بداهه
راستی با هم دیدیم کدوم قسمت خاطرات خون آشام بود که یکی از شخصیت ها می گفت فکر کردی با فراموشی بهم لطف کردی درسته که هیچی یادم نمی اومد اما از درون به خاطر کسی که فراموشش کرده بودم عمیقا غمگین بودم و احساس پوچی داشتم
ببین نگفته بودم بهتره حالا حالها آفتابی نشی خودت و افکارت تحت تعقیب هستین از طرفی من هم تحت نظرم چرا همیشه به من پناه می یاری تا قایمت کنم ببخشید دیگه نمی تونم با موجود خطرناکی مثل تو کنار بیام
من هم فکر می کنم تو این جا جایی نداری بالاخره گیر می افتی فکر می کنی غیر از من برای کسی مهمه نه نیست خواهشا آرامش زندگی منو بهم نریز بهت نیاز ندارم اهمیتی هم نمی دم که ...
به هر حال تو تلاش کردی فراموش کنی اما من می گم همراه خودت نگهش دار بدونی چرا غمگینی و به جز من نمی تونی در مورد این غم به کسی بگی غمت بیهوده است شاید بهتره که یادت بیاد از کجا خوردی نه این که مثل آدمای کر و کور پی این بگردی زخمت کجاست
بخشی از داستان انسان پر
- ۰۰/۰۹/۱۳