تعلیق به سبک شرقی غمگین
چهارشنبه هفته پیش میان ترم ساختار منطقی زبان داشتم به مولا کتاب پیچیده یی بود اما به نظرم خواندنش به خاطر پیدا کردن همین یک پاراگراف خالی از لطف نبود
آره کتاب داشت مثال می زد با هر انتخاب سایر انتخاب هایت در مراحل بعد محدود تر می شود یعنی اگر از جدول یک فلان ضمیر را انتخاب کنی باید انتخاب های بعدی تو بر اساس این ضمیر باشد نمی توانی مثل دفعه قبل آزادانه انتخاب کنی چاره ای هم نداری برای رعایت اصول باید چیزی که از قبل تعیین شده انتخاب کنی
چه قدر گفتم انتخاب امیدوارم متوجه شده باشید بگذارید مثال بزنم در جایی هستید هزار تا در هست برای بار اول دست خودتان است که از کدام در وارد شوید اما بعدش یک سری دستور العمل است که می گوید چون این انتخاب را کردی بر اساس قانون باید ادامه ی مسیر به این شکل باشد می توانی گزینه ی ما را انتخاب کنی می توانی هم انتخاب نکنی ولی چاره ای نداری منطقش همین است
مگر شاعر باشی بخواهی این سیستم بی چون و چرای اجباری دهن کجی کنی کلمات را با خواست خودت به کار ببری پیشزی هم برای منطق قائل نشوی
ولی زندگی شعر نیست یعنی کاش شعر بود اصلا شعر ها دروغ می گویند یکی می گفت شعر یعنی دروغ های قشنگ
اولین شاعری بود که می دیدم اما حالا آن قانون ریاضی جوجو را که می گفت در درسشان بعضی از قواعد بی آن که دلیلی داشته باشند وجود دارند بیشتر از شعر های او دوست دارم چون به حقیقت نزدیک تر است
یک هفته پیش فکر کنم جوجو بود که گفت بالاخره هر ماجرایی یک پایان خوش باید داشته باشد من هم می گفتم نه جانم بعضی از چیزها بی آن که شروع شده باشند پایان بدی داشتند
یادتان هست توی کتاب فارسی معلمی به دانش آموزهایش گفت نمی توانم هایشان روی کاغذ بنویسند و دفنشان کنند از ته دل فکر کنند نمی توانم مرده است از آن به بعد می توانند
اما ببخشید دقیقا می خواهم بنویسم بعضی از پایان ها حتما خوش نیست در همین جاست بله نمی توانم می تواند دفن شود ولی نمی توانمی هست که هیچ وقت نمی توانی با دست خودت به خاک بسپاری
نمی توانم باور کنم که هیچ وقت قرار نیست معشوق و عاشق نمایشنامه پرنده آبی بهم برسند چون همه در زمین به خصوص در ایران زمین صاحب چشمان غمگین هستند
هر روز که می گذرد یادم می رود ایرانی جماعت یک پایان باز دارد در نقطه اوج معلوم نیست به خوبی تمام شویم البته پایان بد بدتر هم هست اما پایان باز از همه ی آنها سخت تر است
مگر می شود آدمی که دیروز زنده بوده روز بعد دیگر زنده نباشد هر چند با این استادم زیاد انس نداشتم قدر بقیه غمزده نیستم اما حقیقتا خبر مرگش شوکه ام کرد متوجه شدم هر لحظه ممکن است تا آخر عمر خبر مرگ کسی را بشنوم به قول فردوسی اگر این داد است بیداد چیست ؟
از آدمی که برای دلداری می گوید همه یک روز می میرند مرگ حق است بدم می آید یعنی خیر سرش نمی تواند بگوید متاسفم کاری از دستم بر می آید تحمل کردنش سخت تر نشود ؟
- ۰۰/۰۹/۲۰