The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی

من باید چند تا دست بیشتر داشتم

چهارشنبه, ۱۲ آبان ۱۴۰۰، ۱۲:۳۰ ق.ظ

برای تایپ چند تا دست می خواستم برنامه شیپور همچین اگهی می گیرد یا نه 

امروز برای این که شستن ظرف و آشپزی راحت تر شود توی دلم آواز می خواندم یا خیال بافی می کردم دارم ساعت چهار صبح در یکی از رستوران های فرنگ برای دوستان نویسنده ام  سارا و جاناتان  کباب شامی درست می کنم روغن می پرد توی چشمم نگران می شوند  ولی من رویینم مثل اسفندیار سوسول نیستم 

   

حالا شما در مورد مادر جوک بسازید که چرا دستش نمی سوزد چون بعد از مدتی آشپزی کردن سوختگی  روغن عادی می شود اگر بخواهی فکر کنی دستت با روغن سوخته واقعا درد می کند 

 

 امروز فکر کردم من که همیشه موقع سرخ کردن به این عادت دارم اگر نادیده اش بگیرم خود به خود فراموشم می شود اتفاقا تاثیرگذار بود روغن می پرید من هم مثل اسفندیار رویین تن لبخند ژکوند روی لبانم نقش می بست ولی عینک زده بودم مثل خیالم روغن نپرد توی چشمانم 

 

از استاد ماندانا یاد گرفتم موقع ظرف شستن اگر آواز بخوانی کمتر خسته می شوی بنابراین  توی سرم با صنما شجریان پخش می شد ادا بازی در می آوردم با حرکات موزون همراهیش می کردم جوجو تعجب کرده بود چه مرگم شده 

 

فکر می کنم باید خیال پردازی کنم اره شاید کمتر یادم بیاید چه قدر خسته ام و از روزهای نزیسته زندگی ام ترسیدم برنامه ریزی کردم کتاب بخوانم و تحقیق بنویسم ولی یادم آمد   وقتی نگران باشد چشم هایش  جمع می شوند و خود خوری می کند زبان تخصصی پدر جدش را درآورده  

 

جزوه اش را برداشتم بعد از ناهار شروع کردم به تایپ کردن کلمات  زبان کفر 

هی می نوشتم می گفتم نازم را بکش بگو مرسی که هستی  اگر آن مسئله پیش نمی آمد عمرا برایت  وقت می گذاشتم حالا اگر غریبه بود چون رو در واسی داشتم توی دلم می گفتما واقعا  چرا با آشنا بی رحم تر از غریبه ها هستیم شاید چون خجالت می کشیم در موردمان فکر بد کنند و با ما چپ بیفتند دوستمان نداشته باشند... 

 

ظهر می خواست در مورد اختراع جدید چینی ها بگوید من هم  حوصله نداشتم حسابی از سرعت کند انگشتانم آتیشی بودم دیگر وقتی نمی ماند برای چینی ها که برای تولید برق چی کار می کنند یا این که ده سال آینده  چه اتفاقی می افتد 

 

آن قدر نگذاشتم حرف بزند شب که نسبتا خوش اخلاق تر بودم اجازه گرفت تعریف کند  برایش خیلی مهم بود من حتما بفهمم با نفس کشیدن می شود برق تولید کرد اگر در آینده برق نداشتیم همچین راهی هست 

 

وقتی می بینم یکی سر حال نیست از من هم کاری بر نمی آید برای خوشحال کردنش  احساس می کنم  بیچاره ام دقیق می توانم مثل یک کمدین که تماشاچی هایش به جوک هایش نمی خندند بفهمم چه قدر درد دارد ببینی یک نفر درد می کشد کسی که دوستش داری 

 

فقط   گفتم دوستش دارم نمی دانم خودش خبر داشت دوست داشتن من یعنی مهم نیست چه اتفاقی افتاده که ساکت شدی یا چه قدر تحت فشاری من بد اخلاق و لحباز خیلی خیلی دوستت دارم برای همیشه کنارت می مانم خودم مقصرم این چند وقته او را یاد چیزهایی انداختم که ندارد و خودش انتخاب نکرده نداشته باشد ولی  هی بی خیال  باز من مقصرم 

 

شب جوجو با چشم عسل آب انار گرفتند خیلی چسبید اگر به  آدم و حوا همچین آب انار می دادند بهشت را ول می کردند  خود جوجو شخصا وقت گذاشت آبمیوه گرفت ظرف ها را هم شست تا برابری بین زن و مرد برقرار شود؛) 

 

یعنی می شد مثل این آدم هایی که صبح روز بعد بلند می شوند زبان انگلیسی را هم مثل زبان مادری بلد بود یک خورده برای یاد گرفتن این زبان زور نمی شویم 

 

راستی بالاخره یک آدم حسابی پیدا شد معنی دورنمایه را برای من  توضیح داد تقریبا هیچ وقت قبل از این کتاب معنی درست و کاربردی دورنمایه را بلد نبودم در طول روز هزار بار از استاد راهنما خوشگل تر از پریا یاد می کنم من تا استاد راهنمایم ایشان نباشد  آرام نمی گگگیرم 

 

 

سه شنبه یازدهم آبان 

  • ۰۰/۰۸/۱۲
  • فاطمه:)(: