هیچ عنوان خاصی به ذهنم نمی رسه
از دو دسته آدم این روزها فراری هستم کسانی که زیادی امیدوار و خوش باور هستند کسانی که زیادی نا امید و انرژی منفی هستند دوست دارم واقعیت را بپذیرم معلوم نیست به کجا می رسیم هم اتفاقات خوبی رح داده است و هم این که حوادث تلخ و فراموش نا شدنی شاهد بودیم
ذهن من و تو از همه طرف مورد حمله قرار می گیرد گاهی از تغییر و تفاوت ها می ترسد گاهی وحشت دارد به وضعیت قبل برگردد مثلا دیروز چهره رنگ پریده و خسته مردی را دیدم که موهایش را بنفش رنگ کرده بود او یک انسان متفاوت بود خدا می داند چه قدر به خاطر تفاوتش به او خیره شده بودند
دیروز قسمتی از دانشگاه برق نداشت انگار فقط ما در دانشگاه بودیم حالا جالب تر هم می شود وقتی من برای شما تعریف کنم داشتم برای پسر بچه کلاس دومی که تازه در اتوبوس با هم آشنا شده بودیم کتاب انتخاب می کردم در این هاگیر واگیر گفت برای من کتاب چگونه در فیلم ترسناک زنده بمانیم را بخوان
از همه عجیب تر به کتاب های وحشتناک علاقه بیشتری داشت می توانستم درکش کنم چون خودم من هم وقتی داشتم در راهرو تاریک قدم می زدم همین احساس را داشتم انگار که باید در یک فیلم وحشتناک زنده بمانم اما چگونگی اش را هنوز بلد نبودم
می گفتند در خواب حمله های عصبی داشتم می گفتند کابوس می دیدم ولی از خواب بیدارم نکردند
احتمالا فقط برای دیشب نبود چند شبی هست که من کابوس می بینم و خودم یادم نمی آید چگونه در یک کابوس وحشتناک زنده ماندم
برگردیم به اصل مطلب اهالی اتوبوس را دیوانه کردم مخصوصا یک خانم جلو نشسته بود اصلا حوصله نداشت نمی دانم چرا قصه خواندم شاید خود کودک ارتباط برقرار کرد
هنوز چهره ی متعجب و چشم های گرد شگفت زده اش باعث می شود لبخند بزنم هنوز بازیگوشی اش قلبم را آب می کند بگمانم این سومین تجربه ی قصه گویی من است همگی آنها اتفاقی و بدون قرار قبلی پیش آمدند چه خوب چه بد باعث شدند من بفهمم از شاخه از ادبیات کودک بیشتر خوشم می آید و می خواهم در آینده امتحانش کنم
- ۰۱/۰۸/۰۱