من وجود دارم
فاطی تو خودت نمی دانستی که رویاهایت مشروعیت وجود داشتن نداشتند پس چرا بی خودی خیال کردی حالا وقت آن رسیده که از این پله ها بالا بروی قبل از آن که دیر شود رویاهایت را سقط کنی
تو در خطری می دانی این رویاها فرصت به دنیا آمدن نخواهند داشت من چه طور توضیح بدهم تا زودتر خودت را از شر آنها خلاص کنی داشتن رویایی که اگر روزی به دنیا بیاید و مشروعیت نداشته باشد با مرگ صاحبش تمام می شود پس بهتر نیست الان که هیچ کس متوجه نشده سقط کنی
خودم چرا من همه چیز را از زبان تو شنیدم اما باورم نمی شد خواهش می کنم یعنی راهی نیست می توانی صدای تپیدن رویاهایم را بشنوی می توانی متوجه لگد زدن آنها بشوی آنها در من زنده اند اگر بمیرند ...
فاطی باید بمیرند آفرین داری می رسی آخرین قدم هایت را بردار کمی درد دارد اما من می دانم تو نمی توانی این رویاها را قایم کنی حتی اگر به دنیا هم نیایند کسی انها را نبیند تو نمی توانی در موردشان حرف نزنی خودت را لو می دهی آنها دنبال همچین آدم هایی هستند تا خفه شان کنند برایشان کاری ندارد توخالی و بی احساست کنند ترجیح می دهی خودت رویاهایت را بکشی یا آنها این کار را کنند
خودم می دانم اما حتی وقتی که روی این تخت دراز کشیدم باز فکر می کنم چی می شد این رویاها را داشته باشم اگر مشروعیت نداشته باشند چه اتقاقی می افتد تو می گویی کارم را تمام می کنند اما من چه طور می توانم خودم کارم را تمام کنم وقتی که رویاهایم را احساس می کنم دیگر احساس نکنم تو فکر می کنی سقط جواب می دهد
می دانم در این سقط تنها هستی این جا زنان بسیاری مثل تو هستند که می خواهند سقط کنند فکر می کنی اگر به آنها گفته می شد اشکالی ندارد رویای شما هر چه که هست به خودتان ربط دارد ما کی هستیم که اجازه بدهیم چه چیزی مشروعیت دارد چه چیزی مشروعیت ندارد
حتما این جا نبودند اما دلم می خواهد تنها نباشم درد دارم ترسیدم خیلی به بعدش فکر می کنم اگر این رویاها را نداشته باشم پس چه می شوم اصلا می شود اسمم را زن گذاشت زنی که سرکش نباشد سر به زیر باشد عشق را خودش انتخاب نکند و اجازه بدهد که ...
تا می توانی گریه کن می خواهند عمل را شروع کنند بعد از این ترسی نداری که در موردش بفهمند بی خطر می شوی می توانی زنده بمانی اما زندگی نمی کنی می دانم سخت است حتی نمی توانی بگویی من رویاهایم را سقط کردم چون حرف زدن در موردش قدغن است
کاش کسی بود که جلویم را می گرفت کسی که می گفت از کجا معلوم رویاهایت را نگه دار شاید یک روز به این دنیا آمد مگر تو حق وجود داشتن نداری تو هم حق داری با این رویا نقس بکشی زندگی کنی
ببحشید عزیزم از روزی که این رویاها را در سرت پیدا کردی حق زندگی را از دست دادی چرا متوجه نیستی زنده ماندنت با وجود مشروعیت نداشتن خار چشم آنها شده
خوب بگذار وجود داشتن من با این رویاها یک ننگ باشد برای آنها چرا می خواهی همچنان روی این تخت دراز بکشم و اجازه بدهم مرا توخالی و پوچ کنند من این شکلی معنا پیدا کردم اگر آنها نمی خواهند خودم را این جور معنی کنم مشکل خودشان است نه من
نمی توانم در مورد رویاهایم با کسی حرف بزنم اما می دانی گاهی وقتی فکر می کنم به خاطر این که اهل این جا هستم هیچ وقت واقعی نمی شوند هیچ وقت من نمی فهمم چه احساسی خواهم داشت اگر رویاهایم واقعی شوند دلم می خواهد جیغ بکشم به تمامی بالاسری ها که این حق را به من نمی دهند مرگ بگویم
لطفا نوشته ام را جدی نگیرید چون پریودم و هفته ی آینده گند ترین هفته ی 1400 است امروز به ذهنم رسید می توانم حال زنانی را بفهمم که غیر قانونی سقط می کنند بدون هیچ پشت و پناهی درد را قایم می کنند اری رویاهایم همچین وضعی دارند سقطشان باید کرد تازه به کسی هم نباید گفت یعنی اجازه ندارم ولی از آنجایی که پرو تشریف دارم نوشتم بلکه شاید راهی پیدا کنم اگر آنها نمی خواهند وجود داشته باشم و دلیلش را نمی دانم من چه گناهی کردم دلم می خواهد این شکلی خوشحال باشم خوشبختی من همین است که ...
- ۰۰/۱۲/۲۰