The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی

سومین سالگرد

جمعه, ۱۸ شهریور ۱۴۰۱، ۰۸:۰۶ ق.ظ

 

 

 

راستش خیلی توی ذهنم حساب و کتاب کردم واقعا سه سال گذشت و قراره در مورد چه چیزی گپ بزنیم 

خوب حقیقتا  ایده یی ندارم همین چند روز پیش به ذهنم رسید نوشتن رو بذارم کنار  دلایلم  قانع کننده بود

آخه هر ایده یی به ذهنم می رسه قابل نوشتن نیست اصلا زن حسابی چرا باید به سراغ سوژه هایی بری که خط قرمزه

به امیلی حسودی می کنم حالا می فهمم چرا دوست نداشت زمان حیاتش شعرهاش چاپ بشه
آخ آخ گفتم چاپ از الان دارم از خیر چاپ کردن کتاب می گذرم نه این که کلا بی خیالش بشم ولی یه خورده سرخورده شدم  خیلی پیچیدگی داره قبول دارم این روزا به راحتی می تونی کتاب چاپ کنی اما آدم دلش می خواد کارش توی یه انتشارات مطرح چاپ بشه

خوب در مورد سرخوردگی باید سر بسته اشاره کنم از تازه کار بودنم یه عده به خصوص در آینده سو استفاده خواهند کرد و من از الان دارم خودمو سرزنش می کنم

تازهکار بودن باعث شده یه عده از بالا به پایین نگاه کنن هر برخوردی که دلشون خواست باهات داشته باشن توی این سه ماه یکی دو مورد برام پیش اومد نمی تونم دقیقا توضیح بدم اما جلسات نقد داستان یک انتشارات   یا بعضی از موسسه های خاص  توی ذوقم زدن

یکی از این  موسسه های خاص قبل از قرارداد برای تولید محتوا ایده و داستان می خواد من اشتباه کردم ایده مو گفتم یادمه  اول کار گفتن  چند تا داستان بنویسیم از بینشون چند تاشون رو انتخاب کنن خوب چند روز پیش یک نویسنده با تجربه می گفت کل اثرتون رو در اختیار نشر  نذارین بخشی از اثر رو بفرستین اگه همه چیز قطعی شد کل داستان رو در اختیارشون قرار بدین

خوب همه ی اینا به کنار من فعلا جا نزدم تا جلسه برگزار بشه امیدوارم این بد بینی بی خود باشه و من زیادی پیاز داغش رو زیاد کرده باشم

حتی الان فکر می کنم اگه کارم باهاشون جور شد نباید اینارو می گفتم ولی سر دلم باد کرده بود درسته گفتن هر خواسته یا سوالی دارین مطرح کنین ما در خدمت هستیم اما نمی دونم چرا نمی تونم جرات کنم در مورد شیوه قرارداد بگم کل حق نشر رو می خرن یا درصدی قرارداد  می بندن  احساس می کنم اینا چند تا ایده می خوان به هدفشون که رسیدن ما رو دور می ندازن هنوز هم جدی نیستن یا این که نه چون من شناخت ندارم عجولانه قضاوت می کنم باید بهشون فرصت بدم بنده خدا ها قبول کردن در صورت کامل شدن پروژه اسم نویسنده داستان جز گروه باشه

امیدوارم در آینده  بگم احساسم اشتباه بوده و همکارمون به جاهای خوب رسید من زیادی شک به دلم راه دادم

خوب در مورد جلسه نقد داستان اون  انتشارات   بگم بر عکس اون موسسه خاص سبک کاریشون با روحیه ام سازگاری بیشتری داره   با این که جلسه شون آنلاین برگزار نشد و ما شهرستانی ها نتونستم حضوری شرکت کنیم  توی جلسه حضوری  به نکات خوبی اشاره کردن که برای من تازه کار تجربه ی خوبی بود فقط یه اشکالی داشت کسی که قرار بود گزارش  رو توی گروه بفرسته حواسش نبود فایل جلسه رو   کاملا ضبط نکرده بود

فکر کنین من و بقیه اعضا داستان مون رو فرستادیم تا  نقد بشه  متاسفانه فایل ناقص بود متوجه نتیجه کارمون نشدیم

شاید بعد ها برام دردسر بشه اما حتی خم به ابرو نیوردن من بهشون اعتماد کردم  یکی از داستان هامو فرستادم تا نقد و بررسی بشه آخرش هم به هیچی ختم شد خیلی حس بدی بود ساکنین تهران داستانشون خونده شد نقد شد ولی ما شهرستانی ها یا کسانی که امکان شرکت در جلسه نداشتن هنوز سر خونه ی اول بودیم البته خوب نکات کلی که گفتن به دردمون خورد

 

از این بگذرم یکی از اعضا که مثل خودم عضو این گروه بود  دو هفته پیش بهم پیام داده بود داستانت رو بفرست

اولش هنگ کردم گمان کردم از سرگروه های کانال باشه ولی بعد دیدم مثل خودم یکی از اعضاست

نحوه ی پیامشون اصلا برام خوشایند  نبود خیلی مختصر اسم و فامیلیش رو گفته بود بعد از من خواسته بود داستانم رو براش بفرستم

خوب به چه دلیلی من باید برای یه غریبه  داستانم رو بفرستم شما ناقد گروه هستین یکی از سرگروه ها هستین نشر به خصوصی دارین
خلاصه احساس خوبی نداشتم به خاطر این که بهش بی احترامی نکرده باشم خودمو کنترل کردم یه دروغ مصلحتی گفتم به فایل داستان دسترسی ندارم در حالی که می تونستم بفرستم 

ماجرا به همین جا ختم نشد یعنی الان فکر می کنم خیلی زیادی مهربون بودم باید از همون اول می گفتم چرا باید داستانم را برای شما بفرستم اصلا هدفتون چیه

نمی دونم شاید من سخت می گیرم در جواب پیامم گفتن که مگه شما نویسنده ی داستان نیستین

گفتم بله هستم چه طور مگه

گفت آخه گفتین دسترسی ندارین

آقا جریان از این قراره من کنار اسم خودم اسم مستعار هنریم هم نوشته بودم چون تصمیم دارم در آینده داستان کودک و نوجوانم رو با اسم مستعار بنویسم کسی هویت واقعیم نشناسه

اول فکر کردم شاید هنوز متوجه نشده من اسم مستعار دارم ولی وقتی گفت آخه دسترسی ندارین

قلبم تیر کشید باورتون می شه زدم زیر گریه می دونم زیادرویه اما این جمله ساده اش اینو بهم می گفت بچه ات مال خودت نیست

دیگه جوابشون رو ندادم ایشون هم حرفی  نزدن ولی کنجکاوم اگه شما جای من بودین چی کار می کردین حودم فکر می کنم زیادی رودرواسی داشتم از همون اول باید بهشون می گفتم به چه دلیلی باید داستانی رو که می خوام چاپ کنم برای یه نویسنده یی که نمی شناسمش ارسال کنم زیادی این خواسته تون خودخواهانه نیست 

بگذریم اهالی ادب و نشر توی این چند وقته نا امیدم کردن مخصوصا بعضی از بزرگان این قشر به نظرم تازه کارایی مثل من رو عددی  نمی بینن

به ندرت احساس کردم بعضی از نویسنده های مطرح برای هنرجوش احترام و شخصیت قائل باشه تازه بعضی هاشون موقع نقد خیلی غیر حرفه ای و بی ادبانه برخورد می کنن فقط به هنر جو دید تجاری و ابرازی دارن فقط یه استاد رمان نویسی داشتم که واقعا بینشون خاص بود سعی می کرد انسانیت و تشخص هنرجوش رو در نظر بگیره تازه از آسیب های نویسندگی با خبر ش می کرد می گفت عضو هر گروهی نشین ممکنه به خلاقیت تون خدشه وارد کنن برای عضویت در گروه ها یا کلاس ها دقت به خرج بدین

بهتره در مورد اعضا هم گروه حرفی نزنم اما چرا احساس می کنم  هیچ کدوم چشم همدیگه رو نداریم دوست داریم همدیگه رو کل پا کنیم انواع و اقسام صلاح ریز و درشت در آستین داریم تا همدیگه رو از پا در بیاریم یا اگه اینا  نباشه چند تا سیب زمینی هستیم که با هم دوره رو می گذرونیم عزیزم خوب بود آره عالی بود لذت بردم
وای این خوب بودن چه دردی از نویسنده دوا می کنه بگو چرا خوب بود تحلیلش کن می فهمی بررسی 

برای من که فعلا هیچ خبری از رفاقت های ناب و زلال نبوده از این گروه ها فراری هستم می دونم الکی ترس به دلم راه می دم باید تجربه کنم اما حس می گم همش بی تفاوتی همش منفعت طلبی  همش حسادت همش نفرت همش چشم هم توچشمی

می دونم اغراق می کنم توی کلاس هایی شرکت کردم که اتفاقا اعضای گروه خیلی مودب و محترم بودن با هم خوب کنار می اومدن جو کلاس مسموم نبود اما من کنار نمی اومدم آره طبق معمول گارد دارم با نویسنده جماعت که خودم به تازگی دارم به جمعشون می پیوندم سنخیتی ندارم

فکر کنم باید توی سومین سال پنجاه و دو هرتز تنهایی به خودم قول بدم امسال باید سول میت نویسنده مو پیدا کنم یعنی کسی که بهم اعتماد داریم ایده‌هامون و داستان هامون رو به اشتراک می ذاریم به پیشرفت همدیگه کمک می کنیم

دیگه خسته شدم آخه می دونین اطرافیان حس و حالم رو درک نمی کنن توی این یک سال اخیر وقتی یه ایده ناب به ذهنم می رسه باهاشون در میون می ذارم می زنن توی ذوقم چون درکی از حس و حالم ندارن نمی فهمن چه قدر برام اهمیت داره
تازه ایده های من یک خورده ممیزی داره اطرافیان هم خوششون نمی یاد بگذریم اگه یه سول میت نویسنده داشتم که از جنس خودم بود خیلی خوب می شد آدم باید توی مسیر رویاهاش یه همراه داشته باشه

خوب یه جیز دیگه هم هست کلا کتاب زده شدم کتاب خونم پایین اومده مخصوصا بعد از فارغ التحصیلی اصلا علاقه ای به ادبیات کلاسیک ندارم و مطالب از یادم رفته 

  • ۰۱/۰۶/۱۸
  • فاطمه:)(: