The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی

بن بست بی انتها *

شنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۹، ۱۲:۴۳ ب.ظ

 اگه درست فهمیده باشم امروز  استادمون گفت ممکنه دو نفر هیچ وقت همدیگه رو ندیده باشن نشناخته باشن یا حتی قرن ها از هم فاصله زمانی  داشته باشن ولی اتفاقی یه حرف رو عین هم گفته باشن 

 

برای مثال حضرت علی پیش از یه شاعر روسی در نهج البلاغه فرمودن اصولا گذشته گذشته و آینده هم هنوز نیومده پس ما بین دو تا نیستی زندگی می کنیم جالبه که قرن ها بعد در زمان شوروی همین  شاعر روسی همین مضمون رو گفته کسی  که حتی بلد نیست به عربی حرف بزنه و هیچ پیش زمینه یی از اسلام نداره 

 

تبادر برای خودم هم پیش اومده پارسال وقتی داشتم به حافظیه فکر می کردم یا چه می دونم شاید داشتم از حافظیه برمی گشتم تصور کردم که یه جهانگرد ازم عکس گرفته و قراره این عکس که حتی خودم از وجودش خبر ندارم توی یه نمایشگاه رونمایی بشه این جهانگرد یه سال بعد یرای پیدا کردنم دوباره به شیراز سفر می کنه 

 

 دقیقا  چند ماه بعد توی یه سایت خوندم یه دانش آموخته کارگردانی  می خواد به شیراز سفر کنه و اولین فیلمش در مورد مردیه که به خاطر عکسی که اتفاقی از یه زن گرفته از آلمان به شیراز می یاد تا اون زن غریبه رو پیدا کنه 

 

یعنی من قشنگ سیم کشی های مغزی یم قاطی کرد تا چند ساعت هنگ بودم وای خدا یعنی می شه به جز من این ایده به ذهن یکی دیگه هم رسیده باشه حتی توی اینستا دنبال اسم کارگردانش گشتم که بهش پیام بدم این ایده به ذهن  من هم رسیده و خیلی دوست دارم وقتی به شیراز اومدی ببینمت 

 

اعتراف می کنم تا یه هفته توی خیالاتم بازیگر این فیلم بودم و حتی جایزه نقش اول می گرفتم یعنی در این حد عاشق خودمم که به صرف مشترک بودن ایده از بنده خدا انتظار داشتم منو برای نقش اول انتخاب کنه 

 

این که تبادر یکی از ترس های من توی داستان نویسیه هیچ شکی درش نیست  یعنی ایده که به ذهنم می رسه ممکنه بی خیالش بشم یا به صرافت بیفتم بنویسمش چون ممکنه یه نفر زودتر از من بهش فکر کرده  یا همزمان با هم به این موضوع فکر کرده باشیم 

  • ۹۹/۱۲/۰۲
  • فاطمه:)(: