روز اول وقتی گاهی از آدمیزاد فراری
خوب گاهی هنر، موسیقی ، کتاب و سینما بهتر از هر آدمی می تونن باهات ارتباط برقرار کنن نمی دونم چرا خوب مگه اونا رو آدمها نساختن آره همینطوره ولی راحت ترین راه ارتباط برقرار کردن با روح آدمها به نظرم همین هاست شما توی یه مکالمه حالا با هر کسی نمی تونی با خودش حرف بزنی چون کلی از خودش می زنه و جوری نقش بازی می کنه که زندگیش به خطر نیفته عجیبه مگه نه چرا این قدر باید گارد داشته باشیم توی این چهار تا چیز آدمها کمتر محافظه کار هستن و تو می تونی بخشی از خودت و بخشی از وجود یه انسان ازلی رو توشون پیدا کنی نمی گم صد در صد اما توشون صداقت و اصالت راحت تر پیدا می شه اصلا راحت تر به روحت نزدیک می شن
فکر کردم یه مدتی نمی تونم داستان بنویسم بماند چرا شاید بهتر باشه هر روز در مورد یه فیلم یه کتاب و یه اهنگ بنویسم نمی خوام نظر تخصصی بدم چون در این زمینه تخصصی ندارم فقط احساسات شخصی خودم رو می گم نقد و بررسی باشه برای صاحب نظرانش
اهنگ رخت سرخ تن تو امین ابراهیمی
خوب اول بریم سراغ موسیقی در مورد این هنرمند جوون کنجکاو هستم قبلا کارهاشو توی ساند کلود گوش دادم یه مدتی از یادم رفته بود تا این که هفته پیش این آهنگش رو شنیدم اگه موسیقی بی کلام روزی روزگاری عشق رو شنیده باشی یه هشدار بدم ممکنه تجربه ی مشابه من رو بعد از شنیدن آهنگ نداشته باشی فصای جدیدی برات تداعی می کنه من می گم اگه این موسیقی بی کلام کلمه داشت شاید همین اهنگ می شد برای من که این طور به نطر می رسید مخصوصا با یه قسمتی از آهنگ به شدت ارتباط عاطفی برقرار کردم گاهی نه دلت می خواد این جا بمونی نه دلت می خواد از این جا بری اگه بری دلت می خواد برگردی اگه بمونی دلت می خواد بری خلاصه تجربه ی زیسته ی خیلی هاست به اندازه یه عمر معنی می ده من نمی دونم چرا بعضی از آدم هایی که می شناسم این جنون رو نادیده می گیرن می دونی بهش چی می گم جنون دوزخ شرقی غمگین
می تونم شرط ببندم فکر کردی منظورم مهاجرته لزوما مهاجرت نیست می تونه هر چیزی باشه ازدواج یه رابطه عاطفی یا یه شغل یه رشته توی همشون ممکنه از خودت بپرسی من واقعا اینو می خوام این واقعا برای منه اصلا کسی اهمیت می ده تو چی می خوای
الان خیال کن توی به مهمونی رقص که همه ی بزرگون هستن ازت انتظار دارن دختر یا پسر شایسته باشی پس باید حرکاتت هم درخور این شایستگی باشه پس باید برای رقصیدن کسی رو انتخاب کنی که این بیشتر به چشم بیاد همه چیز از قبل انتخاب شده اما چی می شه به عنوان یه انسان مستقل کفش های پاشنه بلندت رو در بیاری چین چین های دامنت رو جمع کنی و به سمت در بدوی باز به عنوان یه انسان خودت رو از شر اون کروات و کت بی ریخت خلاص کنی موقع در رفتن از اون همه چشم های متوقع جریان تازه هوا رو روی پوستت احساس کنی ته این فرار می دونی چی می شه اوه تو با کسی آشنا می شی که بهت احساس انسان بودن می ده و باهات مثل یه موجود زنده رفتار می کنه نه یه خمیر نوون
این آهنگ رو در مواقعی گوش می دم که می خوام فرار کنم می خوام نه بگم می خوام به یه چیز که به نظرم ناعادلانه است دوست دارم هفته ی آینده که رفتم دانشگاه این آهنگ رو بذارم باهاش بدوم اگه کسی نبود سرمو بلند کنم من هنوز زنده ام من هنوز آدمم
تبریک می گم همون داریم درجا می زنیم انگار متوقف شدیم از هر مسیری که می ریم باز به همون دالان وحشتناک برمی گردیم همون مهمونی آشغال که می خوان ازت یه آدم شایسته و همه چیز تمام بسازن گاهی با مذهب گاهی به اسم آزادی و حقوق بشر یا رویای شیرین آمریکایی گاهی با هر چیزی که تو فکر کنی
الان که دارم گوشش می دم شاید این احساس رو بهت نده اما گاهی توی یه وضعی گیرت انداختن که اصلا حق تو نیست شاید خودت بدون این که بدونی زیر بارش می ری نمی دونم شاید بی رحمانه باشه آرزو می کنم اگه می تونی از پسش بربیای متوجهش باشی و باهاش مقابله کنی ولی اگه ازت کاری بر نمی یاد ندونستنش بهتر از فهمیدنش هست گاهی نباید بفهمی که نباید بمونی
کتاب با قلبت بنواز رینولدز
توی این روزا که خوندن کتاب جند صد صفحه ای از حوصله ی من خارجه ادبیات کودک می تونه جایگزین خوبی باشه چون در عین کم حجم بودن بیشترین معنی رو منتقل می کنه
می گن یه پیانیست در جنگ جهانی دوم تموم سالهایی که نمی تونسته پیانو بزنه و از پیانو دور بوده همه ی نت هایی که بعدها می نوازه توی دوران محرومیتش با قلبش می نواخته چی گفتم تو بلدی یه چیزی رو با قلبت بنوازی حتما منظورم موسیقی نیست می خوام بگم چیزی که دوستش داری عمیقا دوستش داری و توی قلبت یه نغمه خاص داره کیا از این نغمه خوششون اومده ؟ شده تا حالا شده فراموشش کنی بعد از مدتی دیگه مثل روز اول برات معنی نداشته باشه ؟
فکر کنم الان نوشتن مثل قبلا دیگه خوشحالم نمی کنه یه مدتی زیادی دنبال قواعد نوشتن بودم دوست داشتم با پایبند بودن به این قواعد بهترین باشم اون قدر که دیگه یادم رفت چرا می نویسم
بریم سراغ کتاب داستانش در مورد یه پسره که یه روز می فهمه توی پیانو استعداد داره آخ حس اولین بار اه خیلی وقته ازش گذشته بگذریم وقتی می فهمن توی پیانو استعداد داره براش مربی می گیرن یه مدتی توی پیانو پیشرفت می کنه و می تونه آهنگ هارو بی نقص بزنه اما یه روز تصمیم می گیره دیگه پیانو نزنه تا این که پدرش مریض می شه و ازش می خواد پیانو بزنه پسر شروع می کنه به پیانو زدن اما پدرش ازش می خواد با قلبش پیانو بزنه و همون موسیقی به گوش می رسه که پسر برای اولین بار با پیانو زد
داستان های کودک یک کم پیچیده تر از چیزی هستن که به نظر می رسن اما برای من مفهموم این داستان بعد از خوندن نظرات نویسنده کامل ترشد ببین نویسنده این داستان رو با این هدف نوشته که به ما یادآوری کنه گاهی ما اون قدر درگیر کمال طلبی خودمون می شیم که حس لذت و خوشحالی از یادمون می ره نویسنده می گه خوبه که قواعد رو یاد بگیری اما بعدش باید همون قواعد رو با خواست خودت تغییرش بدی یه چیز تازه بهش اضافه کنی
اره دقت کردی همه می خوان همه چیز تمام باشی خودت هم همین رو می خوای اما بعد از مدتی یادمون می ره ما از اول می خواستیم این کار رو شروع کنیم که باهاش خوشحال باشیم و احساس لذت داشته باشی
فکر می کنم خیلی ها توی مسیر رسیدن به رویاهاشون دچارش می شن گاهی باید ترمز بگیری با قلبت بنوازی
سریال دبستان ابوت
از امتیاز یا مسائل فنی مربوط به فیلم خبری ندارم بله شاید به اندازه ی شما در این زمینه تجربه نداشته باشم حتی نمی دونم این سریال تا چه اندازه تونسته واقعا سیستم آموزشی آمریکا رو نشون بده اما به جز سرگرم کننده بودنش برای من آموزنده بود مخصوصا توی این چند ماه که به آموزش و پرورش علاقه پیدا کردم
یه مدتی هست که اصلا به جز سینما و سریال کره ای محصول هیچ کشوری رو ندیدم دلیل انتخاب این سریال تجربه زیسته ی مشترک بود چون من امسال برام یه موقعیت پیش اومد چهار ماه توی یه مدرسه چند ساعت نگارش خلاق کار کنم حالا این خیلی ماجرا داره شاید بعدا در موردش نوشتم خلاصه اولین تجربه ی کاری من توی یه مدرسه ابتدایی بود اون هم مدرسه پسرونه
همه چیز رو برای اولین بار تجربه می کردم دنیا دور سرم می چرخید وقتی مدرسه بودم دلم می خواست زودتر تموم بشه وقتی از مدرسه برمی گشتم دلم می خواست زودتر برم پیش بچه ها غالبا عذاب وجدان توام با حس گناه داشتم گاهی کابوس می دیدم اره دیگه خیلی حساسیت داشتم کارم رو درست انجام بدم بیشتر اوقات وقتی از مدرسه بر می گشتم خونه تا چند ساعت ذهنم درگیر بچه ها بود و اشتباه های خودم رو آنالیز می کردم تا دفعه ی بعد برطرفش کنم
از قسمت اول این سریال اون روزا یادم اومد یهو بهم آرامش خاصی داد از اون آرامش های ملایم انگار همه ی معلم ها سالهای اول تدریس این دغدغه ها رو دارن هر چند با گذشت سالها با کسب تجربه ردپای این دلواپسی و دغدغه مندی همراهشون هست دلشون می خواد بهترین کار رو ممکن رو برای دانش آموز انجام بدن و اون رو به ثمر برسونن
از این سریال یاد گرفتم معلم بدون که به روی دانش آموز بیاره والدین دوم دانش آموز گاهی حتی والدین اول دانش آموز به شمار می یاد یه معلم واقعی روی توامندی های دانش آموز کار می کنه نمی دونم اینو توی مدرسه خیلی باهاش مواجه شدم اکثر بچه ها توی زندگی فقط خودشون رو دارن و برای نجاتشون باید بهشون یاد داد چه طوری می تونن از امکاناتاتی که توی زندگیشون دارن نهایت بهره رو ببرن و خودشون رو از آب و گل بیرون بکشن گاهی نه والدین نه جامعه کمکی به حال این یچه ها نمی کنن
بعدا در موردش حرف می زنم چون تجربه ام کمه نمی تونم در موردش قطعی نظر بدم خلاصه این سریال خیلی منو یاد مدارس دولتی خودمون انداخت معلم ها با حقوق کم و امکانات کم باید درس بدن بودجه ها کافی نیست یا به درستی ازشون استفاده نمی شه
شخصیت های اصلی سریال رو خیلی دوست داشتم چون بهم تعهد و عشق رو در شغل یادآوری می کردن همچنین این مدرسه کوچولو رو مثل کشور خودمون می دیدم مدیرش به فکر خودشه و مسئولیت خودش رو درست انجام نمی ده اما معلم هاش سعی می کنن توی این شرایط سخت خودشون نواقص و کم کاری های مدیر رو برطرف کنن و دووم بیارن
یه قسمتش خیلی جالب بود کلی از مدیر خواهش کردن بودجه بگیره تا اقلام ضروری کلاس رو فراهم کنن اما مدیر با اون بودجه برای خودش یه تابلو با عکس خودش سفارش داد البته ماجرا به همین ختم نمی شه یکی از معلم ها که اول سریال خیلی روی این مدیر حساب باز می کرد یاد گرفت برای رفع این مشکلات خودش باید یه کاری کنه و گاهی به زبون همون مدیر وادارش کنه کار درست رو انجام بده این شخصیت رو خیلی دوست دارم بیشتر ببینم چون نمونه اش رو توی زندگی واقعی خیلی کم دیدم
یه عده می گن وقتی یه مسئول کاری نمی کنه از ما چی بر می یاد آره نمی شه اون مسائل اصلی رو حل کرد چون ریشه ای دست اوناست تا درست نشه بخش اعظم از کار اصلا پیش نمی ره اما با یه جا شنیدن و یه جا غرغر کردن موافق نیستم بالاخره از هر کسی یه کاری کوچکی بر می یاد می گن با بال زدن یه پروانه طوفان می یاد اگه هر کس به اندازه یه ذره کار درست رو انجام بده توی اون کار تعهد و صداقت هم داشته باشه درسته همه ی مشکلات حل نمی شه اما یک کوچولو شاید زندگی راحت تر می شه من همیشه برای این مثال به جمعیت امام علی و ان جی او ها فکر می کنم می دونی این مراکز با ابتکار خودشون بهم ثابت کردن وقتی زلزله پیش اومد وقتی مشکل کودکان کار و اعتیادشون بی داد می کرد نه تنها دست روی دست نگذاشتن بلکه دست خیلی هارو گرفتن و از منجلاب نجات دادن
آخ دوباره یادم افتاد جمعیت امام علی رو متحل کردن روزی که این خبر رو شنیدم نا امید شدم خیلی نا امید با خودم گفتم یکی هم که داره کار درست انجام می ده چشم دیدنش رو ندارن متحلش می کنن چه تصمینی هست که تو هم انرژی بذاری تهش مانعت نشن نمی شه این رو رد کرد این جا همه چیز گرون می شه مرغ تحم مرغ اما جون ادمیزاد روز به روز ارزون تر می شه
خلاصه می خوام ذره ذره ببینمش تا دیرتر تموم بشه شاید باز از این موضوع بیشتر دیدم
اه راستی چند خط پیش به سینمای کره اشاره کردم چند وقت پیش فیلم کره ای سرود کریسمس رو دیدم خیلی فضای سیاهی داره اما دیدنش برای من حالا به جز دردآور بودنش قابل تامل بود در یک کلام وقتی فهمیدم بر اساس واقعیت ساختنش دلم می خواست شخصیت اصلی رو نجات بدم دیدی یه قیلم اون قدر برات واقعی می شه که دلت می خواد دست دراز کنی اشک شخصیت اصلی رو پاک کنی و شخصیت منفی رو یه فصل کنک بزنی دلم می خواد به کارگردان بگم خیلی بی رحمی حالا توی واقعیت این اتفاق افتاده بود تو نمی تونستی تهش یه پایان شاد بسازی
سر بسته بگم به خشونت و اسیب های تجاوز و فساد فانون می پردازه برای مواقعی ببین که حالت سر جاش باشه البته محدودیت سنی داره توصیه نمی کنم همراه خانواده ببینی
یادمه بچه که بودم یه خبر خوندم در مورد این که مسئولان یه بهزیستی به چند تا از بچه های معلولی که تحت نظرشون بود تجاوز کرده بودن نمی دونم چه قدر صحت داشت اما بعد از دیدن این فیلم از خودم پرسیدم یعنی ممکنه توی یه کانون اصلاح تربیت یا سازمانی مثل بهزیستی این اتفاق بیفته
من کلا سینمای کره ای رو دوست دارم به خاطر همین چیزهاش ببین چون نشون می ده که یه عده آدم فساد به خاطر قدرت، جایگاه یا ثروتشون سو استفاده می کنن زندگی افراد بی گناه رو قربانی می کنن اما توی این فیلم ها کسایی که بهشون ظلم شده می تونن دادخواهی کنن می تونن عدالت رو عملی کنن می تونن قاتل رو محاکمه کنن اقا به حق دل داغ دارشون می رسن چیزی که من دوست داشتم توی زندگی واقعی خودمون ببینم توی این فیلم ها پیدا می کنم به طرز مرگ آوری آروم می شم شاید چون بعضی از ساختار های احتماعی کره مثل خودمونه سراع این فیلم ها می رم محصوصا فیلم هایی که در مورد گوانجو باشه
بگذریم نمی دونم سریال بی خانمان رو دیدین یا نه آخ من چه قدر بعد از دیدن این سریال یاد هواپیمای اوکراین می افتادم مخصوصا وقتی بازماندگان سقوط رو نشون می داد ذهنم کنده می شد سمت بازماندگان هواپیمای اوکراین اگه یه روز ازش فیلم بسازن خیلی سخت می شه تماشاش کرد شاید داستانش رو نوشتم در موردش چند تا ایده دارم
ببینم فردا با وجود استرس پایان نامه وقت می کنم برای یه سریال یه کتاب یه موسیقی وقت بذارم
- ۰۲/۰۱/۲۰