می نویسم حتی اگر فقط خودم باشم
می نویسم می نویسم می نویسم در مورد چه نمی توانم بگویم اما باز هم می نویسم تا روزی که خوانده شود آن روز شاید زنده نباشم شاید این نوشته ها به نام من نباشد شاید در یک فرودگاه ساعت ها گریستم اما می نویسم می نویسم می نویسم در مورد داستان هایی که گفتند نباید بنویسم مگر دیوانه شده باشم یا گه خورده باشم. می نویسم می نویسم می نویسم تا به خودم بگویم هنوز امید دارم برای جوانه زدن یک هویت...
پی نوشت:فکر کن رویای نوشتن داری از داستان ها و روایت های ممنوعه ای که حق اساسی و آزادی طبیعی یک انسان است اما وادارت می کنند یا وادارم می کنی تا ننویسم از تو بیزارم ولی دلیلی نمی شود که از نوشتن دست بردارم من امیدوارم تا از کابوس تو بیدار شویم. فکر می کنی در زندان تو توانایی اندیشیدن یا هیچ رویایی ندارم اما قدرت تخیل را دست کم گرفتی. حتی با این که می دانم مجموعه داستان هایم را کسی نخواهد خواند می نویسم برای روزی که هیچ وقت نیستم اما می دانم کسی باید باشد که بخواند حتی اگر یک نفر باشد حتی اگر آن یک نفر در آخرین لحظات خودم باشم. خسته شدم از نادیده گرفتن داستان هایم که می خواهند یادآوری کنند برای تغییر هنوزی امیدی هست نباید به محدودیت های غیر انسانی تن داد.
- ۰۴/۰۴/۱۳