سهراب کشی و نوش دارو
این جا توی دنیای واقعی بین کسایی که می شناسم من معروفم به حرفهایی که نباید بزنم خوب این جا می گم شاید هم زاویه دیدم نسبت به این موضوع درست نباشه ممکنه نیاز داشته باشه اصلاحش کنم اگه موردی داشت نظرات رو باز می ذارم گوشزد کنین اما چند سهراب کشی بین همه ی تاخیر های نوش دارو به شدت منو منقلب کرد اون دانشجوی دکتری که به دلیل عدم ایمن سازی آزمایشگاه توی آتش سوزی جونش رو از دست داد،تصادف چند سال پیش اتوبوس دانشجوهای دانشگاه آزاد و جدیدا ایست قلبی دانشجویی به نام بصیر توی دانشگاه رسانه های دانشجویی می گن اگه اورژانس دانشگاه وظیفه اش رو درست انجام می داد اگه اورژانس از بیرون زودتر می اومد اگه زودتر احیا می شد شاید الان زنده می موند
شاید بگین چه ربطی داشت روزانه از این سه تا دردناکترش می شنوین اما مرگ این چند عزیز منو یاد تراژدی سهراب کشی می اندازه خیلی آشناست می تونه نماد وضعیتمون باشه بذارین بازترش کنم اصلا از همون دانشجوی دکتری شروع می کنیم همه می دونن ازمایشگاه ایمن نیست یه عده اعتراض نمی کنن و کاری به این موضوع ندارن حالا نمی دونم چرا شاید فارغ التحصیل شدن شاید هر کاری رو بی نتیجه می دونن شاید شاید اما یه عده هم هستن که مطالبه گری می کنن مشکلات رو گوشزد می کنن توی این مسیر ممکنه از بی توجهی مسئولین مربوطه خسته بشن و دیگه کاری نداشته باشن ممکنه همچنان مقاومت کنن و حقشون رو بخوان اما کسی گوشش بدهکار نیست هشدار رو جدی نمی گیره تا این که توی آزمایشگاه یه دانشجوی دکتری آخرین لحظات زندگیش رو بین دود و آتیش می گذرونه
شاید یکی بپرسه اگه تعداد بیشتری مطالبه گری می کردن و در برابر خطر ایمن سازی بی تفاوت نبودن نمی دونم شاید تعداد بیشتری مطالبه گری کردن اما شنیده نشدن ولی واقعا اگه مسئولان مربوطه این هشدار رو جدی می گرفتن اگه می دونستیم هر بی تفاوتی نسبت به تبعیض،فساد یه ساختار و بی عدالتی در کل هر چیز غیر اصولی و غیر انسانی که حقمون نیست متحمل بشیم فارغ از این که سیاسی باشیم یا نباشیم ممکنه به قیمت جون خودمون یا نزدیکانمون تموم بشه شاید می شد جلوی مرگ یه انسان بی گناه رو گرفت
در مورد تصادف اتوبوس دانشگاه آزاد خاطرات چندانی در ذهنم نیست فقط شاید عکس طرح تصویب پایان نامه خونی یه دانشجو هنوز توی ذهنم زنده است یادمه اون سال می گفتن قبلا هشدار داده بودن که سیستم های حمل و نقل دانشگاه فرسوده است اما کسی اهمیتی نداد
حالا می رسیم به اورژانس دانشگاه بچه ها توی گروه تجربیات مشترکشون در مورد عدم مسئولیت پذیری اورژانس به اشتراک می ذارن که واقعا از حوصله ام خارجه عین وقایع رو نقل کنم اما یه چیز واضح است به خاطر سیستم کاری اشتباه اورژانس همه می دونن ممکنه اتفاق غم انگیزی می افته همه از پس ذهنشون اینو پیش بینی می کنن
همیشه همین طور بوده یه هشدار هایی وجود داره اما یا شنیده می شه یا نمی شه فقط هممون می دونیم هممون پیشی بینی می کنیم نوع واکنش ها با هم فرق داره یه عده مثل من خنثی هستن سرشون توی زندگی خودشونه یه عده که می خوان کاری کنن متاسفانه راه درستش رو بلد نیستن همه چیز رو با بی فکری خودشون بدتر می کنن متاسفانه آسیب شناسی نمی کنن تا انتهای مسیر ادامه می دن یه عده راه درست رو می دونن ازشون کاری بر می یاد اما پس از مدتی به دلیل فشارهای وارده کنار می کشن و در نا امیدی غرق می شن در نهایت می مونه یه عده که بلدن خوب فکر کنن خنثی نیستن عملگرا هستن در برابر فشارهای وارده مقاوم هستن و دارن تحول ایجاد می کنن متاسفانه بگم انگشت شمار هستن پس از مدتی حذف می شن
حالا من این برهه زمانی رو به نوش دارو پس از مرگ سهراب تشبیه می کنم درست زمانی که برای نجات زندگی باید کاری کنیم دست دست می کنیم اونقدر که باید رخت سیاه به تن کنیم و داغ عزیز به پیشونی مون بخوره
من جز اون دسته دانشجوها هستم که دیگه بریده نا امیده دیگه نمی خواد کاری کنه چون راهش رو نمی دونه چون استقامتش رو شاید نداره به خاطر همین کنشگری رو توی دانشگاه ادامه ندادم ادعایی هم ندارم اما توی داستان های خودم باید کاری کنم به قول اون خانومه هر کسی گنجایشی داره ببین ظرفیتت چه قدره کجا می تونی تحول ایجاد کنی و جلوی چرخه ی کشتار رو بگیری
می دونی همه می دونن حقشون از زندگی این نیست اما وقتی می فهمن که دیر شده
پی نوشت:
به خاطر اشتباه امانت دار ممکن بود برای خرید مجدد کتاب لاتین ۹ میلیون جریمه بشم واقعا روزهای سختی بود بین اون همه کتاب باید کلی می گشتم فکر کن دانشجو ارشد با کلی مشغله باشی و نگران طرح پایان نامه ات گاهی فکر می کردم اصلا شاید این کتاب رو امانت نگرفتم واقعا تحت فشار بودم چون مطمئن بودم کتاب رو پس دادم این امانت دار سر به هوا ثبت نکرده
هفته ی آخر دیگه رسما داشتم نا امید می شدم و مقدمات سفارش مجدد رو می چیدم نه میلیون برای من دانشجو کم پولی نبود اون هم به خاطر سهل انگاری یه امانت دار که توی ساعت کاریش به جای پاسخ گویی به ارباب رجوع مشغول تماس های شخصی خودش بود تا این که بالاخره بعد از چند ماه تحمل استرس و اضطراب کتاب رو پیدا کردم و از اسم خودم در آوردم بهشون ثابت شد اشتباه از خودشون بوده اون لحظه به یکی از مسئولان دانشگاه گفتم من زیر بار دیکرد این کتاب نمی رم چون اشتباه از خود امانت دار دانشگاه بوده تازه ایشون یه بار هم توی این مدت به خاطر اشتباهشون کاری نکردن بهم گفتن پول یه کیک می شه گفتم باشه باید یاد بگیرم از حق خودم دفاع کنم
بعدش رفتم طبقه سوم و مستقیما با مسئول کتابخونه حرف زدم بهشون گفتم سیستم کتابخونه شون ایراد داره اگه من پیگر نمی شدم ممکن بود جریمه سنگینی بدم اون هم به خاطر اشتباه یه نفر دیگه بهشون گفتم چرا به صورت یه ایمیل یا پیامک به بچه ها اطلاع نمی دن چرا توی اتوماسیون یه قسمت برای این نیست خلاصه کلی حرف زدم گفتن پیگر هستن که یه سیستم طراحی کنن گفتن هزینه بره من گفتم ممکنه این مشکل برای یه نفر دیگه پیش بیاد من این جا اومدم خودم آخرین نفر باشم اگه یه نفر نتونه این جریمه سنگین رو بده چه اتفاقی براش می افته
نمی دونم چند ماه بعد وقتی داشتم کتاب به امانت می بردم پیامکش برام اومد باز نمی دونم چه طور شد که این اتفاق افتاد اما خوشحال بودم که سکوت نکردم برای مطالبه گری پافشاری کردم از بقیه خبر ندارم ممکنه که چند نفر دیگه هم به این سیستم کتابخونه اعتراض کرده باشن
با این که برای اولین و آخرین بار بود شاید گفت و گوی اون روزم تاثیری توی این سیستم اطلاع رسانی نداشت اما برای اولین بار بود که نمی خواستم اشتباهی که زندگی منو تحت شعاع قرار داده بود برای یه نفر دیگه اتفاق بیفته برای اولین بار بود نمی دونم قراره ادامه داشته باشه یا نه حس خوبی داشت اما شاید این بار حس خوبی داشت چون مطالبه گری و عدم سکوت من تاوان نداشت به خاطرش هزینه سنگینی اتفاقا اون روز که پیامکها اومد اگه از روز اول می دونستی ممکنه این مطالبه گری به قیمت بدی برات تموم بشه مجبور می شدی به خاطرش هزینه ی سنگینی بدی باز هم این کار رو می کردی نمی دونم واقعا نمی دونم
عذاب وجدان:
چند وقته مشکوکم این مغازه سر کوچه به بچه های زیر سن قانونی سیگار می فروشه از شدت مات و مبهوتی نمی دونم چه طور بهشون گوشزد کنم
الان واقعا در وضعیتی نیستم که استرس یه مکالمه طاقت فرسا رو تحمل کنم شاید بعدا که حالم خوب بود روی یه کاغذ مطالبی در این زمینه بنویسم و توی مغازه جا بذارم نمی دونم شاید هم این کار رو نکردم اما عذاب وجدان با منه
کاش فقط یه شک بی خود باشه اما تصورش وحشتناکه هنوز اون قدر از نظر مسئولیت اجتماعی رشد نکردیم که این فرهنگ ایجاد بشه فرقی نداره هر جای دنیا که باشه به بچه های زیر سن قانونی نباید این جنس رو فروخت
به تحقیقات جامعه شناسی علاقه مند هستم می خوام ببینم آیا تحقیقی در این زمنیه انجام شده که تاثیر سیگار بر شخصیت نوجوان رو بررسی کنه نوجوان هایی از سنین کم شروع به مصرف سیگار می کنن آیا ممکنه که بعد ها رو به مصرف سایر دخانیات بیارن چه عوارضی برای سلامتی شون داره
یادمه یه نفر تعریف می کرد توی بچگی یه بچه می شناخته که پدرش بهش سیگار می داده این بچه پنج ساله سیگار می کشیده همه خوششون می اومده تا این که حرکت رو ادامه می ده بزرگتر که می شه دچار اعتیاد می شه ...
حالا پیش فرض من اینه که احتمالا رابطه مستقیمی بین مصرف سیگار و اعتیاد در آینده برای بچه های زیر سن قانونی وجود داره نمی دونم شاید بهتر بود به جای این حرف ها پیشینه نظری کار رو بررسی کرد
یادمه چند وقت پیش یه آقایی توی درمانگاه ازم جلو زد من اونجا بودم که به دکتر گفت پلک سمت چپش فلج شده و دکتر موقع معاینه اولین سوالی که ازش پرسید این بود آیا سیگار می کشی آقاهه گفت بله خیلی وقته
حالا برام سواله چرا این بچه ها با وجود همه ی این عوارض ها رو به سیگار می یارن دلیلش چی می تونه داشته باشه ایا از عوارض سیگار خبر دارن خیلی دلم می خواد توی یه پرسشنامه خودشون بگن نمی دونم آیا همچین تحقیقی انجام شده به هر حال می خوام داستانش رو بنویسم مدتی هست توی پادکستم فعالیت نداشتم
یادمه یکی از بچه ها بهم گفت فاطمه تو به جامعه شناسی علاقه داری
حالا که فکر می کنم خیلی بی جا نگفته من تحقیقات مردم شناسی و جامعه شناسی رو دوست دارم همیشه هیجان زده ام می کنن زمان کنکور هم یکی از دروس مورد علاقه ام جامعه شناسی بود
- ۰۲/۰۳/۱۴