روز ششم.دروغ ها را نفس کشیدن
ادامه مطلب هشدار لو رفتن
فیلم آهنگ
اولین آهنگ یه موزیک ویدیو از گروه آرون هست این اهنگ رو خیلی ها شنیدن و شاید کمتر کسی بدونه که آهنگ یه فیلم هست فیلمی که بعد از دیدنش من اعتراف می کنم حالم خوب نیست و عصبانی هستم
به خاطر همین نمی خوام مراعات کنم و دوست دارم این جا کل داستان فیلم رو با خودم مرور کنم داستان فیلم در مورد یه دختره که از اسپانیا برمی گرده به محض برگشت متوجه می شه که برادرش از خونه فرار کرده پدر و مادرش رفتارهای مشکوکی دارن بهش نمی گن جه اتفاقی می افته این دختر به شدت به برادر دوقلوش وابسته است بی توجهی و بی خیالی پدر و مادرش عصبانیش کرده اونا حقیقت رو بهش نمی گه به مرور زمان دختره به خاطر دوری از پدر و مادرش دچار افسردگی می شه حتی در غذا خوردن دچار مشکل می شه
سکانس رو مخ فیلم اونجایی بود که روانپزشک ها مثلا قرار بود حالش رو خوب کنن اما با اون مثل زندانی برخورد می کنن اجازه نمی ده تلفن همراه خودش رو داشته باشه چون به شدت منتظر تماس برادرشه خلاصه ممنوع ملاقاتش می کنن اهنگ هاشو ازش می گیزن برای تزریق دارو دست هاش می بندن حتی وقتی که نامه ی برادرش به دستش می رسه اجازه نمی دن بازش کنه تا این که پدر و مادرش کلی اصرار می کنن تا این که بالاخره حال لی لی با نامه های برادرش بهتر می شه توی این نامه ها همچنان برادرش با پدرشون رابطه خوبی نداره به اون فحش بد و بیزاه می گه این رو لی لی هم تاثیر می ذاره کمی با پدرش اختلاف پیدا می کنه اما جوری نیست که از خانواده اش جدا بشه تا چند سال این نامه ها برای لی لی ارسال می شه حتی لی لی برای دیدن برادرش به یه شهر دیگه می ره اما موفق نمی شه اون رو ببینه تا این که لی لی توی یکی از سفرهاش متوجه می شه تمامی نامه ها از جانب پدرش ارسال شده
لی لی پدرش رو می بخشه کمی از برادرش دلخور می شه که چرا تموم این سالها بعد از ترک خونه حتی تلاش کرده باهاش در ارتباط بشه یکی از غم انگیزترین سکانس ها حالا به جز سکانس های بستری توی تیمارستان اونجاشه که لی لی توی آشپزخونه گریه می کنه و می گه باهاش چی کار کردین اون با شماها دعواش شده چرا جواب منو نمی ده
فیلم به خوبی داره آسیب های رابطه ی والدین و بچه ها رو نشون می ده این دورنمایه رو وقتی متوجه می شه که دوست لی لی بعد از اتفاقی که برای لی لی می افته نگران برادرشه انگاری اون هم نگرانه یه روز برادرش مثل برادر لی لی به خاطر والدینش از خونه فرار کنه و با همه قطع رابطه کنه حتی برای لی لی تعریف می کنه یه روز یکی از خونه اش می ره هر از گاهی برای یکی از خانواده اش نامه می فرستاده که حالش خوبه اما یه روز می فهمن که داره گدایی می کنه
داستان همین جوری پیش می ره شما به همراه لی لی می خواین برادرش رو ببینین آخر داستان معلوم می شه حقیقت یه چیز دیگه است و من نمی دونم چرا پدر و مادر لی لی از همون اول حقیقت رو بهش نگفتن
خوب من ترجیح می دم با حقیقت روحم زخم برداره تا این که با یه مشت دروغ مصلحتی زشت تر آزارم بدن یعنی اگه طرف مرده خوب یگن مرده به جای این که بهم بگن زنده است اما تو رو ترک کرده یا توی یه رابطه عاطفی چه کاریه حقیقت رو بهش بگو به جای این که بخوای با یه دروغ همه چیز رو تموم کنی
اتفاقا من یه داستان این جوری داشتم دختره خواهر دوقلوش از خونه می ره بعدا می فهمه که پدر و مادرش اون رو از خونه بیرون کردن توی یه تیمارستان بستری شده
اهنگ دوم در موردش چیزی نمی گم حس ملایمی داره و تامام
اه لعنتی فیلمی بود که نباید می دیدم شاید فردا دریای درون یا فیلم پسری با پیژامه راه راه رو دیدم این دو تا چند ساله توی فهرست دیدنی ها بوده اما مثل این فیلم پشت گوش انداختمش
کتاب یک شب فاصله
رمان ما یه کم سنگینه برای این که از کتاب خوندن خسته نشم تصمیم گرفتم در کنارش یه رمان نوجوان بخونم رمان نوجوانی که انتخاب کردم فضاش رو به شدت درک می کنم می تونم بفهمم وقتی می گه هول و هراس دیدن پلیس اشتازی وقتی می گه تفنگ رو گرفت روی گونه ام آخ روحم همه اینا یعنی چی وقتی می گه یه روز صبح از خواب بیدار شدم همه چیز عوض شد دیگه هیچ مثل قبل نمی شه باید بهش عادت کنم وقتی می گه فکر کردن می تونه خیلی خطرناک باشه وقتی می گه زندگی دروغکی برای زنده موندن من می فهمم به جان خودم ماها می فهمیم
خوندن همزمان این کتاب با دیدن اون فیلم ایده ی خوبی نبود چون هر دوشون بهم حس فشرده شدن و دل تنگی می دادن می خوام گریه کنم ولی نمی تونم مخصوصا از این واقعه تاریخی قبلا با دیدن فیلم خداحافظ لینن پیش زمینه داشتم
داستان رو دختر نوجوونی روایت می کنه که وقتی یه شب از خواب بیدار می شه کل شهر رو با حصار از آلمان غربی جدا کردن اون هم درست وقتی که پدر و برادرش قرار بوده همون شب از آلمان غربی برگردن و همه چیز رو برای مهاجرت به آلمان غربی اماده کنن به واسطه ی این دیوار این جدایی تا سالها طول می کشه
رمان فضای آشنایی داره حداقل ما می دونیم یعنی چی وقتی توی کشور هیچ چیز خوب نیست اما دولت مردان سعی می کنن با ایدلوژی ها و شعارهاشون مردم رو وادار کنن چشم هاشون رو روی زندگی که می خوان ببندن وقتی باید همراه دولت مردها باید وانمود کنی زندگی خوبی داری و به همین زندگی قانع باشی
مردم آلمان شرقی برای یه زندگی بهتر باید از پس این دیوار بر بیان اگه نتونن از اون رد بشن اگه نتونن به المان غربی برسن از طرفی اونایی که توی آلمان غربی هستن با این که شاید نسبتا رفاه داشته باشن اما انگار عذاب وجدان دارن خوشحال زندگی کنن دلشون می خواد کنار خانواده هاشون باشن هر دو گروه زندگی ندارن
یه قسمت از کتاب جالبه که مادر خودش رو از آلمان شرقی می دونه انگار آلمان غربی یه کشور دیگه است در حالی هر دوتاشون به زبون حرف می زنن هر دوشون از یه ریشه هستن این می تونه دردناک باشه توی کشور خودت فکر کنی داری به زبان دیگه حرف می زنی با هم خون خودت غریبه ای
خیلی دردناک بود که باید خانواده ی خودش رو فراموش می کرد چون سایه ی سیاه اشتازی این اجازه رو بهشون نمی داد نمی دونم ولی واقعا موافقم این رمان جدال مرگ و زندگی بود
هنوز نمی تونم باور کنم ... با کسایی که توی یه شب توی یه روز ممکنه که اتفاقی بیفته که کل زندگیش به خطر بیفته و حقوق اساسی خودشون رو از دست بدن
فردا برای پایان نامه باید برم دانشگاه و اصلا حوصله اش رو ندارم ولی چاره ای نیست
- ۰۲/۰۱/۲۵