لاجرم عوام فریبانه است
دو ماه پیش فکر می کردم اگر سیب زمینی آب پز با سس نخورم حتما جوان مرگ خواهم شد یک خورده گرسنه بودم ولی نه آن قدر که اگر سیب زمینی نخورم تا پای مرگ بروم فقط احساس می کردم به او بیش از هر چیزی در زندگی ام نیاز دارم تا زنده بمانم تا دوباره خوشحال شوم
خلاصه با مخالفت شدید ماندانا مواجه شدم بچه جان نصفه شبی چه وقت این کار هاست
حالا بعدا اگر برایش تعریف کنم حتما از خنده روده بر خواهد شد چون من یک جورایی فکر می کردم اگر آن شب می مردم خونم بر گردن ماندانا بود
بعدش که هوسش از سرم پرید خودم حسابی جا خورده بودم چه طور یک سیب زمینی بوگندو می توانست دلیل زندگی ام باشد خدایی گاهی حالم خوش نیست گاهی همین چیز های ساده ی پیش پا افتاده خوشحالم می کند و زندگی ام به آن بند می شود به خصوص وقتی که به قول از ما بهترانش مفهوم والای زندگی جایی در ذهنم نداشته باشند
شده تا حالا روز گندی داشته باشید هیچ چیز با شما سر سازگاری نداشته باشد به حضرت نت التماس کنید ضعیف نباشد فیلم نگاه کنید یعنی به این وضع هم افتادم حالا نمی گویم چه اتفاقی
به هر حال به خاطرش هیچ چیز در زندگی ام سر جایش نبود نت هم رو گرفته بود مگر وصل می شد توی دلم گفتم ببین من از همه جا قطع امید کردم همین یک چیز ساده را دارم تا بفهمم امیدی به زندگی هست وصل شو تا فیلمم را نگاه کنم یادم برود چی شده
شاید مسخره باشد ولی اره راست می گویند دلیل زندگی در چیزهای ساده می تواند باشد نمی دانم شاید برایتان پیش آمده سر یک چیز بی خود و احمقانه در همین زندگی با همه دعوا کرده باشید و محکوم شده باشید به حماقت
راستش من می توانم درک کنم همان یک چیز به ظاهر ساده برای شما خیلی ارزش داشته هر چند کسی جز خودتان متوجه اهمیتش نباشد
آخ یاد فیلم fillped افتادم اگر شما هم یادتان باشد شخصیت زن داستان همیشه عادت داشت از درخت بالا برود و منظره شهر را از بالا تماشا کند تا این که یک روز تصمیم می گیرند درخت را قطع کنند اما او اجازه نمی دهد فکر می کنید چرا
چون آن درخت فقط یک درخت نبود
نمی توانم تعریفش کنم ولی چیزهای ساده و احمقانه که به نظر ما دور ریختی اند آشغال های دوست داشتنی یک نفرند در او احساس خوبی ایجاد می کنند باعث می شوند تلخی زندگی را بواسطه اش فراموش کند حتی شده برای یک دقیقه به آرامش برسد
چرا این پست را نوشتم خوب داشتم یک موزیک ویدیو از خوانده ی کره ای می دیدم که در ابتدا با دستان لرزان و خونی می خواهد سیگار روشن کند برایم جالب بود وسوسه و ولع را چه قدر جذاب با لرزش های دستش و روشن نشدن فندک نشان می دهد
یک خیال در من جان گرفت مردی که نیاز مبرمی به سیگار دارد اصلا همین سیگار باعث می شود زنده بماند اما سیگارش روشن نمی شود من برای دلداری دادن به او می گویم غمت نباشد بوی گاز می اید اگر فندک کار می کرد با یک جرقه می رفتیم روی هوا
مرد حسابی خدا را شکر نه خودت و نه ما را به کشتن ندادی
بعد فکر کردم چه قدر این جرقه شبیه آرزوهای چند وقته اخیر من است اگر روشن شود زندگی ام می رود روی هوا به این ترتیب کم کم باید از خر شیطان پایین بیاییم و ببوسمش بگذارمش کنار
- ۰۰/۰۸/۲۳