این زندگی تحت نظارت شدید دوربین مدار بسته است
عصر داشتم در بازار رضا قدم می زدم کبوتر ها کنار دیوار قدیمی بازار دسته دسته پرواز میکردند در حالت ننر و لوس همیشگی خودم به سر می بردم چرا این طوری شد چرا جوری نشد که دلم می خواست چرا این همه فکر دارم که نباید به آنها فکر کنم کاش زندگی من مثل یک فیلم بود وسطش کارگردان می گفت کات
از شدت خوشحالی به کارگردان سبیل دوچرخه ای می گفتم ماچ بر روی ماهت فدایی داری دلم داشت می پوسید من دیگر نقش یک دختر جهان سومی را بازی نمی کنم گفته باشم
مثلا کارگردان نیش خند بزند و بگوید غمت نباشد این جور فیلم ها جایزه می برد
واقعا تصور می کردم هیچ چیز واقعی نیست آدمها حرف هایشان احساساتشان هیچ کدام وا…
من دارم از روی یک فیلم نامه دیالوگم را تکرار می کنم دوربین بی وقفه مرا تحت نظر دارد نباید بر خلاف نقشی که به من محول شده بازی کنم
واقعا نیاز دارم کارگردان بگوید کات و بگذارد به خودم برگردم من واقعی این قدر دروغگو نیست
لامصب لاکردار فقط بگو کات تا برگردم به زندگی واقعی دقیقا به همان فاطمه واقعی
در این فیلم خوشبخت هستم اما وابسته ام به خاطر همین به آن احساس تعلق خاطر ندارم می دانم در زندگی واقعی به جز خودم به کسی متکی نیستم از همه نظر به هیچ بنی بشری وابستگی ندارم
در همین خیال ها بودم که از کنار یک در قدیمی چوبی که به آن قفل آهنی زده بودند و چندان فرقی با دیوار نداشت گذشتم چند بار به در کوبیدم سعی کردم از لابلای شکاف در ببینم چه خبر است
کنجکاو شده بودم در عین حال داشتم وجه ی یک بازیگر سوپر استار را حفظ می کردم هیچ چیز واقعی به نظر نمی رسید به جز درد و غمش
دردها همیشه واقعی تر بودند حتی وقتی می خوابم فرقی ندارد در این سناریو تو بگویی همیشه عاشقت بودم از همان روز اول که دیدمت دوستت داشتم
شاید در این فیلم نوشته باشند این شخصیت باید در این لحظه خاص احساساتی شود اما در زندگی واقعی به کسی نیاز ندارد مهم نیست عاشقش نباشی تا وقتی که خودش را دارد هیچ غمی ندارد
باید همین سکانس باشد که با هم قدم می زنیم تو می گویی من جوری رفتار می کنم که انگار بدون تو هیچ وقت زندگی نکردم اما عزیزم در زندگی من چه وجود داشته باشی چه وجود نداشته نباشی برایم اهمیتی ندارد به درک اصلا به جهنم که نیستی
از این فیلم خسته شدم همش باید منتظر کسی باشم اما در زندگی واقعی مدت هاست منتظر کسی نیستم از کسی انتظار ندارم در زندگی واقعی روی پاهای خودم ایستادم و روی همین پاهای شکسته راه رفتم
دوربین کجاست من ایستادم این زندگی را متوقف کن من دیگر بازی نمی کنم
من حریم خصوصی و تنهایی خودم را می خواهم این زندگی من نیست جایزه اش پیش کش کارگردان هر چه زودتر با یک پایان باز تمامش کن
در این پایان باز من و تو می دویم من نمی خواهم آخرین حرف هایت را بشنوم احساس می کنم اگر بایستم مرا خواهی کشت برای زنده ماندن نیاز دارم فکر کنم حق با من است
عشق مال افسانه جن و پری ایست هر چه قدر هم در زندگی واقعی در موردش حرف می زنند یا برای رفع قضای حاجت است یا بقای نسل
- ۰۰/۰۸/۲۸