The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

You’ve got the words to change a nation

The.52.Hertz.Lonely.

در روزگاران دور آن سوی اقیانوس های آرام من یک وال تنهای تنها بودم تا این که بالاخره راز تنهایی ام کشف شد
افتادند پی این که چرا دیگر وال ها آواز مرا نمی شنوند
جانم برایتان بگوید کاشف به عمل آمد که فرکانس آوازم فراتر از فرکانس معمول دیگر وال هاست از آن جایی که همیشه تنها کوچ می کنم مرا پنجاه و دو هرتز نامیدند همینی شد که می دانید تنهاترین وال جهان شدم
ظاهرا آدمها خودشان هم در سکوت آواز می خوانند اگر خوب دقت کنی به وضوح فریاد می کشند اما کسی انها را نمی شنود نه خودشان را و نه رویاهایشان را و نه قلبشان را
حال به من گفته شده آدمم ولی تو باور نکن هنوز والی هستم که با فرکانس پنجاه و دو هرتز آواز می خواند انگاری نامرئی باشم مرا نمی بینند نمی شنوند
با این حال هنوز در مهاجرتم دز این اقیانوس پهناور و این آواز تنهایی را می نویسم
زیرا که فهمیدم زندگی همین ادامه است و به لحظه ای بند ...


از طریق این  ایمیل  می توانید با من تماس بگیرید :)(=
the52hertzalone1 @gmail.com




بایگانی

به وسعت ابد

دوشنبه, ۱۷ آبان ۱۴۰۰، ۰۲:۲۷ ق.ظ

فقط الان خوب نیستم دوست داشتم در خواب تو بودم حتی به شکل یک روحی که باز دوباره  کشته شده بعد دستت را می گرفتم از تخت بیرون می آوردمت قبل از رفتن  محکم به آغوش می کشاندمت ان لحظه می توانستی بفهمی که قلبم تند می زند خیلی ترسیدم یا پر از احساس نفرتم

نمی توانم دوست داشتن را احساس کنم می فهمیدی واقعا درکم می کردی می گذاشتی  گردنم  نفس نفس زدن هایت را احساس کند دستانم راهی به نوازش موهایت پیدا کنند 

اگر افکارم را می شنیدی از من دور نمی شدی به من بگو اگر می فهمیدی به چی فکر می کنم از من نمی ترسیدی کار می کردی وحشت نکنم گریه نکنم 

دلم می خواست بخندم چیزی که مدت هاست پلاستیکی و قلابی شده می توانست با بودن تو واقعی باشد تنت را بو می کشیدم بوی شیرینی می دادی دقیقا  با چشمانت به من خیره شو : زخمی ام در زشت ترین حالت روحی ممکن در برابر تو ظاهر شدم نمی خواهم این جور باشد اما در این لحظه هست نه می  توانم جیغ بکشم نه می توانم با گریه کردن رامش کنم 

 

من کی هستم یک موجود با زخم های چرک با این همه بوی متعفن تو فکر کن  از سیاه چال فرار کرده  از مرگ فرار کردم آدم مرده یی که برای عشق یک آدم زنده متواری شده مرگ به دنبال من است می فهمی تو زنده ای من زیاد وقت ندارم یک کاری بکن قبل از رفتنم 

 

حتی کنار پنجره نمی روم انها کمین کردند  روی تختت نشستم تو گیج خوابی  و نمی دانی من از چه چیزی فرار کردم بیدار شو هر چند که مرا نخواهی دید نمی دانم هنوز امتحان نکردم 

 

پی نوشت:

همیشه این یکی از پر بسامد ترین دورنمایه های نوشته های شخصی من بوده فرار از مرگ برای دیدن معشوق 

نوجوان که بودم موقع نوشتن نامه های عاشقانه تصور می کردم روح شدم و این روح معشوق واقعی اش را قبل از مرگ پیدا می کند او را می بوسد به آغوش می فشارد و می رود 

نه یکی نه دو بار بلکه همیشه فکر می کردم یک روح عاشق سرگردانم که مرگ به او فرصت آخرین دیدار را می دهد با خودش فرار می کند  امشب این خیال قدیمی باز خودش را نشان داد 

من از مرگ فرار کردم اما معشوقم خواب است من در واقعیت خیال بافی می کنم در خواب او هستم نه صدایی دارم نه حتی توانی برای بیدار کردنش 

زیاد وقت ندارم دیگر نمی توانم مرگ را گول بزنم باید بروم همین که می دانم او چه شکلی بود کجا بود اما ندانم کی بود درد دارد به قول عروس اشباح مگر می شود مرده یی که یک بار مرده قلبش بشکند اره می شود خیلی خوب هم می شود 

خودم را دلداری می دهم خیال کن اگر من واقعی را با این همه زخم چرک و افکار درد آورم می دید طاقت می آوردم با چشمان خودم ببینم که ...

 

  • ۰۰/۰۸/۱۷
  • فاطمه:)(: