تازه نفس
عصر ها پنج ساعت پشت سر هم کلاس دارم خوب نسبت به چند ماه پیش تغییر کردم دیدم نسبت به مسئله آموزش و تسهیلگری کودک علمی تر و گسترده تر شده است ولی خستگی تمامی تن و روحم را فرا گرفته است. مخصوصا وقتی یک نفر می گوید این شغلی که تو داری هیچ درآمدی ندارد.
نمی توانم انکار کنم تا الان هر چه درآوردم صرف کتاب و دوره های آموزشی شده است به علاوه آن که با وجود نداشتن صرفه مالی، روحم فرسایش مرگ آوری را تجربه می کند با خودم درگیرم نکند یک وقت نتوانم مسیر یادگیری را تبدیل به یک تجربه لذت بخش کنم.
ماها نیاز داریم به امید بخشیدن و دیدن تاثیر راهی که شروع کردیم راهمان آسان نیست نادیده گرفته می شویم محو می شویم دوباره زنده می شویم تا ادامه بدهیم وقتی استاد قصه ی کودکی اش را گفت وقتی از دانش آموزی صحبت کرد که چه طور شیوه آموزشش یک رویای مرده را از نو احیا کرده است نمی توانم دروغ بگویم بغضم در گلویم خفه نشد کمی اشک ریختم برای روزی که دلم می خواست تاثیر این راه را ببینم.
هنوز مرددم میزان شوق خودم را با اشتیاق همکارانم مقایسه می کنم خستگی ناپذیر و بی نظیرند در قلبشان عشقی دارند که من بعید می دانم به پای آنها برسم. شاید نباید دنبال تایید باشم شاید باید صبور باشم شاید باید بپذیرم که مسیر مهمتر از هدف است شاید عمر من به تاثیر قد ندهد شاید یک جرقه یا روزنه نور باشم شاید هم باز عمرم به آن قد ندهد.
نمی خواهم تایید کسی را داشته باشم یا دیده شوم فقط انگیزه داشته باشم فقط رویایم به من برگردد.
در فصل بیست و هفت سالگی زندگی از خودم می پرسم آیا در جای درستی از زندگی ات ایستاده ای؟
- ۰۴/۰۵/۲۷