هر چند که هیچ وقت دوبار تکرار نمی شه
مشکل اینه که من دیگه نمی تونم برگردم عقب این روزا رو خوشحالتر و بهتر زندگی کنم
مشکل اینه که اگه پخته تر بشم بیست و چهار سالگی دوباره تکرار نمی شه تا من کمتر خودمو عذاب بدم و بیشتر از زندگی لذت ببرم
آره مشکل همینه من هنوز باور نمی کنم واقعا نمی شه بیست و چهار سالگی داره تموم می شه حالا من هر چه قدر بخوام دوباره زندگی رو بزنم عقب
ولی این بار همون اشتباه رو تکرار نکنم نه نمی شه باید کنار بیام حالا چه طوری نمی دونم واقعا نمی دونم
می فهمی فاطی فقط همین یه باره تو داری فرصت رو از دست می دی خودت هم متوجه هستی می دونم راحت نیست دلت می خواست بیست و چهار سالگی پر می شد از آدم هایی که شگفت زده ات می کردن اما بیست و چهارسالگی پر بود از آدم های حوصله سر بر مزخرف که باید از ساعت هشت تا چهار و نیم عصر تحملشون کنم
مشکل اینه اوضاع عادی نیست دیروز یه نفر ازم پرسید تا کی این جا هستین ؟در جواب گفتم معلوم نیست در ظاهر این یه مکالمه کاملا عادی بود اما واقعا هر لحظه ممکنه یه اتفاقی بیفته دیگه نباشی تو هم اینو می دونی اما گاهی کاری برای زندگیت ازت بر نمی یاد
مشکل اینه که دلم می خواد یه بار تا ته این مسیر همین جوری پیش برم همین طوری ندونم دارم چه غلطی می کنم اما دوباره برگردم سر جای اولم زندگی رو از نو شروع کنم این بار عاقل تر و با شعور تر از قبل همون مراحل رو با تموم وجودم زندگی کنم
خوب مشکل کجاست آره همین جاست بالاخره باید قبول کنم عشق راه نجات نیست هیچ وقت هم نبوده کی گفته معشوق هم یکی از آدم های مزخرف این روزهامه این مشکل هایی که بهش اشاره کردم با عشق به یه نفر دیگه حل نمی شه گفتم که یه تسکین کوتاه مدته تازه طرف بعد از مدتی قلبش عوض می شه باهات غریبه می شه همش باید خودمو گول بزنم من توی زندگیم به این آدم نیاز دارم در حالی که اگه اجازه بدن من فقط می خوام در آرامش با خودم زندگی کنم و از این بابت عذاب وجدان نداشته باشم که به کسی نیاز ندارم به هیچ جای دنیا بر نمی خوره من یاد بگیرم با خودم باشم و خودم
- ۰۱/۱۰/۰۳