برای چی من که چیزی احساس نمی کنم چرا وانمودش کنم
اون فیلم رو دیدین تام هنکس کشورش دیگه وجود خارجی نداشت مدارکش از اعتبار افتاده بود نمی ذاشتن برگرده به کشورش و از طرفی نمی تونست جای دیگه بره توی فرودگاه بلاتکلیف گیرش انداخته بودن حالا صد در صد حسش رو می فهمم امروز چند بار چشم هامو بستم دلم می خواست برم یه جای دیگه به قول پالت حتما اشتباهی شده این جا شهر من نیست مخصوصا وقتی با فیلتر شکن سرور کشورهایی رو انتخاب می کنم که به نسبت رفاه و امنیت اجتماعی دارن زندگیشون تعادل و ثبات داره هر تلاشی کنن ثمرش رو می ببین خدایا باز دارم گریه می کنم
نمی دونم چی شد بالاخره رفتم بالا تا به پسر بچه های تخس ساختمون بگم یک کم آروم تر با کفش های آهنی شون بالای سرم رژه برن آخ آخ یهو وسط حرف زدن صدام لرزید نزدیک بود بغضم بشکنه اصلا نمی دونستم چی بگم بچه ها هم توش مونده بودن حتما بعدا مسخره ام می کنن ولی دیگه این اوج نامردی بود این قدر سر و صدا کنن با این که می دونن اتاقم زیر مرکز سر و صدای اونهاست
عصبی هستم به اندازه ی کافی امروز از خفگی مردم و زنده شدم چون رویاهام داره جلوی چشم هام نفس های آخرش رو می کشه نمی تونم در موردش صبحت کنم فقط خیلی وحشت ناک احساسش می کنم شروع کشته شدن اونچه که آینده من رو می ساخت وقتی برای بعضی ها تعریف می کنم می گن فاطمه چیزی نیست انشاالله هر چی خیره پیش می یاد ولی من نیاز به شنیدن این حرف ندارم وقتی من چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
این جا می نویسم اره باید باور کنم امروز شروع کشته شدن یک سال خورده یی زحمات من بود کاش یکی چشم هامو می بست توی آغوشش قایمم می کرد نباید این لحظه دلخراش رو می دیدم مثل مادری که بدن گرم بچه اش رو بین دست هاش گرفته و بچه اش داره توی بغلش جون می ده قلبم درد می کنه خیلی سخته مخصوصا وقتی یکی دیگه داره این کار رو باهام می کنه این انتخاب زندگی من نیست بی انصاف ها خیلی بی رحمانه دارن بهم تحمیل می کنن
این متن خیلی شخصی بود معمولا خیلی کم در مورد زندگی شخصی خودم مخصوصا وقتی این قدر آشفته باشم می نویسم اما این بار می خوام ثبتش کنم دوست دارم یه نفر شاهد باشه یه سال آینده همین موقع چه طور بهم گذشت واقعا به همون ترسناکی بود که خودم فکر می کردم یا این که نه ابتکار عمل خرج دادم برای جبرانش مسیرم زندگیم رو توی یه راه دیگه پیش بردم
الان می نویسم وقتی امروز این اتفاق افتاد یعنی چیزی که همیشه ازش می ترسیدم فکرم بهم ریخته است یه عده که کمابیش توش نقش داشتن بیشتر من رو مشوش کردن نمی تونم فکر کنم بهترین تصمیم کدومه همه می خوان ذهنم رو بهم بریزن از چپ و راست پریشونم می کنن به سال آینده این موقع نتیجه اش رو می نویسم فاطی من تونستم زندگی مو نجات بدم اجازه ندادم باهام مثل قربانی برخورد کنن
- ۰۱/۰۷/۰۶