The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی

بلعیده شدن و هضم شدن یک طرز فکر است

شنبه, ۲۳ دی ۱۴۰۲، ۱۲:۴۴ ق.ظ

تمساح نوشته داستایفسکی
امروز بعد از تماشای اتفاقی تلویزیون و شنیدن بعضی از تحلیلهای ان خواندن این داستان مسکن بود نمی دانم چرا یاد آن شبح غمیگن انیمه شهر اشباح افتادم که همه چیز را می بلعید یا داستان یک گرگ یک اردک یک موش کتاب تصویری  که در آن شخصیت هایش از ترس گرگ به شکم خود گرگ پناه می برند خلاصه بگذریم این بلعیدن و هضم کردن بد جوری ذهنم را مشغول کرده است.

در این داستان بلعیدن و هضم شدن دو کلید واژه اساسی بودند. به گونه ای که بعد از اتمام کتاب کنجکاو شدم که در ادبیات داستانی چه پیشنه ای دارند و به جز این نویسنده چه افرادی از آن استفاده کردند. شاید به مناسبت ذات بشر در جهان امروز انتخاب این دو واژه هوشمندانه باشند.

من به نیت مولف در این داستان کاری ندارم و نظری هم نمی دهم چون باید در مورد شرایط اجتماعی و سیاسی که نویسنده از آن متاثر بوده است آگاهی داشته باشم متاسفانه در حال حاضر علم آن را ندارم اما در این شک نیست از نظر تکنیک استخوان بندی داستان فدای زبان نمادین نویسنده شده است.



اگر بخواهم خوانش خودم را از تمساح از نو خلق کنم بگمانم تمساح می تواند نمود خیلی چیزها باشد در جهانی زندگی می کنیم که در خطر بلعیده شدن توسط تمساح ها هستیم حالا فکر کن تمساحی تو را بلعیده باشد تو هنوز زنده باشی اما تمساح داران و شرکا تو را مقصر بدانند و حتی بگویند اگر اتفاقی برای تمساحشان افتاد تو مقصر هستی این در حالی ایست که روح و جسم تو خوراک این تمساح می شود و در خطر هضم شدن قرار گرفتی.

در این شرایط ممکن است یک عده برای رهایی تلاش می کنند اما عده ای مانند شخصیت داستان خود را می بازند به گونه ای که این اسارت را یک نوع امتیاز به شمار می آورند از وقاحت تمساح داران و شرکا گله ای ندارند بلکه کاملا آن را حق خودشان می دانند حتی در قبال این رفتار انتظار پاداش و اجر دارند.

هیچ چیز غم انگیز تر از آن نیست که شاهد باشی این افراد با رضای خاطر به کام این افراد می روند. ظالم حق به جانب خود را قربانی جا می زند و قربانی واقعی بی خبر از حقیقت یا شاید با انکار حقیقت زنده بودن خود را منکر می شود بی آن که از جهان بیرون خبری داشته باشد شاید فکر می کند تنها راه این است که هویت را آن طور که می خواهند به او دیکته کنند.

واقعا عصبانی و خشمگین هستم طرح این داستان را در واقعیت دیدم که زندگی می کنند یعنی بلعیده شدند اما تمساح داران و شرکا اجازه نمی‌دهند آزاد شوند چون امنیت تمساح در الویت است این افراد بی خبر از این سرنوشت وحشتناک خود ارزش وجودی شان را با این معیار تعریف می کنند حتی می خواهند با این طرز فکر شناخته شوند و با افتخار سایرین را به این طرز فکر دعوت می کنند.

باز هم یادآوری می کنم با نیت مولف کاری ندارم و فکر می کنم در جهان امروز این هضم شدن و بلعیده شدن توسط تمساح می تواند نمودی از هر وضعی باشد. این را هم نوشتم تا از خودم بپرسم چگونه می توان آدمها را از پدیده نوظهور تمساح نجات داد؟ راستش این سوالی ایست که در داستان تمساح به جوابش دست نیافتم.

  • ۰۲/۱۰/۲۳
  • فاطمه:)(: