روز هشتم.شاید فردا هیچ بهاری نیاد
نمی دونم این جنون از کجا می یاد دلم می خواد یه کتاب رو زودتر تموم کنم برم سراغ بعدی از کتاب های داستانی بیشتر خوشم می یاد اما به قول جوجو باید مطالعه ام یه توازن داشته باشه بنابراین خودمو ملزم کردم در زمینه های زیر مجموعه های نا داستانی مورد علاقه ام هم مطالعه داشته باشم
امروز بعد از کلی تلاش دو کتاب تموم کردم رمان یک شب فاصله نفسگیر و در اوج هیجان تموم شد وسط های کتاب وقتی توی خطر می افتادن و ممکن بود که اشتازی ها گیرشون بندازن سریع می گذروندم یه خط در میون سر سری می خوندم بعد از این کتاب به زندگی خودم یه نگاهی انداختم ایا من هم پشت یه دیوار یه گوشه از شرق زندانی شدم من هم دلم می خواد از این دیوار بگذرم چون شنود شدن و تحت نظر بودن کار راحتی نیست چون این که فکر کنی توی بلیورد های شهر یه شماره گذاشتن و پادگان شدن دانشگاه یه زندگی معمولی نیست دلم می خواد فکر کنم دلم می خواد به عنوان یه انسان ازاد و مستقل خودم باشم
کتاب دوم یه نمایشنامه بود که نویسنده تحت تاثیر یافته های یه پزشک نوشته بود البته من مقالات پزشک رو که مترجم در ابتدای نمایشنامه آورده بود بیشتر از خود نمایشنامه دوست داشتم گویا یه زمانی بعد از جنگ جهانی اول یه بیماری همگیر می شه بیماری که ترکیبی از چند بیماری وحشتناکه و علائمش برای هر کس فرق می کنه توی یکی از این علائم فرد دچار خواب عمیق می شه هیچ واکنشی به محیط اطرافش نشون می ده ممکنه نسبت به بعضی از محرک ها واکنش نشون بده ولی ارادی نیست چون اول علاوه بر بی حرکتی بدنش افکارش هم دچار نوعی کندی می شه اون سالها چند میلیون ادم دچارش می شن و توی بیمارستان یا اسایشگاه بستری می شن تا به مرور زمان بمیرن همه فکر می کردن با مرده فرقی ندارن تا این که یه پزشک این بیماری رو با شیوه های خاص خودش درمان می کنه هر چند در طی روند درمان خیلی از بیمارهاش رو از دست می ده اما بالاخره بعضی از بیمارها از خواب به بیداری می رسونه
نگرش این پزشک برای درمان و شرح حال از بیمارهاش مجموعه مقالات رو جذاب می کنه پیش از خوندن این کتاب فکر نمی کردم امکانش هست در پزشکی رویکردی داشت که فلسفه رو با علم پزشکی عجین کرد
نا گفته نمونه اول می خواستم فیلمش رو ببینم اما کتاب رو خوندم این سه روز به طرز عجیبی فیلم های مشابه زیاد خواهم دید آدم هایی که بیمارشون کمابیش شبیه هم هست باید به کرختی و بی حرکتی خودشون رو عادت کنن
فیلم لباس غواصی و پروانه
قرار بود این فیلم رو دیروز تموم کنم اما امروز دیدمش در حین دیدن فیلم نمی دونستم چه قدر ارتباط برقرار کردن می تونه برای انسان حیاتی باشه اگه یه روز انسان فلج بشه و قدرت تلکم خودش رو از دست بده حتی وجود یه پلک چشم ارزشمند می شه تمامی وجود انسان و بودنش ارزشمنده من نمی گم فیلم این طور نشون می داد یه قسمتش گفتاردرمان حروف الفبا رو به ترتیب تکرار می کنه از بیمار می خواد به هر حرفی رسیدن که اول کلمه مورد نظرش بود چشمک بزنه ساعت ها طول می کشه تا بیمار بهش می گه من دلم می خواد بمیرم و واکنش گفتار درمان واقعا جالبه باقیش رو لو نمی دم و فقط توی ذهن خودم تصور می کنم
فیلم رو بیشتر از کتاب دوست داشتم چون زاویه دید دوربین و همه دیالوگ ها تاثیر عمیق تری روم می ذاشت نشون می داد اگه حتی توانایی حرکت رو از دست بدی یا یه پلک چشم دنیا رو ببینی باز هم می تونی با دنیا حرف بزنی و افکارت رو بروز بدی شخصیت داستان زندگیش رو با یه پلک نوشت و من فکر می کنم من چرا افکارم رو نمی نویسم من چرا این قدر برای نوشتن افکار خودم تردید دارم دوست دارم با یه تونل مثل گرتا از شرق به غرب برم اون دیوار بزرگ برلین رو ببینم که مردم افکار و عقایدشون رو روی دیوار نوشتن
آهنگ
هر چه قدر در کتاب و فیلم خوش اقبال بودم در پیدا کردن اهنگ دچار مشکل شدم اما فعلا محض تنوع این اهنگ رو بشنو
- ۰۲/۰۱/۲۶