دومین اعتراف از عکس های یهویی بیشتر خوشم می یاد
شاید هنوز نمی دونم چرا برام سخته جلوی دوربین ژست بگیرم مثلا بچه ی همین دوره و زمونه ام حتی بچه های یک ساله هم بلدن چه طور ژست بگیرن ولی از من بر نمی یاد مثل آدم بایستم یعنی از طرز خندیدن و ایستادنم کاملا مشخصه لعنتی عکس رو بگیر زودتر خلاصم کن ماندانا می گه من نمی دونم چرا مثل بچگی هات دهنت رو این جوری می کنی عکس هات خراب می شه
من هیچ کدوم از عکس هامو دوست ندارم حتی خیلی از عکس هایی که دوست ها و همکلاسی هام ازم گرفتن توی آرشیوم ندارم حتی تلاش نکردم ازشون عکس هامو بگیرم الان یادم می یاد بعصی از بچه ها یهویی ازم عکس می گرفتن شاید هم می دونستن اگه بفهمم معذب می شم
چه اتفاقی می افته یهویی ازت عکس بگیرن نمی دونم به هر حال عکاس برای من یه آدم عادی نیست احساس می کنم با دوربینش می تونه بخشی از وجودت رو ببینه تموم عکس های این چند سال اخیرم پر از دروغه یعنی طرف از خودم عکس نگرفته از نقابم عکس گرفته من سعی کردم یه چیزی باشم که عکاس دلش می خواد ببینه ولی واقعا موفق نیستم شاید به خاطر همین در عکس هایی که خودم خبر ندارم بهتر به نظر برسم
چه اصراری داریم توی عکس بی عیب به نظر برسیم اگه هدف عکس نگه داشتن یه خاطره است باید حقیقت باشه تف توی ژست های نمایشی که برای عکس ها گرفتم
من از این به بعد دلم می خواد اگه کسی ازم عکس گرفت باهاش صمیمی باشم دلم نمی خواد یه آدم غریبه یا کسی که باهاش راحت نیستم عکسم رو بگیره اصلا لحظات زندگی من رو عکاسی باید ثبت کنه که اجازه داره روحم رو لمس کنه
عکس هایی یهویی حاصل لحظاتی هستن که دقیقا خودت هستی سانسور نمی کنی هیچ نقابی نداری توی عکس های یهویی شادی یا غمت رو قایم نمی کنی همون احساسی که در اون لحظه داری نشون می دی شاید توی عکس های یهویی متوجه می شی واقعا چه شکلی هستی همیشه خوشحالی یا این که یه غمی توی چشمات هست
- ۰۰/۱۲/۲۰