همه براش زحمت بکشم بعدش یه روز همچین حرفی رو بهم می زد مطمئن باش خورد و خاکشیرش می کردم سازنده ی تو واقعا خیلی صبوره
باز حرف هامون چند روز بعد
من چیز خاصی نمی گم اما جوجو در راستای حرفای قبلش می گه
ببین ما چه موجودات شگفت انگیزی هستیم که خدا موقع آفریدنمون تعجب کرده و گفته فتبارک الله احسن الخالقین
من چی باید می گفتم عزیزم حتی با این که خبر داشته قراره چه گندی بالا بیاریم
از دوران نوجوونی همیشه شنیدن این آهنگ برام این شکلی بوده که سوار ماشینم فرق گاز و ترمز رو هنوز درست نمی دونم که با سرعت نور به سمت دره ته دره سقوط می کنم ولی شاید بالاخره یه جوری نجات...
ای بابا تو هم کارت با نوشتنه نمی شه نفرینت کرد پس تهدیدت می کنم اگه اون قطعه یی که ازم دزدیدی دیگه هیچ چیز در من سرجاش نیست رو برنگردونی هر وقت بخوای در مورد دردهات حرف بزنی کلمات از ذهنت محو بشن هر چه قدر هم تلاش کنی یادت نیاد لال بمونی درد بکشی
سوسک کی بودی تو؟ تنها سوسک توی زندگیمی که ازش می ترسم یا اون معذرت خواهی وامونده رو به من می گی یا این که کره زمین گرده با دقت تموم یه دمپایی سمتت پرت می کنم له و لورده شی مورچه ها تشیعت کنن
من هم از بالای صندلی پایین بیام و ذره ذره خورده شدنت رو به چشم ببینم همین می خواستی سوسک کثیف زندگی یه نفر رو فاضلاب کنی برای تفریح توش غلت بزنی
این تویی در مورد سقوط سوسکیه که من نمی بخشمش چون دیگه نمی تونم اعتماد داشته باشم شاید زنده باشه اما از نظر من یه سوسک نیمه جون با دست و پای لرزونه که تا چند دقیقه دیگه مورچه ها دخلش رو در می یارن تا ابد محو می شه جوری که انگار از اول نبوده
برای رفتن از ایران یکی از لوازم ضروری سفر به قول حضرت حافظ باید کسی باشه که در وصفش می فرمان گشتم در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس
این دلبر که یکی از مشخصات ظاهری ایشون ندیدنشون و نپرسیدن در موردشونه نیاز به تذکر نیست اون قدر ملاحظه دارن که بفهمن ما دل تنگ بی خود ترین چیز وطنیم
یه روز که پرده های اتاق رو کشیدیم در تاریکی عصرگاهی اتاق عکس های ایران رو مرور می کنیم ایشون مشکوک به نظر برسن ما هم خوابمون ببره آروم بخزه کنارت یهو یه بوهایی بشنویم چشم باز کنیم ببینیم دلبر صورت به صورت ما با چشمای شفاش با موهای خیسش که بوی شامپو حنا صحت می ده یه نمه شیرین می خنده قلبت رو مچاله می کنه نفست رو می گیره طاقت نمی یاری سر می کنی بین موهای دلبر
توی بغلش هم یه دفتر خاطرات قراضه است که وقتی بازش می کنی بوی گل های محمدی خشک شده می پیچه گلایی که هر عصر برات می چیدن تو هم توی جعبه نگهشون می داشتی فکر نمی کردی دیگه بتونی نظیرشون رو ببینی
بی خود نیست جانان جان معجزه زندگیته چون پرتت می کنه به روزهای کودکی که با هراس به حموم می رفتی با همین شامپو موهاتو می شستی فکر می کردی پشت دریچه ی حموم یه دنیای دیگه هست که وقتی همه جا رو بخار می گیره تو رو می تونن ببینن و از نظر اونا هیچ مشکلی نیست
وقتی از حموم بر می گشتی می خوابیدی و شاید رویا شهر پشت دریچه رو می دیدی مردمی که هیچ چیز از نظر اونا مشکل نیست
خدا:چی کار نکنم خوشحال می شی
من:یه کاری نکن بهم یه هودی نارنجی هدیه بده پشتش نوشته نشده باشه اگه گم شدم منو به ... برسونین بعدش یه هودی آبی تن خودش نباشه پشتش نوشته نشده باشه من... هستم
خدا:اون وقت چرا؟
من:به خاطر این که بین جمعیت یهو از دستش جدا بشی هی این طرف به اون طرف هولت بدن دیگه هرگز نتونی دوباره ببینیش فقط محض محکم کاری
خدا:حواسم هست دیگه چی؟
من:یکی هست هر بیست و چهار ساعت یه بار توی سرم داد می کشه گم شو بهش بگو دیگه نگه من از این جمله می ترسم جای امنی برای گم شدن ندارم اگه داشتم یه لحظه هم نمی موندم
#پریود مغزی