The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی

فرو رفتن در نقش در سر نبش سلاخ خانه

شنبه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۲، ۰۶:۳۹ ق.ظ

یک روز بالاخره می فهمی که در نقطه ای درجا می زنی که نه می توانی از آنها دور شوی نه می توانی به آنها نزدیک شوی

از همه جا می بری و از همه کس می مانی آن روز دستان تو از خیمه شب بازی نه تنها آویزان می مانند بلکه همراه نخ های نامرئی اش  به دور گردنت می پیچند شاید که پایان بدهی به ساز آنها رقصیدن را اما اختیار دست تو نیست شاید تا روز مرگت ادامه ات داد 

هیچ کس تکرار می کنم هیچ کس نمی خواهد از تو بپرسد خود واقعی ات کجاست شاید زانو به بغل و حیران پس ماندهای شوآف شب های قبل را می کاوی تا کمی از خودت را بیابی

همان خودی که پیش از نمایش با تکه تکه شدنت تن به تن غربال می شد و برای پنهان کردن نیمه های خالی وجودت به تقلبی ترین شکل ممکن الیاف مصنوعی دیگری جایگزین می شد 

برای لحظاتی آن قدر پوسته ات را توخالی می کنند که از انعکاس زمزمه های افکارت خواهی لرزید حتی مثل همیشه نمی گویی اگر عروسک می خواستند چرا آدم ساختند 

اگر نخ های نامرئی خیمه شب بازی به تو میخکوب شد به جای چشم هایت یک روز چشم های لاشه ای آشنا را  می دوزند گوش هایت را برای شنیدن افکارت جیره بندی می کنند 

و اگر بگریزی همان طور که گفتی نه دور می شوی نه نزدیک می روی سرجای اولت دراز به دراز می افتی وجودت عاریه ای از لاشه شده خسته تر از آنی که وانمود کنی بوی خون از تو نیست این بار به جای کرکس آدمها دوره ات می کنند بی آن که بخواهند بدانند خود خود واقعی تو می خواست به کجا برود و از کجا برود یا شاید چگونه احساس زنده ماندن را نشان بدهد بی آن که مجبور به یک نمایش برای کسی باشد 

در تاریخ صفحات نانوشته ای هست از تو و تویی که یک روز صبح برای بقا نقشت را پذیرفتی باید تقش را باور می کردی وگرنه شلاق می خوردی تو در سیرک نبودی ولی حس یک فیل را داشتی که اگر قدرتش را می دانست زندانبانش را سرنگون می کرد 

آن قدر در نقش فرو می روی که یک روز به همه ی زندانبان ها مرخصی می دهند چرا که تو خودت زندانبان خودت می شوی کاش حداقل چشم هایت را باز می کردی آنها چند صدا و احساس شدند شاید الان وقتش است یک قدم برداری شاید هیچ کس متوجه نبودت نشد همان طور که هیچ وقت نبودند

دریافت

 

 

یکی از آهنگ های محبوب منه نذار از خودت برات زندان بسازن واقعا به سمتی نرو که از خودت زندان بسازی همه جا زندان هست ولی حداقل وقتی به خودم بر می گردم دلم نمی خواد به زندان برگردم مخوف ترین زندان دنیا خود آدمه 

  • ۰۲/۰۳/۲۰
  • فاطمه:)(: