استاد راهنمایی که از الان خوشگل تر از پریاست ممکن است بچه های محل بدزدنش
اگر این چشمان همیشه نگران را نداشتم اگر به خاطر اتفاقی که هنوز پیش نیامده تا این حد دق مرگ نمی شدم شاید اگر می توانستم الان فقط برای یک لحظه آرامشم را حفظ کنم حتما خواب می دیدم موهایم را کوتاه می کند به جانم غر می زند هی گردنم را خم نکنم واقعا چرا نگاهش می کنم خوب دوستش دارم چه دلیلی از این محکم تر
چیزی نشده فقط از پایان نامه و دفاع به قول لات و لوت ها بیش از حد تصور گرخیده ام یعنی یک مرحله بالاتر از ترس انفجار
باید روی هوا استاد راهنما بقاپم یک نفر را زیر سر دارم ولی هنوز نمی دانم کار درستی هست که از الان به او پیام بدهم وای نه شاید یکی از بچه ها زودتر از من به استاد پیام بدهد حتی از فکرش به تنم رعشه می افتد
دیدار به قیامت هر که بخواهد پیش دستی کند می بینید این قدر بی منطقم به من باشد می روم دانشکده و به استاد راهنما می گویم تو فقط استاد راهنما من باشی افتاد نبینم بچه های محل بدزدنت ای خوشگل تر از پریا
ولی پیش خودش نمی گوید دخترک دیوانه هنوز دو روز از شروع ترم اول ارشد نگذشته دنبال استاد راهنما می گردد موضوع پایان نامه اش را هم انتخاب کرده
تازه شم همین نیست به ارائه و مطالعه همزمان هشت کتاب در طی یک ترم برای یک درس عادت ندارم این را بی خیال شوم باید برای آزمون معافی زبان هم برنامه ریزی کنم باید برای پایان نامه چند تا طرح تحقیق بنویسم کتاب نوت برداری کنم به این دلیل که ممکن است طرحی که ترم سوم به بخش پیشنهاد می دهیم تایید نشود لازم است کمبود و خلا های تحقیقم را برطرف کنم نتوانند ایراد بگیرند
رحمت به دوران کارشناسی زنگ تفریحی بود که قدرش را ندانستم پارسال همین موقع سر کلاس بند و بساط فیلم به راه می انداختم بعد از کلاس هم بیست و چهار ساعته یا فیلم می دیدم یا اگر خوصله داشتم می نوشتم اما امسال به خاطر این که ورودی ارشد چهار نفر هست
اساتید دائما از ما می خواهند با هم گفت و گو داشته باشیم نظرمان را بگوییم همین جوری هم شوتکی نمی شود توقع دارند حتما با مطالعه سر کلاس حضور داشته باشیم از الان ارائه و تحقیق داریم یکی شان می گفت فکر کنید آمدید اردو خوش بگذرانیم
من استاد دستورم را کجای دلم بگذارم چپ یا راست یعنی راهی نیست گفتم در این زمینه ضعیفم ولی با خواندن چهارده کتاب دستور از بنده حتما پرفسور در می آید از پنجم دبستان دستور زبانم ضعیف بود و هست
یک شنبه کلا با بچه های گروه درگیر مشخص کردن زمان کلاس جبرانی و میان ترم بودم حسابی کوفته ام کرد شب هم بگمانم در مورد پایان نامه با یکی از دوستان ترم بالایی حرف زدم
افسانه نجم آبادی را برای یک روز شلوغ درسی و کاری پیشنهاد نمی دهم واقعا مطالب کتابش نیاز به فراغت خاطر و وقت آزاد دارد به خصوص برای اولین بار فهمیدم در یک برهه تاریحی ایران دهقانان برای پرداخت مالیات دختران قوچان را به حاکم می فروشند
حاکم هم دختران قوچان را به قبایل ترکمان می فروشد اصلا یک وضعی اگر از نظر تاریخی کم و بیش گفتم هضم مطلب سخت بود فکر کن خشک سالی بیاید ملخی هم این وسط باشد پدرت به خاطر مالیات بخواهد تو را بفروشد و تو نخواهی شب که در آغوشت مادرت خوابیدی تو را از مادرت جدا کنند طبق اسناد حتی دختر سه ساله هم در این جریان تاریخی فروخته شده این قدر فجیع و رو اعصاب است برای من
خلاصه فروش دختران قوچان در نهضت مشروطه جریان ساز می شود با این که تا یک مدتی تبدیل به مسئله ملی می شود با همه درد آور بودنش بعد ها در تاریخ نگاری فراموش می شود اصلا چی گفتم من این جور فهمیدم که وطن کم کم از آن زمان جنسیت پیدا می کند تبدیل می شود به ناموسی که مرد باید از آن محافظت کند
اطلاعات جالبی هم در مورد حق رای زن فهمیدم در آن دوران یک نفر در مجلس پیشنهاد می دهد به زنان حق رای داده شود اما خدا شاهده که اکثریت بر اساس این که زن باید تحت قیومیت مرد باشد مردی هست که حق زن را بر آورده کند زن از خودش عقلی ندارد ردش می کنند
اتفاقا استاد امروز سر کلاس می خواست در مورد ادبیات کودک حرف بزند گریزی هم به فمینیست زد فرمودند که ارسطو جان در کل یونانی ها زن را مرد ناقص می دانستند موجود ناقصی که فقط مکر داشته همین باور در مورد کودک هم صادق بوده یعنی طبق نظر اکثریت که مرد تشریف داشتند کودک بزرگ سال ناقص بوده
ساعت هشت نداشتم بچه ها صبح بد خوابم کردند گفتند بدو بیا که ساعت کلاس تغییر کرده ساعت سه صبح هم تئاتر عامدانه قاتلانه عاشقانه بی شعور موهای تنم را سیخ کرد بدنم یخ کرد واقعا خیلی ظریف و زنانه ساخته شده بود با درونمایه اثر ارتباط می گرفتم
اگر اشتباه نکنم صحنه ی دوم تئاتر الهام گرفته از یک جریان قتل واقعی ایست شهلا زن صیغه ای فوتبالیست معروف متهم به قتل می شود
شهلا اول ادعا می کند قاتل نیست اما بعد از یک سال که شوهرش ناصر را ملاقات می کند نظرش عوض می شود به قتل همسر اول ناصر اعتراف می کند
برای خانواده محترم روی منبر رفتم و گفتم عشق احمق است شما اعترافاتش را بخوانید رگ آئورت قلبتان می گیرد من باور کردم عشق کر وکور هم هست
شهلا در اعترافاتش می گوید وقتی ناصر را دیدم که این قدر خوار شده طاقت نیوردم نمی تونستم مردی که عاشقش هستم این قدر خوار ببینم به من گفت اعتراف به قتل کنم بعدا رضایت می گیره به اون شک کردن اگه اعتراف نکنم اونو زندانی می کنن حاضر بودم هر کاری کنم ولی ناصر زندانی نشه
شما که می دونین چه قدر در برابر ناصر شکننده هستم تنها جرم من عشقیه که به ناصر دارم ...
شهلا بعدها اعترافش را پس می گیرد ولی بیست قاضی رای به گناه کار بودن شهلا می دهند همه ی شواهد علیه شهلا هستند متاسفانه بعد از نه سال حبس تسلیم می شود به قاضی نامه می نویسد اعدامم کنید خسته شدم
بعضی ها از جمله وکیل شهلا متعقد هستند که او بی گناهست شاید ممکن بوده که در قتل مشارکت داشته اما نمی توانسته قاتل باشد
شهلا راست می گفت خطرناک ترین جرمی که یک زن می تواند مرتکب شود همین عشق است عاشق به قتل عمد توسط معشوق رضا می دهد او خود می خواهد قدرت تفکر را از دست بدهد در برابر معشق بی دفاع و شکننده باشد
بر این اساس همیشه خیال می کنم چی می شد عشق انتخابی می شد یعنی خودت انتخاب می کردی اختیار داشتی هنوز متعقدم آدم خودش انتخاب می کند به چه کسی احساس داشته باشد
یعنی خودمان در مورد یک نفر توهم می زنیم احساساتمان را پر و بال می دهیم خوب که به هورمون های تشرح شده در بدن عادت کردیم معتادش می شویم امروز به ماندانا می گفتم هر کسی از این نوع اعتیاد سمی به یک نفر دارد یا پیدا می کند دیگر کار خودش را ساخته تمام شده رفته
عنوان چی بذارم
اعتیاد سمی شهلا
یکی از حماقت های منی که زن باشم
- ۰۰/۰۸/۱۰