اگه درست فهمیده باشم امروز استادمون گفت ممکنه دو نفر هیچ وقت همدیگه رو ندیده باشن نشناخته باشن یا حتی قرن ها از هم فاصله زمانی داشته باشن ولی اتفاقی یه حرف رو عین هم گفته باشن
برای مثال حضرت علی پیش از یه شاعر روسی در نهج البلاغه فرمودن اصولا گذشته گذشته و آینده هم هنوز نیومده پس ما بین دو تا نیستی زندگی می کنیم جالبه که قرن ها بعد در زمان شوروی همین شاعر روسی همین مضمون رو گفته کسی که حتی بلد نیست به عربی حرف بزنه و هیچ پیش زمینه یی از اسلام نداره
تبادر برای خودم هم پیش اومده پارسال وقتی داشتم به حافظیه فکر می کردم یا چه می دونم شاید داشتم از حافظیه برمی گشتم تصور کردم که یه جهانگرد ازم عکس گرفته و قراره این عکس که حتی خودم از وجودش خبر ندارم توی یه نمایشگاه رونمایی بشه این جهانگرد یه سال بعد یرای پیدا کردنم دوباره به شیراز سفر می کنه
دقیقا چند ماه بعد توی یه سایت خوندم یه دانش آموخته کارگردانی می خواد به شیراز سفر کنه و اولین فیلمش در مورد مردیه که به خاطر عکسی که اتفاقی از یه زن گرفته از آلمان به شیراز می یاد تا اون زن غریبه رو پیدا کنه
یعنی من قشنگ سیم کشی های مغزی یم قاطی کرد تا چند ساعت هنگ بودم وای خدا یعنی می شه به جز من این ایده به ذهن یکی دیگه هم رسیده باشه حتی توی اینستا دنبال اسم کارگردانش گشتم که بهش پیام بدم این ایده به ذهن من هم رسیده و خیلی دوست دارم وقتی به شیراز اومدی ببینمت
اعتراف می کنم تا یه هفته توی خیالاتم بازیگر این فیلم بودم و حتی جایزه نقش اول می گرفتم یعنی در این حد عاشق خودمم که به صرف مشترک بودن ایده از بنده خدا انتظار داشتم منو برای نقش اول انتخاب کنه
این که تبادر یکی از ترس های من توی داستان نویسیه هیچ شکی درش نیست یعنی ایده که به ذهنم می رسه ممکنه بی خیالش بشم یا به صرافت بیفتم بنویسمش چون ممکنه یه نفر زودتر از من بهش فکر کرده یا همزمان با هم به این موضوع فکر کرده باشیم
میتونی یک نفر رو از ذهنت پاک کنی ولی بیرون انداختنش از قلبت یه داستان دیگهاس... دیالوگ باکس
هرگز این چهار چیز را در زندگیت نشکن:
"اعتماد، قول، رابطه، قلب"
زیرا اینها وقتی می شکنند
صدا ندارند، اما درد بسیاری دارند...!
چارلز دیکنز
#فکاهیات ذهن خسته