روزهای جهنمی یک موجود که لیاقت منقرض شدن ندارد
من بهش می گم روزهای جهنمی چون می خوام نگفته ازش بگذرم و حتی بهش فکر نکنم چی شد که به این جا رسیدم چه چیزهایی رو پشت سر گذاشتم چه حرف هایی رو حتی جرات نداشتم برای خودم تکرار کنم همش پسش زدم ..
آره حتی خاطرات این روزا رو نمی نویسم تا یادم بره چه قدر از خودم متعجم هر چند می گن احساسش باقی می مونه ولی من که خبر ندارم زندگی چی برام در نظر گرفته شاید به طرز غیر قابل باوری همه چیز برعکس شد برای یه بار زمین برعکس چرخید
کاش برای یه بار هم شده یکی بود که بهش باور داشتم این خیلی نگرانم می کنه هر چه قدر بزرگتر می شم می بینم توی چه زمین کثیفی زندگی می کنیم انسان بودن چه قدر می تونه سخت باشه اصلا کسی که بتونه انسان بمونه یه موجود در حال انقراضه از ته دلم می خوام تموم باورمو سر یه نفر قمار کنم شیشه ی عمرمو بهش بدم
یکی که می دونم می ارزه بهش اعتماد داشت وقتی با تموم جونت به یه نفر باور داشته باشی یعنی دیوانه وار عاشقشی برای من عشق یعنی داشتن همچین احساسی یه حسی شبیه ...
یه ترانه می خوندم شاعر به معشوقش می گفت من توی بمب بارون جونم توی خطره اما تو در پناهگاهت در امانی از حالم خبر نداری به تصویر کشیدن همچین فضایی بی رحمانه بود هی دلم می خواد شاعر رو از ترانه اش بیرون بکشم بهش بگم بیا بغلت کنم می دونم چه قدر تلخه می دونم ترسیدی نگران نباش من کنارتم من و تو هم دردیم
شاید اقتضای دهه ی بیست سالگی همین باشه یاد می گیری چه طوری یه تنه به جای همه خودت رو دوست داشته باشی به جای همه هوای خودت رو داشته باشی به جای همه امنیت و آرامش زندگیت رو تضمین کنی به جای همه به خودت تکیه کنی به جای همه با خودت حرف بزنی به جای همه خودت رو ببخشی به جای همه به خودت حق انتخاب بدی ولی یک کم دیر نیست کاش زودتر یاد می گرفتم این همه آدم باشم
می دونم نابلدم تا حالا به خودم از منظر یه معشوقه نگاه نکردم ولی امتحان کردنش هم بد نیست همیشه که وقتی صدام خفه شده نمی تونم آواز بخونم کسی نیست که تشویقم کنه* کاش جان بگیرد صدایت*
خودم باید بلد باشم صدامو پیدا کنم یه وقت هایی زخم هامو ببندم خودمو بغل کنم دست بکشم به جای زخم های خنجری که از غریبه و آشنا خوردم اگه اشتباهاتم یادم اومد به خودم دلداری بدم فدای سرت دیوونه همینی که هستی رو دوست دارم
خلاصه امروز روی کاغذ می نویسم اگه اینو می خونی آفرین که زنده ای باور کن خیلی سخته این جوری جون سخت بودن توی روزگار کورنایی که هر روز جهش پیدا می کنه هیچ بعید نیست یه روزی زامبی ها توی شهر جولان بدن
در ادامه بگم فرد قابل باور فقط خودمم آخ دوست داشتنش یه جوریه که کارد رو به استخون روحم می رسونه
از درون و بیرون می سوزم تا روزی خاکستر بشم
هیچ کس به اندازه خودم این قدر بی رحمانه دوستم نداشته
می گن اون قدر دوستت دارم که ازت متنفرم وضعیت من با خودمه مخصوصا توی این روزای جهنمی که...
راستی همچنان عاجزانه خواهش می کنم دوستی که اون ایمیل کذایی رو فرستاده لطفا رد دنبال کنه :)
- ۰۰/۱۱/۲۴