روز دهم.در نیمه ناتمام حباب زندگی معلق بودن
امروز از چی حرف بزنم از کی بگم وقتی سر تا سر خشم شدم و نمی تونم حتی در مورد خشم خودم بنویسم حتی نمی تونم در مورد خشمم با کسی حرف بزنم همون توی یه حباب زندگی می کنیم معلوم نیست حبابی که توش زندگی می کنی کی بترکه رفیق تا اون زمان بین زمین و هوا معلق هستی منتظر اون روز لحظاتت رو می کشی یا برای زندگی فراموشش می کنی
توی این سه روز هیچی آهنگی روحم رو به هیجان نیاورد اگه لینک این آهنگ رو با شما به اشتراک می ذارم چون یکی از کاربرها گفته بود به خاطر این اهنگ و صداش کتریش روی گاز سوخته و من بعد از شنیدنش اه چه جالب دارم به صدای سوگوار خشم امروزم گوش می دم
در مورد فیلم، کتاب و آهنگ بگم هیچ پیشرفت خاصی نداشتم و از خودم راضی نیستم نتونستم امروز فیلم ببینم البته چند دقیقه مستند دیدم که خیلی کم بود باور نمی کنم از صبح درگیر نوشتن پایان نامه ام بودم می گم اگه توی ایمیل به استاد بگی یه بخشی از متن رو خودش تغییر بده چون دست تو نبوده و نمی دونی چه طوری مشکلش رو برطرف کنی ممکنه بهش برخوره نمی دونم فردا باید ساعت ده استاد یاداوری کنم
همون طور که گفتم به جز کتاب های مرتبط با پایان نامه ام هیچ مطالعه ی خاصی نداشتم البته چند تا کتاب ذخیره کردم که بعدا بخونم برای لحظاتی از روز خیلی خوشحال بودم که بواسطه ی پایان نامه ام مطالبی می خونم که بهشون نسبتا علاقه دارم و خوشبختانه بر خلاف دروس کارشناسی کمتر آزارم می دن کاش پر از حس اشتیاق و حسرت بشم دلم بخواد بیشتر بخونم اتفاقا قبل از عید به استاد راهنمام گفتم دقیقا موضوعی رو بهم پیشنهاد دادن که نسبت بهش احساس خوبی دارم امروز جالبه از همه چیز ذهنم خالی شده بود تقریبا هیچ تشویشی نداشتم فقط دلم می خواست بخونمشون برای یه نفر در مورد شدت قشنگ بودنشون تعریف کنم
کاش این ایده آل ها واقعی می شد مثلا یه نقل و قول معروف از پیاژه می خوندم با خودم می گفتم کاش هدف آموزش و پرورش ایران هم این بود فعلا که خشم من از همین سیستم آموزش و پرورش هست که اگه به لطف معلم ها و مدیرهای دلسوز یا فعالین حقوق کودک نبود همه ی مدارس رو پادگان می کردن و روح بچه هارو می کشتن
بعدا شاید در مورد آینده نوشتم فعلا تصمیمم مشخص نیست احساس می کنم هر چه قدر بیشتر می خونم آگاه تر می شم دیدم نسبت به اطرافم باز تر می شه اگه قراره توی یه سال آینده اون اتفاق پیش نیاد باید موقعیتی پیدا کنم که این افق دید رو بهم بده و باعث ارتقای وجودم بشه
نمایشنامه ی دشمن مردم رو کنار گذاشتم برای روز مبادا به خودم قول دادم تا وقتی که رمان ما رو به یه جایی نرسوندمش اصلا ابدا حق ندارم نمایشنامه بخونم راستش دیروز می خواستم یه تئاتر از سجاد افشاری ببینم بدجوری کوفتم شد چون هی از خودم می پرسیدم چرا من هیچ وقت تئاتر نرفتم چرا اهل رفتن به تئاتر نیستم شیراز ایا مکانی برای تئاتر داره واقعا چه طور از برنامه هاشون با خبر بشم من احتمالا در آینده نه چندان دور به تئاتر سر بزنم خوشم می یاد از این که یه صحنه زنده رو تماشا کنم مخصوصا اگه نمایش نامه ناب باشه ببینم تا چه شود
جالبه من خواهران غریب دیدم من سریال مجید رو دیدم چرا اسم کارگردانش توی ذهنم نمی موند چرا به عوامل سازنده اش توجهی نداشتم توی مستندصورت خندان کیومرث پور احمد رو می بینم و اولین خاطره اش رو می شنوم کیومرث از همون اول عاشق سینما بوده اما مجبور می شه توی جایی کار کنه که ازش خوشش نمی اومده و براش مناسب نبوده تا این که یه روز از جانب یه نفر تماس دریافتی می کنه که تو کجا هستی چرا سر کارت نیومدی پیچوندی حالا خوبه که اخراجت کنم کیومرث قالب تهی می کنه که آخ قراره اخراج بشم تا این که صدای خنده می شنوه می فهمه که دوستش سر کارش گذاشته همین شوخی زندگی کیومرث رو نجات می ده چون با خودش فکر می کنه چرا جایی کار کنم که باید این جوری بترسم و بهش علاقه نداشته باشم صبح زود ساعت زنگ می زنه اما کیومرث کوک ساعتش رو ناکوک می کنه دیگه هرگز به اونجا بر نمی گرده
وقتی داشت تعریف می کرد احساس رهایی داشتم کاش هرگز به جایی که بهش تعلق نداری برنگردی نمی دونم چرا اما شجاعتش رو دوست داشتم این اوج دوست داشتن خودته وقتی یه جا به درد تو نمی خوره وقتی یه جایی بهت حس بدی می ده وقتی که باعث می شه بترسی تحقیر بشی چرا ریشه می دوی چرا می مونی چرا حل می شی مثل یه عروس فراری مثل یه زندانی فراری ولش کن یعنی می شه تو این کار رو بکنی محض خاطر خودت مگه تا کی زنده می مونی
الان یه متن ادبی با حال پیدا کردم هیچ کس نمی داند چرا یک فاشیست را دوست داشتم لینکش رو می ذارم به خلاقیت هنرمندش حسودیم می شه بی رحمی لاکردار یه نفر با عاشقش می گم بی رحمی یعنی اوج بی رحمیاااا
- ۰۲/۰۱/۲۹